اخیرا از طریق رسانه ها اطلاع یافتیم که کریم رشیدی با نام مستعار محراب از اعضای فرقه رجوی درگذشته است.
در همان لحظات اول به خاطرات گذشته فرورفتم که با هم روابط و مراوداتی داشتیم و در مقاطعی با همدیگر در بخش های تعمیرات زرهی کار میکردیم و…
طبق معمول انسان از درگذشت افراد آنهم کسانی که میشناسد و قبلا دارای ارتباطاتی بوده است قطعا تحت تاثیر قرار گرفته و مرگ آنان با هر فکر و اندیشه ای غم انگیز است.
نگارنده نیز ابتدا به فکر فرورفتم و برایش افسوس خوردم و دلایل اصلی افسوس خوردنم هم یکی لر بودن وی که هم زبان بودیم و گاها با هم شوخی میکردیم دوم اینکه دقیقا از مخالفت هایش با تشکیلات رجوی و تفکرات انان و حتی زندانی شدنش با اطلاع بودم. لذا بلافاصله به ذهنم زد که سری به رسانه های رسوای تشکیلات این فرقه بزنم و پیشاپیش حدسی زدم که الان مریم قجر رسوا با عبارت مجاهدی صدیق، قهرمان و پاکباز واینگونه تفاسیر و تعابیر برایش پیام و نوحه سرایی میکند که در سایت ایران افشاگر دیدم دقیقا درست حدس زده ام و اطلاعیه داده اند و وی را مجاهدی قهرمان و پاکباز خطاب نموده اند و این رسم این فرقه است که نیروهایش را تازنده هستند تحت شدید ترین فشارهای روحی و روانی و توهین ها و افتراهات از قبیل وا داده، بریده، غرق در تفکرات جنسی و بورژوازی و نهایتا شعبه سپاه پاسداران قرار میدهد و نهایتا اگر کسی بتواند تصمیم به جدایی از فرقه بگیرد بلافاصله رتبه و درجه بندی های افراد عوض میشود و آنان را مزدور اطلاعات و خائن و نفوذی خطاب میکند.
اما از این تعاریف بگذریم که تکراری و روال عادی برای همه نیروهای بخت برگشته و اسیر تشکیلات فرقه رجوی میباشد و به کریم رشیدی (محراب) برگردیم!
وی لرزبان اهل اندیمشک که از ابتدای انقلاب ضد سلطنتی با این تشکیلات آشنا میشود و او و برادرش نادر بعد از کش وقوس های فراوان به تشکیلات فرقه رجوی در عراق وصل میشوند و در سالهای قبل دهه 60 تا 70 بعلت روحیه جسورانه و تا حدودی سرسپاری به تشکیلات مدارج صعود در رده بندی تشکیلات را طی میکند و تا آنجا که بیاد دارم در رده فرمانده گردانی قرار گرفت اما همواره بدلیل روحیه تهاجمی و تسلیم ناپذیری اش در مقابل قوانین سخت و غیر منطقی تشکیلات نیز ایستادگی میکرد.
در سال 73 در جمع تقریبا چند صد نفری به اتهام نفوذی جمهوری اسلامی به زندان افتاد و درست این نقطه تغییر جدی در روند ارتباطش با تشکیلات و مخالفتش با قوانین و تئوری های موسوم به انقلاب مریم بود.
بنا بر روایت چند تن از افرادی که با وی در آن دوران زندان هم بند بوده اند وهمان موقع بعد از آزادی از زندان برایم تعریف کردند و عمدتا نیز همشهری ها و لرزبانانی بوده اند که تعدادی از آنان نیز در حال حاضر از تشکیلات جداشده و برای گواهی و تصدیق این نوشته حاضر میباشند، چنین نقل میکردند.
کریم رشیدی با چند تن از لرزبانان هم بند بودند که یک نفر از همشهری ها بعلت بیماری زخم معده و مشکلات تغذیه بشدت اذیت میشده و دائما در حال آه و فغان بوده که تهمت های واهی نفوذی هم مزید برعلت بوده و بسرعت برق و باد در حال آب شدن بوده و در معرض خطر از بین رفتن بوده، تا اینکه از بس آه و ناله میکند اکیپی از زندان بانان بنامهای سید السادات دربندی (عادل) نریمان و مجید عالمان با عصبانت وارد بند میشوند و در شروع با توهین و ناسزا به زندانیان شروع به شکنجه میکنند که چرا اینقدر داد میزنید!!!! در این حین کریم رشیدی (محراب) که خود نیز از افراد همین سلول بوده از جا بلند میشود و بطور جانانه ای دو تن از زندان بانان و شکنجه گران را بسزای اعمالشان میرساند و بقیه هم بندی ها نیز از وی حمایت میکنند، زندان بانان برای جلوگیری از شورش سریع بند را ترک میکنند و درب ها را قفل میکنند اما بعد از اینکه موضوع را به اطلاع مسئولین میرسانند کریم رشیدی را ساعتها از سقف بند آویزان نگهداری میکنند و این نقطه آغازی بود برای مخالفت جدی کریم رشیدی با این تشکیلات که بارها به خودم هم میگفت: کدام انقلابی، کدام آزادی خواهی اینها خودشان نمیگذارند کسی نفس بکشد اما در داخل تشکیلات کسی نمیتوانست بگوید حالا که اینطور فکر میکنی چرا ایستاده ای؟ بلافاصله ترس و بیم آن میرفت که همین نفر بغل دستی غروب در نشست ها لو بدهد و مورد غضب تشکیلاتت واقع شوی.
موضوع و خاطره بعدی در زمان حملات آمریکا برای سرنگونی دولت عراق بود که در مراحل پایانی رفتن صدام، نیرو های به اصطلاح ارتش آزادیبخش از سمت شهر و پادگان جلولا به سمت خانقین در حرکت بودیم و همزمان بمبارانهای آمریکا از بالا و درگیری نیروی زمینی اکراد عراقی برای ورود به خاک میهنشان جریان داشت و آنها (کرهای عراقی) ما را مزدور صدام و دشمن خودشان میدانستند در نتیجه بهترین فرصت برای انتقام گیری از نیرو های رجوی بود و لذا گروهی که کریم رشیدی نیز در جمع آنان بود در کمین اکراد اتحادیه میهنی عراق گرفتار میشوند و دو تن از آنان به اسارت در می آیند و کریم از ناحیه پا مجروح میشود.
که ناگاه در غروب همان روز من دیدم پیکر مجروح کریم راکه در پشت یک جیپ وانت بود نزد ما آوردند و از آنجا که ما در یک شیار پناهگاه گرفته بودیم و مکان ما مناسب بود او را موقتا به ما سپردند و رفتند.
بعد از ساعاتی دو تن از افراد امدادگر یگانشان آمدند وی را پانسمان نمودند و از آن پس او را رها نموده و در شیاری روی پتویی دراز کشیده بود. تا من بسراغش رفتم و چند و چون قضیه را از وی سوال کردم و با حس کنجکاوی میخواستم ببینم چه نظر و دیدگاهی دارد و آینده را چطور میبیند.
با کمی گفتگو متوجه شدم که بسیار از دست شخص رجوی و فرماندهان عصبانی است و مجروح شدنش و اسارت دو تن از افراد تحت مسئولیتش را ناشی از خیانت آشکار شخص رجوی و فرماندهان میداند و آینده را بسیار تیره و تار میدید و همانطور هم که او پیش بینی کرد، اتفاق افتاد.
محراب تا روزهای اخر که سران تشکیلات خود را تسلیم نیروهای آمریکا کرده بودند در همان شیار ها رها شده بود و یکان ما گاهی برایش غذا میبردند و ما گاهی بخاطر هم زبانی و دوستی که با هم داشتیم رسیدگی میکردیم و محراب همواره سران تشکیلات و فرماندهان را با الفاظ و عبارات خائن، مزدور صدام و جدیدا نوکر آمریکا خطاب میکرد و تا آنجا که اطلاع دارم از آن پس هیچگاه با سران تشکیلات میانه و رابطه خوبی نداشت اما قید و بند های سابقه و وجود برادرش نادر و بی آیندگی خودش در ایران و… همواره مانع از خروجش میشد تا اینکه امروز بعد از مرگش لقب دروغین فرمانده جسور و مجاهد پاکباز و… را برجنازه اش تحمیل نمودند و کسی نگفت این جنازه سالها ظلم و بی عدالتی، حفقان و خیانت سران تشکیلات فرقه رجوی را تحمل نمود.
علی مرادی