با فرا رسیدن 30 دی به یاد خاطراتی افتادم در کمپ اشرف که بد نیست برایتان بنویسم.
وقتی از قهرمانی های مسعود و شکنجه شدنهایش در نشست ها گفته می شد دچار تناقض می شدم که پس چرا با ورود ما به اشرف چنین برخوردی نشد.
هر کس و از جمله خودم وقتی از زندان آزاد می شد و به اشرف می آمد باید پروسه خوانی می کردیم و توضیح می دادیم که چرا از زندان آزاد شدیم و جانمان را در راه رجوی ندادیم، باید به همکاری خودمان در زندان اعتراف می کردیم.
لحظه ای به این فکر می کردم که چرا خود رجوی به همکاریش در زندان اعتراف نمی کند و پروسه زندانش را نمی خواند، چرا همه ی اعضاء مرکزی اعدام شدند و او زنده ماند.البته به قول مریم معجزه بود که باید مسعود زنده می ماند تا راه سازمان پیش ببرد و رهبری جنابش را.
شاید هم همکاری با ساواک و در بردن جانش جزء هنرهای رهبری پوشالی او بود چون من که در آن سالها چیزی جز فرار در سربزنگاه ها از او ندیدم. در 30 خرداد، در بمباران اشرف و عراق و همه برهه های حساس فرار کرد و این هواداران بودند که زیر بمباران ماندند.
تاریخ قضاوت خواهد کرد.
وقتی به ما می رسید کشته شدن در زندان خوب بود ولی نوبت به مسعود که می شد، خواست خداست که زنده بماند تا مقاومت را پیش ببرد.
رجوی اساساً از افزایش تعداد اعدامها استقبال می کرد و مردن ما به نفعش بود تا زنده ماندن، زیرا بالاخره روزی حقایق را می فهمیدیم.
مراسم 30 دی در قرارگاه ها به تعریف و تمجید از مسعود رجوی می گذشت و مریم می آمد و کلی از شکنجه های برادر مسعود می گفت و نمی دانم مریم این شکنجه هارا از کجا دیده؟!!!
مسعود هم که شاهد این صحبتها بود فقط می گفت خواهر مریم بیشتر بگو!
برات کیخایی
جدا شده ی فرقه رجوی