نوزدهم فروردین خاطره دردناکی است برای تمامی اعضایی که در درگیری شرکت داشتند و همچنین برای خانواده هایی که نفرات شان را در یک درگیری نابرابر از دست دادند.
درگیری 19 فروردین سال 90 خواست باطنی شخص رجوی بود. نقشه ای از پیش طراحی شده تا یکبار دیگر از خون تعدادی بیگناه به کیسه گشاد خود بیفزاید، لازم به ذکر است چه درگیری 6 و 7 مرداد سال 88 و چه درگیری 19 فروردین که منجر به 37 کشته شد محصول حماقت مسئولین فرقه بود، واقعاً درگیری قابل پیشگیری بود عمداً رجوی به جای دیالوگ و گفتگو با صاحب خانه (فرماندهان و مسئولان عراقی) راه تخاصم و درگیر شدن را انتخاب کرد. افراد خودش را عمداً به کام مرگ فرستاد تا بهره برداری سیاسی کند و حربه دیگر این بود که جلوی آمریکایی ها خودش را مظلوم جا بزند.
مطابق معمول قبل از عملیات رجوی برای اعضایش پیام داده و اشاره کرد” بچه ها آماده باشید می خواهیم به دشمن درسی فراموش نشدنی بدهیم آیا آماده اید؟” بچه ها با صدای نم کشیده گفتند آری سپس مثل همیشه شعار حاضر حاضر را سر دادند. در واقع مجبور بودند اگر انعکاس منفی می دادند بعدش معلوم نبود چه بلایی سرشان می آید.
صبح 19 فروردین دیدیم از ضلع شمال اشرف خودروهای عراقی چراغ روشن از جاده بغداد و کرکوک به سمت ما می آیند. دم دم های صبح بود ما که در جاده 100 مستقر بودیم صدای شلیک گلوله ها را می شنیدیم اما فرماندهان و مسئولین به دروغ از بلندگوها که توی خیابان 100 نصب شده بود اعلان می کردند گلوله ها مشقی است تا اعضایی که در خیابان 100 مستقر بودند نترسند و سر مواضع بایستند، نیروهای عراقی جلوتر آمدند ما هم می دیدیم با آمبولانس زخمی ها را به بیمارستان منتقل می کنند از طرفی هم مسئولین به دروغ می گفتند صدایی که می شنوید مشقی است. دم خروس بیرون زده بود باورش خیلی سخت بود حتی آن دسته از اعضایی که خیلی وابسته به مرام و ایدئولوژی رجوی بودند وقتی صحنه را مشاهده کردند متناقض شده بودند و در کمال ناباوری نسبت به مسئولین زاویه دار شدند. خلاصه درگیری ادامه یافت. نیروهای مالکی خودشان را به خیابان 100 رساندند جایی که ما در آن محل مستقر بودیم. فرماندهان به بچه ها فرمان می دادند که به سمت نیروهای عراقی سنگ پرتاب کنند. یک تعداد از نیروها جلوی چشم ما به همین دلیل تلف شدند. حماقت رجوی به قدری ناشیانه بود وقتی عراقی ها مواضع ما را تسخیر کردند از ترس فرماندهان با خودروهای شخصی پا به فرار گذاشتند و به مقرات خود بر گشتند. آبروباختگی آن هم جلوی نیروهای پایین تر بدجوری عیان شده بود که مدتها بعد از عملیات توی نشست های لایه ای به عنوان فاکت بچه ها از آن صحنه ها یاد می کردند و به مسخره می گرفتند.
طوری شده بود مجبور شدند نشست های مربوط به جمعبندی عملیات 19 فروردین را فاکتور بگیرند و دیگر ادامه ندادند. وضعیت از بس خراب بود مسئولین فرقه نتوانستند آن افتضاح را جمع و جور کنند. در واقع توجیه ای نداشتند.
چند روز بعد شخص رجوی برای این که قضیه را ماست مالی کند گفت ما قبل از ماجرای 19 فروردین با مقامات عراقی و آمریکایی و سازمان ملل بر سر گرفتن قسمت شمالی اشرف که بیابان خالی بود مذاکره داشتیم ما می خواستیم به دور از خشونت به عراقی ها تحویل بدهیم. رجوی باز هم با دروغ گفتن می خواست مساله را لاپوشانی کند اما واقعیت امر این بود که به نیروها گفته بودند ما هرگز عقب نشینی نمی کنیم. شعار”اشرف نباشد تن من مباد را سر دادند”، سپس رجوی گفت ما با این خون هایی که دادیم سازمان را به بام جهان بردیم، لابد منظور رجوی خودش و مریم قجر بودند نه بقیه، اعضاء که گوشت دم گلوله شده بودند.
باید از رجوی پرسید زمینه ساز کشتارهای اشرف کی بود؟ باید پرسید دخالت هایی که در امور داخلی عراق می کردید و دشمن تراشی می کردید غیر از این است که زمینه ساز کشتار اعضای نگون بخت شدید؟
رجوی با بیا بیا گفتن به نیروهایی که تا دندان مسلح بودند در حالی که اعضای فرقه نه سلاح داشتند و نه حفاظتی، آن هم برای محدود کردن منطقه قسمتی از اشرف، که لاجرم تعدادی به طرز دلخراشی کشته شدند و گروه زیادی هم سر و دست شکسته و مجروح شدند. این فاجعه تکرار همان رویداد مرداد سال 88 بود. مگر تجربه کمی بود که رجوی سر مست باید برای خواسته های نامربوط اش قربانی بگیرد. دجالیت را بنگرید!!! رجوی در اوهام مالیخولیایی خود، کمپ اشرف را حوزه فرمانروایی خود می دانست، استقرار پاسگاه توسط عراقی ها را تعرض به” حاکمیت” خود می دانست. نتیجه این درگیری هم خوردن چوب و هم پیاز را برایش در بر داشت، در حالی که هزینه را لایه های پایین تر داده اند. در کمال پرروئی مسعود رجوی اسمی هم برای این عملیات گذاشته بود بنام فتح مبین فقط همین، باز هم رجوی متکبر و خود خواه مثل همیشه گفت پیروز شدیم!!
گلی