مادران ؛ منتظران بدرود یافته – قسمت نوزدهم

خیانت و جنایت رجوی درحق ملت ایران واعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان وقلم ازبیان تمام عیار آن قاصر و ناتوان است. دراین میان خانواده های اعضای گرفتاردرفرقه بدنام رجوی خاصه مادران ازقربانیان اصلی خباثت رجویها محسوب می شوند که دراین نوشته به شرح زندگانی مادرانی پرداخته میشود که در اثر ناجوانمردی و ظلم وجور رجویها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند ؛ ناکام و چشم انتظار دارفانی را وداع گفتند وبه دیاراعلاء شتافتند وبه آرامش رسیدند.
 متوفی: مرحومه مغفوره کوکب سلطان میرجمالی 81 ساله
مادرمحمود وحیدی سپهرازاعضای گرفتار درفرقه بدنام رجوی
کوکب خانم که درجمع خانواده خود به " عزیز" شناخته میشود تا قبل ازجاودانه شدنش درتیرماه 1391 بواسطه دوری وبیخبری ازجگرگوشه اش محمود اسیر در چنگال رجویها ؛ هیچگاه روزخوشی نداشته است آنچانکه دریکی ازتماسهایش دردمندانه گفته بود " عزیزم قربونت برم خوشا بحال خانواده تان خاصه مادرتان که توانسته قبل ازمرگش شما را درآغوش بفشارد. راستی به من بگین منهم میتونم به این مهم برسم ومحمودم را درآغوش بفشارم وبسیارببوسمش….وآنگاه غم واندوه فراوان بود که امانش را میگرفت وشدیدا به گریه متوسل میشد شاید که اندک به آرامش برسد."
خانم فهیمه وحیدی سپهر از نوادگان مادروفرزند امیرعلی ازبرادران عضواسیررجوی درآلبانی درنامه ای به اینجانب یادآورمیشود " آقای پوراحمد آن هنگام که محمود درخانه بود من بچه خردسالی بیش نبودم که درآغوش عمومهربانانه جای می گرفتم.
 بتدریج که بزرگ و بزرگتر می شدم فقط اشکهای "عزیز" یعنی مادربزرگم را می دیدم که چگونه درفراق دلبندش محمود دست به دعا ونیایش برمی داشت وفقط و فقط گریه بود که تسلای دلش بود وانتظارکه هیچگاه پایانی نداشت."
خانم فهیمه وحیدی سپهروبابا امیرازاعضای فعال ومرتبط با انجمن نجات گیلان متعاقب کوچ کوکب خانم سفارش گرفته بودند که حتی درصورت وفات مادرهیچگاه ودرهیچ شرایطی محمود را فراموش نکنند وبدین واسطه بود که خانم فهمیه وحیدی سپهر با انگیزه ای صدچندان دراولین نامه اش به عمودرنهم اسفند سال گذشته می نویسد:
بنام پروردگاربخشنده ومهربان
نامه ای به عموی عزیزم
اینجانب فهیمه وحیدی سپهر دلنوشته ای برای عمویم محمود وحیدی سپهر مینویسم و خواستار این هستم که بتوانم ارتباط تلفنی با وی داشته باشم،عموی عزیزم اکنون که این نامه را برایت مینویسم ۳۳ ساله هستم و سخت دلتنگ شما.
عموجون بابام امیرعلی خیلی بیتابی میکند وشبانه روز وادارم میکند که برای رهایی شما وحداقل برقراری یک تماس تلفنی اقدام کنم. بابا بزرگ ومامان بزرگ که شما روندیدند وآرزو بر دل دیارباقی را لبیک گفتند حداقل بگذار با تماس تون دل خودم و بابام و سایراعضای خانواده شاد بشود.
نمیدانم احساسم را چگونه بیان کنم،اشکهایم مجال فکر کردن را از من میگیرد،عموی عزیزم بابا امیر و خانواده ی وحیدی دلتنگ شماییم و لحظه شماری میکنم که از طریق این نامه صدای ما به گوش شما برسد و در صورت امکان تماس بگیری، ۳۰ سال دوری و دلتنگی بس است… دوستت دارم…هرشب به این امید میخوابم که خبر خوشی از طرف شما بمن برسد و خانواده را خوشحال کنم… همه ی ما دلتنگ شماییم.
الهی قربونت برم. سالیان با یک عکس یادگاری که توبغل شما هستم با گریه وغصه روزگارمیگذارنم. با وجودیکه ازدواج کردم وتشکیل خانواده دادم ولی یاد تو یک لحظه ازخاطرم نمیرود……
راستی عکس بابا امیر را هم برایت فرستادم که ببینی درحسرت دیدار شما چقدر شکسته شده. خواهشا نگذارید بیش ازاین آسیب ببیند.
فهیمه وحیدی سپهر، برادرزاده منتظرت
شماره تماس خودم  09123834739
خانم فهیمه وحیدی سپهر در تماس جدیدشان با مسول انجمن درحاله ای ازاسترس واضطراب گفتند " متعاقب انتقال اسرای نگون بخت رجوی ازلیبرتی عراق به آلبانی مدام گوش به زنگ هستم شاید که عمومحمود با من وبابام تماسی داشته باشد ولی هیهات طوریکه این آرزوبرایم فقط درخواب وخیال تعبیرمیشود ودارم همواره با عموی نازنینم صحبت میکنم ویا اینکه درآغوشش هستم."
خانم فهیمه وحیدی سپهربا نگرانی وپریشان حال ودرعین حال با هزارویک آرزوبرای باردوم دست به قلم میبرد واینچنین برای عموی اسیرش دلسوزانه می نویسد "
دومین نامه ی بیجواب به عموی عزیزم… محمود وحیدی سپهر
اردیبهشت ۹۶
بنام پروردگار مهربان
عموی عزیزم سلام،امیدوارم که خوب و شاد و سلامت باشی،شروع سال جدید را بشما تبریک میگویم و از ته دل آرزو میکنم که آخرین سال دوری ما از شما باشد،سال رهایی،سال شکفتن،سال یکدیگر را دیدن و سال خداحافظی فاصله ها. این نامه ی دوم من است که برات مینویسم،اگر لازم باشد هرمقدار که نیاز باشد برایت دست بقلم میشوم و عمق دلتنگی را برایت بازگو میکنم، عمو محمودم نمیدانم چگونه از دلتنگیهایمان بگویم اما این را بدان که جمع خانوادگی ما فقط حضور پرمهر شما را کم دارد و همیشه باید صحبت از جای خالی شما کنیم، تاکی؟ ما عمویمان را میخواهیم… امیدوارم صدایم به گوش شما برسد،هر روز به امید تماس شما روز را شب میکنم، مامانم همیشه از خاطرات خانه ی قدیمی واقع در کوچه غلامی پلاک ۷ برایم میگوید که دور هم چه خاطرات خوبی داشتید… راستی هیچ میدانی که آن خانه به همان شکل گذشته بقوت خود باقیست؟؟؟ گویی انتظار دیدار شمارا میکشد… عموی عزیزم با ازدواج بچه های خواهر و برادرانت وسعت خانواده بیشتر شده و فقط و فقط جای خالی شما رنگ سردی به این جمع ها میدهد، بابا امیر میگوید فقط برگرد به وطن و آغوش خانواده، برایت امکانات مسکن را فراهم میکند و فقط خواستار حضور شما در کنارش میباشد… او میگوید فقط بیا… یا حداقل صدایت را از ما دریغ نکن… عمو جان، عزیز در حسرت دیدار شما و چشم براه شما از این دنیا رفت،بیا و حداقل مگذار برای ما هم تکرار شود، واقعا حرفی جز دلتنگی ندارم که برایت بگویم و آرزوی شنیدن صدایت و دیدن روی ماهت را داریم… امیدوارم که همیشه سلامت باشی اما به فکر ماهم باش و به این دوری پایان بده،بیش از این سرت را درد نمی آورم و همچنان منتظرم منتظرم منتظر…
 برادرزاده ی چشم براهت فهیمه وحیدی سپهر
شماره تماس خودم در هرساعتی از روز 09123834739
راستی عموجونم عزیزم قربونت برم همین الان بابا امیرکنارم نشسته وعکسی هم ازشون گرفتم ومیخوام براتون بفرستم توهم لطف کن عکسی  ازخودت برایمان بفرست
روح کوکب خانم ازمادران بدرود یافته شاد

 

خروج از نسخه موبایل