در سال هفتاد و نه یا هشتاد قرار بود امین مکوندی و …… ابویی برای عملیات تروریستی خمپاره زنی یعنی زدن ناجا با خمپاره به تهران اعزام شوند برنامه ریزی شده بود تا تیم موتوری جلال هاشمی و محمد علی آبادیان از مرز شرهانی واقع در جنوب موسیان این تیم دو نفره را تا پل نادری نزدیک شهر اندیمشک برسانند اما در منطقه فکه این تیم در کمین افتاده جمال و امین زخمی شدند و آنها با جا گذاشتن دوموتور هوندای ۱۲۵ مجبور میشوند به سمت مرز عقب نشینی کنند. با اینکه تعدادی ترکش به پای امین مکوندی خورده بود ولی او تمامی مسیر را که تقریبا به مسافت ۷ کیلومتر از محل حادثه جلال را به دوش میکشد و در نهایت بخاطر روشن شدن هوا زیر یک درخت گز مخفی گاه میزنند محمد علی آبادیان با بیسیم با قرارگاه موزرمی واقع درشهر العماره عراق تماس گرفته درخواست کمک میکند بعد از ۲۴ ساعت تاخیر تیم امداد که شامل ۱۶ نفرمیشدبا فرماندهی امیر مسعود فضل اللهی با نام مستعار مازیار به منطقه اعزام میشوند چون محمد علی با جی پی اس مختصات دقیق داده بود تیم امداد با کشف محل کمین و دور زدن آن با کمک ناوبری جی پی اس و با جلوداری حسن با ماگزیمم سرعت خودش را به محل مختصات داده شده میرساند و در ساعت ۲ نصف شب این ۴ نفر را پیدا میکنند از آنجای که فقط دو عدد برانکارد داشتند جلال و امین مکوندی را روی برانکارد میگذارند و محمد علی آبادیان که به شدت گرما زده شده بود را به دوش رحمان …… میاندازند.
ساعت ۷ صبح این تیم به نزدیک مرز میرسد اما هوا روشن شده بود و تیم امداد میترسید که توسط دیدگاهای قلعه موسیان و شرهانی دیده شده و نتواند مرز را به سلامت عبور کند.
اما بدلیل اینکه از روز قبل نفرات فرقه رجوی مستقر در مرز, با خمپاره به مواضع ایران حمله کرده بودند تمامی توجه نیروهای مرزی ایران به سمت خاک عراق بود و توجهی به پشت خود نداشتند این تاکتیک اتخاذی بود تا از این طریق امکان برگشت تیم امداد فراهم شود.
اما ترس تمام وجود نیروهای امداد را فرا گرفته بود بقول مجاهدین واو شده بودند و چون به روز خورده اندو تجربه جنگ نامنظم را داشتند فکر میکردند دیگر آخر خط است و امکان برگشت نیست دیر یا زود به دام هوا نیروز و هلی برد خواهند افتاد از این رو نفرات قدیمی مثل حسن که ضمنا فرمانده دسته و مربی واحدهای عملیاتی مجاهدین بود کلی تجربه جنگ و عملیات را نیز داشت وسط صحنه دراز کشیده ناله میکرد و میگفت دیگر حاضر به ادامه مسیر نیستم و میخواهد همانجا راحت بمیرد رحمان فلاحت یک فرمانده دسته دیگر بود که از ترس نمیدانست چکار میکند او که مسئولیت حمل محمد علی را بعهده داشت مثل یک دشمن با محمد علی تنظیم میکرد درهمین ترس و اضطراب ناله های جلال روی برانکارد قطع شد و مرد این بر یاس و نامیدی تیم افزود تعدادی هم صدا با حسن گفتند دیگر امیدی نیست و بهتراست مجروحین را رها کنند و هر کس به فکر فرارخود باشد اما اصرار مکرر فرمانده جهانگیر که پشت خط مرزی در خاک عراق ایستاده است حاکی ازاین است که همه نیروها حتی جسد جلال هم باید برگردد و این دستور آقا بزرگ است یعنی مسعود رجوی. اما اینطرف قضیه آنقدر مغلوب ترس و شرایط شده اند هیچکس به فرمان آقا بزرگ وقع نیمگذاشت و هر کس به فکر فرار و حفظ جان خود بود .
در این شرایط ترس , گرما زدگی و بی آبی تهدید جدی دیگری بود که جان تیم امداد را به مخاطره انداخته بود اگر تیم درنگ کند در چند ساعت آینده با گرمای بیش از ۵۰ درجه سانتیگراد مواجه خواهد شد حتی اگر نیروهای مرزی به وجود آنها پی نبرند گرمای منطقه و بی آبی آنها را هلاک خواهد کرد در این حین فرمانده صحنه مازیار علی رغم دستور فرمانده جهانگیر گفت جسد جلال را ول کنید در حالیکه با بی سیم با فرمانده جهانگیر صحبت میکرد به سراغ محمد علی آبادیان رفت تا اورا از وادی برداشته با خود بیاورد اما هیچوقت از محمد علی آبادیان خبری نشد مازیار بعد از بیست دقیقه برگشته به بقیه گفت محمد علی آبادیان گم شده است و هر چه دنبالش گشته نتوانسته او را پیدا کند در حالیکه محل وادی با محل توقف نیروها فقط ۳۰ متر فاصله داشت و محمد علی پوتینهایش را از پایش در آورده بود و با پای برهنه در زمین سنگلاخی نمیتوانست راه برود همچنین بدلیل گرمازدگی توان راه رفتن نداشت و درکل مسیر برگشت روی کول رحمان و دیگر بچه ها بود مازیار در ادامه گفت ما نمیتوانیم برانکارد حمل کنیم امین را همین جا میگذاریم اما امین مکوندی از روی برانکارد بلند شد گفت من با پای خود میایم نمیخواهم جا گذاشته شوم به این ترتیب نیروها به سمت مرز حرکت کردند و به خطوط دفاعی رژیم رسیدند از آنجای که بین خط بسته شده نیروهای قلعه شرهانی ونیروهای قلعه موسیان بدلیل کمبود نیرو فاصله خالی افتاده بود تیم امداد توانست بدون درگیری جدی از این شکاف عبور کند
حین عبور تیم امداد از وسط این نیروها امین مکوندی بر اثر ضعف ناشی از جراحات و استرس و سرعت زیاد به تشنج افتاد و زمین خورد از آن مجاهدان وارسته و بی بدیل کسی پیدا نشد که برگشته دست این جوان زیر بیست سال را گرفته با خود ببرد او در حالیکه تنها ۵۰ متراز خط مرزی عبور کرده بود بدون هیچ امدادی جان داد بعد از یکساعت تیم ۸ نفره دیگری بعد از اینکه از داستان خبردار شدن رفته جسد امین رابرداشتند و آوردند و هم اکنون امین مکوندی در مزار قرارگاه اشرف خوابیده است یحیی مکوندی برادر امین در قرارگاه مجاهدین هیچ اطلاعی از این داستان ندارد.
بعد از برگرداندن جسد امین مرز به سرعت تخلیه شد و به نیروهای عراقی واگذار شد ساعت ۲ همانروز خواهر مجاهد نسرین (مهوش هند جگر خوار) تمامی نفرات تیم امداد را برای نشست فراخواند محل نشست سالن نشست ستاد قرارگاه موزمی بود شروع نشست با فحش های رکیک هند جگر خوار (نسرین) به تمامی نفرات تیم امداد شروع شد مخصوصا فرمانده تیم مازیار که آبروی مجاهد خلق و تیمهای عملیاتی آنها را برده بود در همان نشست مهوش گفت هیچکس نمیخواهد از نکرده های خودش بگوید بروید مثل یک جاسوسی نکرده ها و خرابکاریهای بغل دستیتان را بنویسید نسرین در ادامه تهدید کرد هیچکس حق ندارد سر وقایع با کسی دیگر حرف بزند و اگر او بفهمد یا بشنود آنوقت است که چادرش را دور کمرش خواهد بست و با شخص او طرف حساب هستند .
عصر همان روز زهره قانمی فرمانده قرارگاه موزرمی برای محمد علی آبادیان ,امین مکوندی , جلال و نفر چهارم که در مرز توسط تک تیرانداز کشته شده بود مراسم باشکوهی ترتیب داد و به مادر و برادر محمد علی آبادیان و امین مکوندی گفتند که آنها مجاهد وار به صحنه جنگ رفتند و مجاهد وار جنگیدند و مجاهد وار شهید شدند.
میر باقر صداقی