به پاس تلاش و رزم سالیان خانواده ها برای آزادی عزیزانشان
اتوبوس خانواده ها از ساعت ها قبل درمقابل درب اصلی پادگان اشرف متوقف شده اند. دراطراف هراتوبوس دهها خانواده با دسته های گل وسوغاتی هایی که از ایران بهمراه دارند درانتظار ملاقات با فرزندانشان بعد از سالیان ثانیه شماری می کنند. برخی ازآنها شاید بیش از ۲۰سال است که از فرزندان خود خبری ندارند. مادر سالخورده ای با قامتی خمیده ودرحالیکه به زحمت خودش را با عصا نگه داشته چشمان کم فروغش را به درب آهنین وسیاج های پادگان اشرف دوخته تا ببیند حاصل عمر وچراغ زندگیش کی می آید؟ آخرین باری که او را دیده بود ۱۷بهاراز زندگیش می گذشت. درکنج خلوت دیگر مادری به همراه دخترش برای دیدن همسرش بعد از ۱۴سال بی تابی میکرد.هریک از خانواده ها چهره عزیزان خود را یکباردیگر در ذهن مرور می کنند. درآن طرف سیاج تعدادی از اعضا اونیفورم پوش کنجکاوانه به خیل عظیم خانواده ها نگاه می کنند. دراتاق های موسوم به جنگ سازمان تعدادی از مسئولین امنیتی زن ومرد با اعضای که قراربود به ملاقات خانواده هایشان بروند. آخرین نشست وتذکرات را برگزار می کردند پروین صفایی یکی از فرماندهان سرسپرده وسنگدل رجوی با صدای بلند با اعضا اتمام حجت می کند. شما دارید وارد یک جنگ تمام عیاربا رژیم می شوید این جنگ هیچ فرقی با نبرد نظامی ندارد و از قضا حساس تراست. شما درظاهربا خانواده ملاقات می کنید ولی درواقع آنها دشمنان ما ومزدوران وزارت اطلاعات هستند. شما باید به آنها به چشم دشمن ونه خانواده نگاه کنید. آنها برای جاسوسی وکسب اطلاعات آمده اند. البته مسئولیت انقلابی می گوید نباید به ملاقات آنها بروید ولی درصورت رفتن باید به گونه ای برخورد کنید که باردیگر فکرآمدن به سرشان نزند. فراموش نکنید پدرومادر وخانواده شما مسعود ومریم هستند. شما با انتخاب انقلاب مریم از خانواده که یک عنصر ضد مبارزه و عامل وابستگی است گذشتید. اودرلحظاتی که قلب اعضا برای دیدن عزیزانشان بشدت می تپید سعی میکرد تمامی احساس وعواطف و انگیزه خانواده را در وجود آنها بکشد. نفرات وضعیت دوگانه ای داشتند آنها برسردو راهی عشق به خانواده و یا ایستادگی برسرغرور کاذب وترس وذهنیت القا شده از طرف رهبران قرار گرفته بودند.آنها باید تمامی رشته های الفت را می گسستند. سناریو فریب پروین که تمام شد هریک از اعضا درحالی که دو مامور امنیتی فرقه آنها را اسکورت می کردند سوار برماشین های لندکروز بسمت درب اصلی حرکت کردند.
ادامه دارد