نامه مادر حسن رضایی اسیر در فرقه رجوی

سلام!
امیدوارم حال شما خوب باشد. چندین سال است شما را ندیدم و خیلی دلم برای شما تنگ شده است. به من حق بده… من یک مادرم و دلم می خواهد فرزندم در کنارم باشد. حال مساعدی ندارم و دلم می خواهد در مابقی عمرم یک بار هم که شده شما را از نزدیک ببینم. چه کنم شماره ای از شما ندارم که با شما تماس بگیرم و صدایت را بعد از چندین سال بشنوم. چرا با من تماس نمی گیری مگر من مادرت نیستم!؟ من به گردنت حق دارم چه به روزت آورده اند که مادرت را هم فراموش کردی؟ شما که اخلاقت این طوری نبود. کلا عوض شدی. این رسم روزگار است؟ جایی شما را برده اند که دسترسی به شما ندارم. اگر دسترسی می داشتم مطمئن باش می آمدم و شما را از نزدیک می دیدم. تا کی می خواهی مثل یک زندانی زندگی کنی؟ دیگر بس نیست!؟ چندین سال دوری از خانواده بس نیست.لااقل ما بقی عمرت را آزاد زندگی کن. من فقط از شما می خواهم مثل یک انسان آزاد زندگی کنی هنوز دیر نشده می توانی آزاد زندگی کنی من همیشه دعا می کنم که یک روز نه چندان دور شما را در آغوش بگیرم به امید آن روز.
دوست دارت مادرت طاهره رضایی

خروج از نسخه موبایل