دیماه 1393 بود که به اتفاق جداشده رضا رجب زاده در سفری به اردبیل با شماری از خانواده های چشم انتظار شیرین سخن آذری ملاقاتی داشتم. درآن میان خانمی که خود را خواهر فریدون پرورش از اسرای گرفتار در فرقه رجوی معرفی کرد ضمن خیرمقدم به من گفت ” سال 1382 برغم کنترل شدید امنیتی که ازسوی عوامل رجوی حکمفرما بود توانستیم برادرمان را ولو در مدت کوتاه تعیین شده ملاقات کنیم وبه وضوح فریدون ازما درخواست داشت که ازهرطریق ممکن تلاش کنیم که وی را از زندان مخوف رجوی برهانیم و ما نیز چنین کردیم ولیکن فریادمان فریادرسی نداشت. ازآن پس چند بار هم مجددا به قصد ملاقات با فریدون به عراق رفتیم ودرکنارسایرخانواده ها دراشرف بست نشستیم شاید که ازفریدون خبری باشد ولی افسوس که نه تنها فریدون را زیارت نکردیم ازجانب رجویها سنگ و چماق هم خوردیم و مورد بی مهری قرار گرفتیم. الان مادر پیرم بشدت چشم انتظار است و من هم بشدت دیسک کمر دارم و باید که فریدون به نزد ما برگردد وازخدا میخواهم که فریدون صدای مرا بشنود وبه مادرش رحم کند وتاکید دارم به برادرم پیام بدهم اگرهم خواستند تورا به آلبانی بفرستند با تمام توان زیر بار نرو و فقط بگو میخواهم به ایران برگردم و خواهر دلسوخته و خصوصا مادر پیرم را درآغوش بگیرم.”
بواسطه آشنایی کامل که از وضعیت فریدون در مناسبات فرقه رجوی داشتم بطور مبسوط با خواهر و مادر مریض احوال فریدون صحبت کردم و سرآخر تنها جمله آذری مادر با چشمان گریان این بود” منهم ازخدا چیزی نمیخواهم الا جگرگوشه ام ” و بعد سربه زیر با گوشه چادرشان اشکهایش را پاک کرد.
با درج خبر درگذشت جانکاه مرحومه سید حکیمه سید حسنی درسایت نجات واطلاع ازآن بسیار متاثر و متالم شدم وبدین وسیله خواستم ضمن عرض تسلیت به خانواده داغدار پرورش و سید حسنی با لعن و نفرین ابدی به رجوی ملعون ؛ به آقای فریدون پرورش عضو اسیر رجوی در تیرانای آلبانی بگویم اندک تامل کند و زودی تصمیم نهایی برخروج از مناسبات فرقه ای که هیچگاه به آن تعلق نداشته را بگیرد تا دستکم روح مرحومه مادرش شادمان شود و سایر اعضای خانواده خاصه خواهر چشم انتظارش را از نگرانی درآورد.
پوراحمد