ما خانواده ها،هر بار که به پشت سیم خاردارهای اشرف و یا لیبرتی می رفتیم، خود را آماده می کردیم که فحش و ناسزا و حتی سنگ بخوریم! چون هدف بزرگتری را دنبال می کردیم!
وقتی به همراه خانواده این مقاله را از طرف یکی از جداشده ها در آلبانی می خواندیم، اشک چشمان صورت همه مان را خیس کرده بود و با چشمانی پر ازاشک به یاد عزیزمان در آلبانی می افتادیم که چقدر آنجا تحت فشار است!
آقای رضا شیرازی (اسم مستعار)، جدا شده از آلبانی، می نویسد:
” در روزهایی که خانواده های افراد اشرف برای دیدارعزیزانشان اطراف نرده های این قرارگاه مجاهدین در عراق می آمدند، شخص رجوی برای ما و همه نفرات ضوابط خاص خودش را گذاشته بود و در یک نشست عمومی شخصا با عرض معذرت خانواده های محترمی را که برای دیدار فرزاندانشان می آمدند خانواده های نجاستی و وزارتی و یا خانوادهای الدنگ نامید و خودش شخصا همه ما را به اصطلاح توجیه کرد که هر گونه صحبت با اینها عین ملاقات با وزارت اطلاعات است!! در حالیکه اکثر افراد این خانواده ها افرادی سالخورده بودند و بعضا حتی توان راه رفتن نداشتند و ما که به عنوان حفاظت آنجا بودیم نباید با آنها حرف میزدیم اما توی دلم یا با دوستان صمیمیم حرف میزدیم و می گفتیم آخر این پیرزن یا پیرمرد بیچاره چه گناهی کرده که ما باید به محض اینکه نزدیک نرده ها می آمدند آنها را سنگ باران میکردیم و آنها را به باد فحش و ناسزا می گرفتیم و هر کسی که از این کار سرپیچی می کرد به او مارک میزدند که: «تو خودت مسئله دار هستی و بریدی و…یک روز یک مینی بوس پر از افراد پیرزن و پیرمرد برای دیدار عزیزانشان آمده بودند. آن بیچاره ها هموطنان بلوچ ما بودند که یکدفعه دیدم تمام فرماندهان سازمان از جمله فرمانده حفاظت اشرف که آن موقع زنی بود به اسم ژیلا و همۀ دوستان جدا شده از شقاوت و بیرحمی او حتما بسیار شنیده اند، آمدند و با حرص و ولع ما را به دشنام و حمله به این بیچاره ها دستور دادند انگار که سپاه پاسداران ایران آمده آنجا و میخواهند ما را قتل عام کنند!! خدا را گواه میگیرم این خانواده ها شعاری جز فقط درخواست ملاقات یا یک خبر از فرزندانشان شعار دیگری نمیدادند اما من با عرض پوزش از هموطنان و طلب بخشش نفر فلاخن زن آن ظلع بودم اما در برابر همه هموطنانم سوگند میخورم هیچ وقت به کسی فلاخن نزدم چون دلم نمی آمد سنگ به طرف کسانی که پدران و مادران ما بودند سنگ پرتاب کنم. الکی سنگ را پرتاب میکردم اطراف که به کسی از این خانواده های بلوچ که روی یک خاکریز جمع شده بودند نخورد و از طرفی هم نمیتوانستم سنگ پرتاب نکنم چون در این صورت به من هزار مارک میزدند. رضا شیرازی (اسم مستعار) جدا شده از فرقۀ رجوی در آلبانی”.
خدمت این عزیز جداشده و همه جداشده های گرامی از طرف خودمان و دیگر خانواده ها این پیام را می فرستیم که مگر مادری که حتی کودک معلول داشـته باشد، می تواند آن کودک را ول کرده و رسید گی نکند! حتی بیشتر از بقیه باید از او محافظت بکند! فرزندان و ویا دیگر اعضای خانواده های ما در آلبانی که اسیر دست های کثیف فرقه رجوی هستند هم، بطور مضاعف به پشتیبانی و حمایت ما نیازمند هستند و ما همه می دانیم که سران تشکیلات به چه اندازه به بچه های ما فشار می آورند که بین ما و خودشان مرزبندی داشته باشند! چرا که حفظ این مرز بندی، حیات ننگین رجوی ها را تداوم خواهد بخشید! هر بار هم که سنگ می خوردیم وبه زمین می افتادیم، ذره ای از دست شما ناراحت نمی شدیم و به شخص رجوی لعنت می فرستادیم که بچه های ما را به چنین اعمال کثیفی وادار می کند!
از این جا هم به همه شما ها که اراده کردید و جدا شدید، درود می فرستیم و از خدای بزرگ می خواهیم که هر چه زودتر چشمان ما را هم به زیارت بچه ها و جگر گوشه هایمان روشن کرده و هر چه زودتر بساط این ظلم رجوی را از سر عزیزان ما کوتاه کند…
جمعی از خانواده های آذربایجانی