بارها وبارها با خانواده احمد و امین خاصه با والدین شان ناصر تلاوتی و هاجر امدادی ماسوله دردفترانجمن دیدار و ملاقات حضوری داشتم وبه درد دل جگرسوز آنان گوش داده بودم.
اما اینبار بنا به دعوت شان وبه وظیفه خودم عمل کردم وروانه محل زندگی ومنزل شان شدم که بیش ازپانزده سال است که ازوجود عزیزانشان خالی وخاموش بود وسردی آنرا بخوبی احساس کردم.
بمجرد ورود مادر را دیدم که با بغل کردن تصاویر فرزندانش به استقبالم آمده بود وانبوه حرف گفته وناگفته داشت ولیکن پدر پیش دستی کرد و ضمن استقبال شایان با صدایی لرزان گفت:” انگار دارم خواب می بینم. واقعا پوراحمد به دیدارمان آمده وچقدرخوشحال ازاین دیدارکه حتما برایمان خوش خبرهستین واینکه بتوانیم جگرگوشه هایمان را بعد سالیان دوری غمبار در آغوش بگیریم.”
خانم هاجرامدادی ماسوله که فرصت صحبت کردن پیدا کرد درادامه صحبت همسرشان گفتند:”درآغوش گرفتن احمد وامین دیگربرایم تنها آرزوشده. دراین دنیا هیچ چیزازخدا نمیخواهم الا رهایی فرزندانم ازشر رجوی و بازگشت شان به وطن وخانه وکاشانه خودمان. من فقط همین را ازخدا و بعد از شما آقای پوراحمد میخواهم. درعوض هرچه میخواهید بعنوان یک مادر دردمند و چشم انتظار دعا میکنم که خدا به شما بدهد.مطمئن هستم خبر این دیدار وقتی منتشرشود واحمد وامین بشنوند شکی ندارم که درتصمیم شان برای جدایی ازرجویها وآمدن به ایران تاثیرزیادی خواهد گذاشت وعزم شان را برای دیدار من و پدرشان و سایر اعضای خانواده جزم ترخواهند کرد.”
آقای ناصرتلاوتی که به اتفاق همسر و دیگر فرزندش اکبر، بارها و بارها برای نجات احمد و امین به عراق ناامن سفرکرده بود ودرمقابل اشرف مضمحل شده به تحصن نشسته و فرزندانش را دادخواهی کرده بود، با چشمانی اشکبار گفت:” تاکنون هرکاری ازدستم برمی آمد کوتاهی نکردم تا بتوانم فرزندانم را ازدامن مافیایی رجوی نجات بدهم که شما بهترازهرکسی درجریان ماوقع هستید. میخواستم این را هم بدانید که دریک مسافرت به عراق خانم سنجابی هم حضورداشتند که به مجرد آشنایی ازمن سوال کردند که شما پدراحمد وامین تلاوتی هستین؟ وقتی جواب مثبت دادم با ناراحتی ودلسوزانه گفتند که احمد شباهت بسیار زیادی با شما دارد والان با دیدن شما خیلی ناراحت شدم چراکه بخاطر آوردم آنزمان که خودم درقسمت پرسنلی مسولیت داشتم به دستورتشکیلات پاسپورت احمد را سوزاندم واین شگرد رجوی بود که کسی درصورت جداشدن ازمناسبات فرقه ای رجوی سراغ پاسپورتش نرود تا به خارجه اعزام شود.”
خانم هاجر امدادی ماسوله درحالیکه به تصاویر فرزندانش خیره شده بود با قلبی آکنده از عشق سوزان به آنان گفت:” با هزار و یک بدبختی و با نداری و مشکلات زیاد احمد و امین را بزرگ کردم. خودشان درابتدای دهه هشتاد تصمیم گرفتند برای اشتغال بهتر به ترکیه بروند. اول احمد رفت و گول وعده وعید رجوی را خورد واغفال شد که میخواهند اورا به دانمارک بفرستند ولی سرازعراق درآورد. احمد هنوز هشیارنشده بود که دارند سرش کلاه میگذارند لذا از سر ساده لوحی وبه سفارش رجویها با امین هم ارتباط برقرارکرد و او را هم به ترکیه برد وطعمه قاچاق چی ها و آدم ربایان رجوی شد. این داستان داشت ادامه پیدا میکرد وچنانچه فرزندم اکبر متوجه نقش مافیای رجوی نمی شد نزدیک بود سایراعضای دور و نزدیک خانواده هم ناخواسته طعمه رجویها بشوند. فرزندانم هردو جوان و ورزشکاربودند. امین من هنوزبه سن قانونی 18 سال نرسیده بود ومن دلتنگ قلب صاف و پاکش هستم که برای دیداربا من لحظه شماری میکند.”
دیدار بسیار صمیمانه با خانواده تلاوتی دردمند وزحمتکش ورنجدیده ازظلم وجور رجوی به درازا کشید وفرصتی بود که حرفهای ناگفته هم زده شود ویک جورهایی دل دردمند پدرومادر و برادر احمد وامین تلاوتی سبک وتسکین یابد.
درخلال این دیدارخانوادگی خودم هم ضمن تبریک سال نو و تحقق بهترینها برای این خانواده زحمتکش گیلک درسال 1397 که درصدرش رهایی احمد وامین ازچنگال رجویها خواهد بود ؛ ازآخرین وضعیت اسارتگاه آلبانی وبحران های لاعلاج رجویها خاصه ازوضعیت فرزندانشان صحبت کردم.