قتل آلان محمدی و حلق آویز کردن مجتبی میرمیران شاعر

آلان محمدی که بود؟

زنده یاد خانم آلان محمدی وقتی که کودکی بیش نبود در سال 68 و بعد از عملیات مرصاد به همراه دیگر بچه ها و هنگام طلاق پدر و مادرها زمانی که کودکی خردسال بود، نزد مادرش در کمپ اشرف بود، به هنگام جداکردن فرزندان از پدر و مادرهایشان و فرستادن آنها به کشورهای خارجی او را هم در حالیکه کودکی ۴-۵ ساله بود به کشورهای خارجی فرستادند! آلان، به فرانسه رفت و وقتی که بزرگ شد و حدود 17 سال بیشتر نداشت، به اشرف برگردانده شد! حوالی سال های ۷۶الی ۷۷ که سران سازمان به دنبال جذب نیرو و زیاد کردن نفرات بودند، به فکر بازگرداندن کودکان افتادند!


آنها اکنون کمی بزرگتر شده بودند و بعنوان یکی از کانال های جذب نیرو برای سازمان تبدیل شده بودند. سپس با حقه و فریب تعدادی از کودکان را ازخارج کشور به کمپ اشرف بردند اکثر آنان از همان بدو ورود متوجه محدودیت های خفقان آور تشکیلات شده و تحمل فضای موجود را نداشتند و در رنج و عذاب بسیار بودند!
آلان محمدی با اینکه در آن زمان دخترکی ۱۴ ساله بود از همان روزهای اول بنای مخالفت را گذاشته و نمی توانست با فضای سخت و سنگین تشکیلات فرقه ای کنار بیاید و بطور مستمر مشکلات زیادی با سران فرقه داشت. او قبول کرده بود فقط برای مدتی کوتاهی (۶ماه) به عراق برود و پس از دیدار با پدر و گذراندن یک دوره کوتاه مجددا” به خارج کشور برود، ولی افسوس که نمی دانست قدم در راه بی برگشت گذاشته و دیگر اجازه بازگشت به وی داده نخواهد شد!
مادرآلان در عملیات مرصاد کشته شده بود و پدرش نصر ا.. محمدی در تعمیرگاه مکانیکی در اشرف کارمی کرد و شاید هر 6 ماه یکبار هم دخترش را نمی دید! آلان در اشرف تنها بود و کسی را نمی شناخت، آلان از پدر و مادری اهل شمال بود و او هم بوی دریا می داد!
آلان مثل دریا همیشه خروشان بود و اعتقاد داشت که دریای آرام دریا نیست، مرداب است! آلان نمی خواست مرداب باقی بماند! اما راه برگشت نداشت! نمی توانست به اروپا برگردد! باری وی یکی ازافراد ناراضی بود و بشدت زیر کنترل تشکیلات بود و برخوردهای زیادی با او می شد! آلان بسختی فضای تشکیلات را تحمل می کرد وعلیرغم سن کم اش که زیر ۱۸سال بود او را در یگان های نظامی سازماندهی کرده بودند و سلاح های پر از فشنگ هم در اکثر زمان ها در اختیار نفرات بود، اما نمی توانست فرار کند، او یک دختر بود و عراق هم یک کشور طاعون زده ولی باید می رفت، اما چگونه؟
در سال ۱۳۸۰ اتفاق دلخراش که نباید اتفاق می افتاد، رخ داد!
یک شب ظاهرا آلان همراه فرمانده اش نگهبان محوطه بود، که در یک لحظه تصمیم به پرواز می گیرد! ماشه اسلحه را کشیده و با یک رگبار به زندگی خودش پایان داد و از اسارت به سوی آزادی پرکشید! آلان، بطرز دردناک ومرموزی با شلیک گلوله به مغزش کشته شده بود! بعدها گفتند که نیرو های 9 بدر آلان را کشته اند! در حالی که محل نگهبانی آلان داخل قرارگاه بود و 3 پست دیگر دور آن بود! قبر آلان دخترک تنها! در قطعه مروارید در اشرف می باشد!
آلان محمدی توسط فرقه رجوی کشته شد! وی از کودکی در آوارگی و دربدری بود!
تشکیلات اعلام نمود: وی در هنگام پست و نگهبانی در حال بازی با سلاح مسلح، بعلت شلیک ناخواسته کشته شده است! و عاقبت، دخترکی که با تطمیع دیدار خانواده به اشرف برده شده بود و او را به اجبار نگه داشته بودند و هنوز به سن قانونی نرسیده در یگان های نظامی سازماندهی نمودند، سرانجام به سرنوشتی دردناک دچارشد!
آلان محمدی از بچه های بزرگ شده در سازمان مجاهدین بود!سازمان او را فریب داد، از کشور آلمان به منطقه جنگی در قرارگاه اشرف اعزام کرد! وقتی که آلان متوجه شد که او را فریب دادند، چنیدن بار اعتراض کرد و خواهان جدایی از سازمان شد در حالی که سازمان در جواب به او، او را مزدور خمینی معرفی کرد و به او مارک نفوذی زد! این در حالی بود که آلان بچه سازمان بود و از بدو تولد در خانواده سازمان رشد کرده بود! آلان کم سن و سال بود با این حال بر خواست جدایی خود اصرار کرد باز هم سازمان روی او فشار بیشتر وارد کرد تا او را وادار به پس گرفتن این خواسته بکند، که سر انجام آلان مجبور به خودکشی شد. در همان زمان سازمان این اقدام آلان را شلیک ناخواسته اعلام کرد! سازمان در آن هنگام در مناسبات خود دستور داد تا دراین رابطه کسی با دیگری هیچ گونه صحبتی نداشته باشد! بعد از مدتی سازمان او را شهید خطاب کرد و از او قهرمان درست کردند تا نان کشته شدن او را هم بخورند!

قتل مجتبی میر میران درعراق به دستور مسعود رجوی

مجتبی میر میران شاعر ونویسنده جوانی که به فرقه رجوی پیوست اما سرانجام دردناکی داشت! مجتبی علاووه برسرایندگی درنشریه مجاهد کار می کرد و همچنین گویندگی رادیو و سردبیری اخبار تلویزیون فرقه رجوی را بعهده داشت! مجتبی میر میران پس از انقلاب ایدئولوژیک ودستور طلاق های اجباری حاضر به طلاق همسر خود نشد وبه مخالفت برخواست وبهمین دلیل مدتی درزندان تحت برخورد بود وپس از آزادی فرمان قتل او بعنوان یک معترض به انقلاب ازجانب مسعود رجوی صادر گردید! مجتبی میر میران حدود یک سال پس از انقلاب ایدئولوژیک بدلیل ناراحتی ومخالفت مدتی عزلت وگوشه گیری را انتخاب کرد وهمین فرصت باعث شد مسعود رجوی فرمان قتل اورا صادر کند و درهمین راستا جلادان فرقه به اتاق اورفتند ونامبرده را درکمال شرارت وبیرحمی حلق آویز نمودند!
گرچه درگزارش خاطرات اعضای سابق فرقه آمده است که از مجتبی کتابی بنام” قبیله سبزپوشان” منتشر شده ولیکن هیچ اثری ازاین کتاب موجود نیست! بنابرخاطرات اعضای سابق، مسعود رجوی پس از حلق آویز کردن مجتبی دستور داد، هراثری ازاین فعال ادبی وجود دارد برچیده ونابود شوند! بهمین دلیل امروزه علیرغم گسترش وسائل ازتباط جمعی از جمله اینترنت کوچکترین اثری از اشعار ویا عکس این هنرمند مقتول وجود ندارد که این خود می تواند بهترین دلیل حلق آویز نمودن این فعال ادبی اسیر درچنگال خونین فرقه تبهکار رجوی باشد!
این شعرکوتاه و زیبا توسط یکی از دوستان نزدیک این شاعر مقتول به یادگار مانده است:
خشکی تا ناکجا – سروده مجتبی میرمیران:
آب هم دراین دفینه متروک،
تیره وتار است!
گویی همه چشمه ها در شلاق گرم خورشید،
بادهان باز خشک شده اند!
چه آسمانی دارد این حصار درحصار،
همه پرنده ها قهر کرده اند!
ازچشم تاچشم آسمان،
سواره سکوت می تازد!
ومن بدنبال غیبت ستاره ها،
همه جارا گشته ام!
آه ای خورشید،
هنگام دوروگم شدن،
مراهم باخود ببر!
دراین محدوده دلتنگ،
جایی برای نفس کشیدن نیست!
می نویسم وخط می زنم وپاره می کنم،
من فراموش شده ترین،
قلم بردست تاریخم…
درود بیکرانم را نثار روح تمامی شیرمردان و شیرزنانی می کنم که مظلومانه در حصارهای رجوی، جان به جان آفرین تسلیم کردند! امیدوارم روزی برسد که رجویها به سزای اعمال ننگین شان برسند و انتقام خون های به ناحق ریخته شده همه دوستان سفرکرده، گرفته شود…
پایان
فرید

خروج از نسخه موبایل