جنگ در دو جبهه
در زمانی که کشور عراق، تحت حمایت قدرت های خارجی، جنگ نابرابری را به کشور ما تحمیل کرده بود و کشور ایران با دشمن قدرتمندی مواجه بود که بهترین امکانات و سلاح های جنگی را در اختیار داشت، سازمان مجاهدین خلق نیز در سال 1360 جنگی را علیه دولت و ملت ایران آغاز کرد.
درست در بحبوحه دفاع ملت ایران در برابر دشمن خارجی، یعنی وقتی تمامی نیروهای نظامی و انتظامی درگیر دفع تجاوز به میهن بودند، فرقه تروریستی رجوی مردم بی گناه بسیاری را در خیابان ها و در شهرها به خاک و خون کشید و فضای ناامنی ایجاد کرد تا جبهه جدیدی به نفع دشمن متجاوز، در درون کشور باز نماید. انقلاب اسلامی تعداد زیادی از سرمایه های مهمش از جمله شهید بهشتی، شهید رجائی و شهید باهنر را علاوه بر مردم عادی که هدف ترور کور قرار می گرفتند از دست داد.
عوامل فرقه رجوی در جریان انقلاب اسلامی به جای همراهی با مردم، به جمع آوری و ذخیره سازی سلاح پرداخته و به گونه ای در همه نهادها و ارگان ها نفوذ کرده بودند که تشخیص دوست و دشمن برای مردم و مسئولین نظام دشوار شده بود. سرکرده سازمان مجاهدین خلق برای سهم خواهی از انقلاب اسلامی حاضر شد صدها نفر را به فجیع ترین شکل ممکن به شهادت برساند. این سازمان برای به دست آوردن قدرت به خشونت و مغزشویی متوسل شد. خیانت ها و جنایت های این سازمان تروریستی سال هاست که ادامه دارد و تشکیلات فرقه ای آن از سوی دشمنان ملت ایران، حمایت مالی و معنوی می شود. عملکرد این سازمان در سال های بعد، خصوصاً همکاری مستقیم با دشمن متجاوز علیه مرزبانان و مدافعان میهن، به نفرت مردم از آن ها افزود و آنان نهایتاً به ابزاری در دست سرویس های جاسوسی غرب و دشمنان ایران تبدیل شدند.
فیلم ماجرای نیمروز بیانگر ماجرای ورود سازمان مجاهدین خلق به فاز مسلحانه در 30 خرداد 60 است. تابستان سال 60 که رجوی وعده سرنگونی در پایان آن را داده بود یکی از خطرناک ترین پرتگاه ها در برابر جمهوری اسلامی نوپا بود که به یمن پایداری مردم و هوشیاری رهبری به سلامت از کنار آن عبور کرد.
هنگامی که کشور درگیر جنگ با دشمنان خارجی و دفع تجاوز بود این سازمان فریبکار با داعیه ی قدرت طلبی و شعار آزادیخواهی و استعمارستیزی در مقابل دولت و ملت ایران ایستاد و اعلام مبارزه مسلحانه کرد و از جاسوسی و همکاری با دشمن دریغ ننمود.
در این فیلم، شخصیت های اصلی افرادی از اطلاعات سپاه پاسداران می باشند که وظیفه شان مقابله با تروریسم است. رحیم فرمانده گروه معتقد است که جنگ فقط در جبهه و با عراق نیست و تهران هم درگیر جنگ می باشد و باید عده ای وقتشان را برای مبارزه در شهرها بگذارند. برای همین می رود و کمال را از جبهه های جنگ به تهران می آورد. کمال می گوید باید زودتر قله هائی را از دشمن متجاوز پس گرفت ولی فرمانده رحیم می کوشد کمال را متقاعد کند که جنگ در تهران هم جدی است و این جنگ کمتر از جنگ با عراق متجاوز نمی باشد و البته در این جنگ علیه تروریسم، قواعد دیگری حاکم است.
این فیلم دغدغه رزمندگان و پاسداران را به خوبی بیان می کند که از یک سو عزم بر دفع دشمن متجاوز و حفظ مرزهای کشور دارند و از سوی دیگر باید با خصم داخلی و ستون پنجم دشمن خارجی بجنگند که مردم و مسؤلان نظام را نشانه گرفته اند و از ریختن خون ملت ایران باکی ندارند.
در این فیلم نشان داده می شود که فردی که با شوق و ذوق مشغول خداحافظی و عزیمت به جبهه های نبرد است از این کار باز داشته می شود و مجبور می گردد تا در تهران بماند و به درگیری با عوامل خشونت و ترور مشغول گردد.
همکاری با دشمن در حال جنگ در تمامی فرهنگ ها و کشورها خیانتی آشکار محسوب می شود که بالاترین حد مجازات ممکن یعنی اعدام برای آن در نظر گرفته شده است. یکی از مهمترین نکاتی که در داستان این فیلم به اختصار به آن پرداخته می شود همین خیانت روشن و واضح است که متأسفانه افراد مغزشویی شده فرقه تروریستی رجوی از درک آن عاجز هستند و چاره ای برای مأمورین به غیر از مقابله به مثل با آنان نمی گذارند.