سلام، دوست عزیزمان آقای مالک بیت مشعل ضمن تبریک آزادی و رهایی تان از فرقۀ رجوی، لطفا مختصری خودتان را معرفی کنید و بگویید کی به فرقه رجوی پیوستید وسابقه تان در فرقه چه بوده وکی و چگونه از فرقه جدا شدید؟
– من مالک بیت مشعل از اهواز هستم. از سال ۱۳۸۱ به مدت ۱۵ سال در فرقۀ رجوی بودم و در سال ۱۳۹۶ در آلبانی از آن فرقه جدا شدم.
– لطفا مختصری از دلایل جدایی خودتان از فرقۀ رجوی را بیان کنید.
– سردروغهایی که بعدا فهمیدم یعنی در رابطه با ضوابط جدید آنها که میخواستند مثل لیبرتی واشرف زندان دیگری به اسم اشرف ۳ درست کنند با سران فرقه درافتادم تا اینکه درعید سال ۹۶ و صبح فردای تحویل سال گفتند شما عضوها نشست دارید. من هم فرمان ناپذیری کرده وبه آن نشست چهار روزه نمی رفتم یعنی به هیچ نشستی نمی رفتم. تا روز چهارم فرورین شد که من به نشست رفتم. در همان روز که وارد نشست شدم کاغذی به عنوان اخراج جلوی من گذاشتند.
– ممکن است مقداری از مشکلاتی را که شما در فرقه با آنها مواجه بودید، چه از لحاظ روحی وچه از لحاظ جسمی توضیح دهید؟
– در یک کلام علاوه بر تمامی جنگهایی که داشتم می بایست جنگ با تشکیلات را تحمل میکردم وشرایط ودروغهای انها را باید تحمل می کردم. آنها فقط یک کار را میگذاشتند من انجام بدهم و آن این است که باید تحمل می کردم! کنم. سر ضوابطی که مسئولین بالا قاف داده نقض کرده بودند برای ما نشست گذاشته می شد و به ما می گفتند که شما مسئول آن هستند و به اصطلاح باید خودتان را در این مورد بخوانید یعنی نقش خودتان را در خرابکاری فلان مسئول بگویید!! در حالیکه ما هیچ نقشی نداشتیم. وکلا هیچ اعصابی وروحیه ای برای من نمانده بود حتی صد بار دعا کردم که یک طوری بمیرم وخلاص بشوم چون جایی گیرکرده بودم که از هیچ چیز خبر نداشتم و فقط ضوابط بود و دیگر هیچ. روزهای تکراری سپری می شد وهمه چیزرا از دست داده بودم. همیشه به ذهنم می زد که خودم را بکشم و همین اعصابم را خراب میکرد چون نیازی به زنده ماندن نمی دیدم. انواع کارهای بیگاری از ما می کشیدند که اسم آن را هم تعهد می گذاشتند وما باید مثل لودر شب تا صبح تا می دویدیم و کار می کردیم و می گفتند بدویم وکارکنیم که بعدا به ما گفته شود آفرین به تعهد خودتان رسیدید ومریم ومسعود خوشحال میشن!! شما بحث آنها را اثبات کردید! علاوه بر آن هوای گرم عراق در اشرف و لیبرتی ونبودن سرمایش امان از ما می برید بطوریکه ظهرها نمی تونستیم بخوابیم بویژه که در لیبرتی همه کولر آبی روشن میکردند که بدتر بود. به بهانه اینکه سوخت نیست نمی گذاشتند کولر گازی روشن کنیم واگر روشن می کردیم از قسمت اصلی برق رسانی برق را قطع میکردند. آنها از تلویزیون وکامپیوترداخلی که به اصطلاح شبکه درست کرده بودند برای سرگرم کردن نفرات با بازی های جنگی استفاده می کردند. از همۀ وسایل ارتباطی با بیرون محروم بودیم ومجبور بودیم که باهمان که به ما می دادند بسازیم وکاری نمیشد کرد. علاوه بر آنها نشستها که مستمر بوده بیشتر کلافه ام کرده بود همه اش حرفهای تکراری ودروغهایی همیشگی مثلا بحث ایدئولوژی هست یک مرتبه میشد سیاسی و بحث اوضاع رژیم که تا آخر نشست بحث همین میشد و همان حرفهایی بود که سالیان سال برایمان تکرار می کردند و اگر هم کسی می خواست حرفی بزند باید در جهت تأیید آن حرفها می بود و او را تشویق میکردند و می گفتند بلند شوید موضع بگیرید که منظورشان فقط موضع موافق بود معلوم بود که کسی موضع مخالف نمی تواند بگیرد و نمی گرفتند چون فورا انواع برچسبها به او می زدند و آخر هم معلوم نبود چه بر سرش می آوردند واگرموضع نمی گرفتی یعنی اصلا حرفی نمی زدی انتقاد میکردند که چرا حرف نمی زنی؟ موضع گرفتن این نبود که نقطه نظر خودت را بیان کنی.بلکه باید گفته های پوشال انها را طوطی وار تکرار می کردی. اکثرا نفرات بخاطر فشارهای روحی در اشرف و لیبرتی که از طرف مسئولین وارد میشد داشتند روانی میشدند وراهی نداشتند و مشخصا در لیبرتی همه منتظر بودند که روز انتقالشان برسد و وقتی به آلبانی منتقل شدیم گفتیم شکر خدا راه باز شد و همه از عراق بیرون آمدیم و الا در عراق همه اش زجر بود. اما وقتی به آلبانی آمدیم با گرفتاریهای زیادی مواجه شدیم. فشار ها و مشکلات چند برابر شد. از چالۀ لیبرتی در عراق درآمدیم و به چاه آلبانی افتادیم.دریک کلام دادرسی وجود ندارد. همیشه لایۀ پایین یعنی ما ها را مقصر خرابیها وبی تجربه میدیدند، وهرچه می گفتیم و سؤال می کردیم جوابی داده نمی شد تا دیگر منصرف میشدیم. این مقداری از بدبختهایی بود که آنجا کشیدم.
– الآن که بیرون آمده اید با چه مشکلاتی شما در آلبانی مواجه هستید؟
– مشکلاتی که داشتم ودارم این است که از روزی که بیرون آمده ام تا به الآن یک شب خواب راحت نداشتم چون هرماه سرپول دادن بامبول در می آوردند و هر بار به یک شیوه ای اذیت می کردند وحقوق را کش میدادند تا ده روز طول بکشد و ما را جلوی صاحبخانه ومردم آلبانی بی اعتبار میکردند وحتی صد بار آلبانیاییها گفتند اینها پارتیزان هستند؟ یعنی اینها مجاهد و نیروهای مقاومت هستند؟ که اینطوری شما را اذیت میکنند؟ و مشکل دیگر اینکه ما با اینکه از آنها جدا شده بودیم و دیگر در تشکیلات فرقه نبودیم باید گزارش کامل یک ماه را به آنها میدادیم که چه کار در این ماه می کردیم وآیا کلاس می رویم؟ به کدام کلاسها میرویم؟ و افراد دیگر چه کار می کنند؟ که اگر مثبت و باب دل آنها جواب می دادی یعنی جاسوسی می کردی که نفر آنها میشدی و به تو میرسیدند وسر ماه و شاید دو روز جلوتر صدات میزدند وپولت را می دادند ولی اینطور نبود مثل همیشه باید تا دهم یا نصف ماه بگذرد تا پول بدهند و کلی گرسنگی و بی پولی باید بکشی وبه هرکس می گفتیم میگفت من دخالتی نمی توانم بکنم. به کمیساریا ورمسا در نشستهای آنها گفتیم وحتی نفراتی که پول آنها را قطع کردند شکایت کردند وکمیساریا جواب داد که مسألۀ مالی را وارد نکنید چون ما دخالت نمی کنیم. از این رو همه ما دیدیم که اینها برای کسب اطلاعات و جاسوسی به نفرات پول میدادند نه بابت کمک و انسانیت.
– مختصری هم اگر ممکن است از جدا شده ها ومشکلات آنها در آلبانی صحبت کنید.
– مشکلات کل جدا شده ها همین فرقه می باشد که همیشه چوب لای چرخ گذاشته وهمه رادر تنگنا میگذارد و شیوه ای بکار برده که همه را به جان همدیگر انداخته وهیچ کس به هیچ کس اعتماد ندارد یعنی بعد از این همه سال که باهم بودیم حالا به همدیگر اعتماد نداریم و هدف فرقه این است که افراد زیر فشار بروند تا از این کشور فرار کنند وهمینطور هم شد که الآن یک تعداد موفق شدند به کشورهای دیگر بروند ویک تعداد هم وضعشان نامعلوم است یعنی معلوم نیست که سرنوشت آنها چی شد و سران فرقه حتی پیشنهاد رفتن از آلبانی به نفرات میدادند که کی از این کشور میروی؟ واز من هم سوال شده سه بار هم سوال شده و گفتم به زودی فرار میکنم و بعضی ها هم به خط اعتیاد کشیده می شدند تا خودشان را از شدت درگیری ذهنی خلاص کنند والان همه ما در شرایطی بسر میبریم که هیچ هویتی نداریم وروزهای سختی را داریم سپری میکنیم وکسی به داد ما نمی رسد ونمی دانیم باید پیش کی شکایت کنیم که اینها که مارا آوردند آلبانی چرا ول کردند؟ وما را دراین کشور غریب به صورت افرادی بی هویت گذاشتند وعلاوه بر آن اذیت هم می کنند. این وضعیت ما می باشد که روزها وماهها وسال میگذرد وما درجای خودمان به اصطلاح درجا قدم رو می زنیم و با روحیه بد داریم شب و روز را سپری میکنیم وحالا هم می گویند که ما خائن هستیم درحالی که می خواهند باهمین کارهایشان ما را روانی و دیوانه کنند چون ما اینجا یک سیخی هستیم در چشم آنها.لذا می خواهند زنده نمانیم یا از اینجا برویم. از این رو اذیت آنها بیشتر و پیچده تر میشود و هر ماه یک فیلی هوا کرده و جنجالی به پا می کنند و همه را بهم می ریزنند و کلافه میکنند.
–در پایان اگر صحبتی با خوانندگان دارید بفرمایید.
– در یک کلام کار فرقه یعنی مسعود ومریم رجوی این است که بخاطر بقای خودشون وفرقه شون باید دوکار انجام بدهند یکی اینکه قبل ازهر چیز باید همه چیز را از تو بگیرند یعنی فقط فکر کنی و احساس کنی که فقط اینها را داری ولاغیر. دومین کار اینها بخاطر رسیدن به هدفشون این است که عاطفه انسان را از بین ببرند و مال خودشون بکنند وهمینطور هم شد وشده و این بلا برسر من آمده. من از خودم حرف میزنم نه دیگران وگرنه دیگران هم مثل من هستند با تفاوت خیلی کم. وقتی که به نقطه ای رسیدی وگفتی دیگر من هرچه دارم وعاطفه ام برای آنها هستش اینجا میفهمند که این یکی توی تور آنها افتاده. این دوکار از بین بردن این نسل را برایشان آسون میکند. اینها باهمین دو سلاح نفرات را از بین میبرند و اما از ایدئولوژی که اینها حرف میزنند و میگویند اسلام دموکراتیک باید گفت که اصلا وجود ندارد. وقتی به آنها میگفتی این چه اسلامی است که من نمی توانم با نفر کناریم دوست بشوم میگفتند اینها برای مجاهد نیست بلکه ما این حرفها یعنی صحبت از دموکراسی و اسلام دموکراتیک را برای بیرون و افراد بیرونی می گوییم نه برای کسانی که در تشکیلات هستند. از این رو دیدیم که حرفهای اینها هیچ سنخیتی با اسلام ندارد وفقط حرف میزنند وعملی نیست. حدیث میگویند وقران تفسیر میکنند و هر گونه شعر و شعاری را سر می دهند و همه گونه ادعا دارند اما نتیجۀ عملی ندارد وهمه اش دروغ وفریب می باشد. راستش را بخواهید دریک کلام این فرقه کارش کشتن ذهن وقلب انسانها ست وبخاطر همین آن همه افراد کشته شدند وهرکس در تور و در دام رجوی نیفتاد خیلی زرنگ وهوشیار بوده و اهل عقل و خردمندی است وهرکس هم ا ز دست رجوی زنده در رفت زرنگی کرده مثل من. از نظر من رجوی یک اختاپوس می باشد که وقتی روی ذهن می نشیند دیگر ول کن نیست یا تو را می کشد یا فریبت می دهد تا بردۀ او باشی و تا آخر عمر بیگاری به او بدهی و باید برای او کار کنی. آری گفتن به رجوی یعنی اینکه رفتنی هستی. رجوی به معنی جلاد ذهن ودل و به معنی واپس ماندگی و به معنی یک بیماری یرقان است که وقتی یک فرد گرفتار او شد سراسر وجودش را فراگرفته و تا مرگ رهایش نمی کند مگر اینکه به طریقی خودش را از چنگ او بیرون بیاورد. با کمال تشکر از شما دوستان عزیز وکمکهای بی دریغ شما.
– باتشکر از اقای مالک بیت مشعل که در برنامه ما شرکت کردید.