برای محمد علی جابر زاده که گویا نقش با اهمیتی در تبدیل سازمان مجاهدین خلق سابق به فرقه ی رجوی بازی کرده واکنون درگذشته است، افرادی ازهمین قماش، مقاله های پر طمطراق نوشته واو را سردار وزمانی سردار کبیر؟؟!! نامیدند.
سینا دشتی هم که یکی از بادمجان دور قاب چینی های رجوی محسوب میشود، درزمره ی این " ظفرنامه " نویسان بوده است.
نوشته ی او عنوان " در سوگ یک سردار " نام دارد ودر رسانه های باند رجوی منتشر شده که درقسمتی از آن آمده است:
"
او اگر در دهه ی 40 پیشتاز بوده، دردهه ی 60 با صحه گذاشتن بر اعمال ضد پیشتازی مسعود رجوی که طی پروسه ای کوتاه مدت، این " پیشتاز " را به دکان دونبش خصوصی اش تبدیل کرد، نشان داد که درکی از پیشتازی نداشته و زندگی دهه ی شصتی خود را به تباه وجنایت برعلیه بشریت کشاند وکمک کرد که رجوی این مغازه ی شخصی پر رونق خود را جایگزین سازمان مجاهدین مجاهدین کند وبا این حساب چه سرداری وچه کشکی؟!
گروه عملا موجود رجویه، نه تنها حزب، سازمان وحتی یک محفل ترقی خواه نیست، بلکه رابطه اش با امید مردم ایران رابطه ایست که مثلا جن وبسم اله باهم دارند!
سینا دشتی می نویسد:
" اگر تأسفى هست، بیش از هر وجه فردى، تأسفى است براى مردم ایران که شیر آهنکوه مردى چنین عاشق را از دست داده اند. برادر قاسم، آقاى محمد على جابر زاده، از نسل مبارزین پیشتاز دهه ى چهل و پنجاه بود، نسل یگانه و بى بدیل، نه تنها به خاطر خصائل عمیق انسانى و انقلابى که واقعا در مورد تک تک این ستونهاى مستحکم که با تلاش و مبارزه ى بى أمان، سقف سازمان پیشتاز را بر دوش هاى خود حمل کردند، بلکه بیش از هر چیز، به خاطر راه گشائى براى نسل جدید رهبرى این سازمان، به خاطر مشخص کردن مسیر که انقلابى ماندن در دوران کنونى با چه فدایی از انقلابى سپید موى پیشتاز همراه هست، تک تک این پهلوانان پر توان را به راحتى میتوان در قیاس با مشهور ترین انقلابیون تاریخ مورد مطالعه قرار داد و از مَنِش و مرام ایشان آموزشها گرفت ".
ازطرف مردم ایران که من بعنوان فردی حاضر درمیان آنها هستم، هیچگونه جای نگرانی وجود ندارد ازاین بابت، و خیالتان راحت باشد!
نگرانی ها وتاسفات از این بابت است که حتی ما نتوانستیم درمورد این مرحوم مغفور؟! بگوییم که " فرقی نمی کرد بود ونبودش "!
بلی فاجعه ی زندگی تراژدیک این شخص همین بود که زمام عقل وامور خود را بدست یک کوتوله ی سیاسی بنام مسعود رجوی سپرد که اگر نمی سپرد وسرداری هم نمی شد، لااقل می گفتند که حیف شد این مرد به زندان رفته ی دوران شاه!
شما فرض را برپایه ی غلط انقلابی ماندن سازمان مجاهدین خلق که دراصل وجود خارجی ندارد، گرفته اید و طبیعی است که اینگونه استنتاجات غلطی ازیک فرضیه ی غلط داشته باشید وکاری که امثال من درمورد شما میتوانیم بکنیم، تنها درسطح توصیه ای برای مستقل فکر کردن وخواندن مطالب سایر منابع است!!
دیگر اینکه، نه عزیز!
اینها را در بهترین حالت میتوان گمراهانی دانست که به کشور خود ضرر زده ودرحق رفقایشان وحتی خودشان جفا کردند بنفع مسعود جاه طلب، والنهایه طوری شد که باید دیوارچینی بین اینها وانقلابیون جهان کشید!
معجزه ی دیدار چند ساعته:
"… سعادت این را داشتم که دو بار، هر کدام تقریبا دو ساعت، با ایشان صحبت کنم، حرفهاى را بگویم و آموزشهاى بس گرانقدر را بشنوم، این تجربه محدود مثل ایستادن در کنار یک آتشفشان گدازان و گرم بود و کفایت داشت که شکوه بى نیازى و عظمت بى قرارى این انسان بزرگ را دید و مبهوت از حجم دانش و توانمندى ایشان شد، امروز به سهم ناچیز، در این غم بزرگ شریک هستم، درک تصویر احساس تک تک مجاهدین در این لحظه دشوار نیست، درد این است که مردم ایران از وجود پر ارزش این سردار یگانه محروم شدند، درد اصلى این است ".
به خلوت خودتان واحتمالا به یک روانپزشک مراجعه کنید تا دریابید که یک انسان نرمال درعرض چند ساعت ملاقات – حتی با نظریه پردازان نامی وانسان های انقلابی- تاثیری درسطح واندازه ای نمی پذیرد که شما پذیرفته اید!
حتی من فکر میکنم " مولانا " هم با دیدن این چنینی شمس تبریزی دچار چنین حالتی نمیشد که شما شده اید!!
قبلا هم گفتم که از بابت مردم دلواپس نباشید که درد اصلی شان توسعه ی همه جانبه ی کشور است و دغدغه ای بنام باند رجوی ندارند.
بجای آن درفکر خودتان وسازمانی باشید که از سر خودکامگی رجوی و درجا زدن شما در روی زمینی که مدام درحرکت است، بدین غایت رسید!
نوید