رجوی چه نیازی به تاسیس ارتش آزادی بخش در عراق داشت؟

وقتی رجوی در فرانسه به موفقیتی دست نیافت و دیگر در داخل ایران نیرویی برایش باقی نمانده بود تا دست به ترور و کشتار بزند بهترین کار را رفتن به عراق می دانست چون نیروهای سازمان هر روز در منطقه کردی مواضع خود را از دست می دادند و دیگر بطور کامل از خاک کردستان ایران بیرون انداخته شده بودند و در منطقه مرزی بعضاٌ عملیاتی انجام داده تا حداقل در نوار مرزی در مقابل نیروهای حزب دموکرات اظهار وجود کنند.
رجوی برای سرسپردگی کامل به صدام به این سفر نیاز داشت و فکر می کرد که در کنار صدام می تواند حکومت ایران را سرنگون کند. وی برای توجیه فرار از فرانسه و در آغوش گرفتن صدام بهانه ای به نام اینکه دولت فرانسه قصد تحویل دادن من را داشت عنوان کرد و در ادامه عنوان نمود که می خواهد به عراق برود تا برافروزد آتش بر کوهستانها و …. و با این توجیه به آغوش صدام غلطید تا عملاٌ خیانت خود علیه مردم ایران را آشکار نماید.
رجوی به محض ورود به دیدار صدام رفت تا نشان دهد که می تواند بعنوان یکی از ارتش های وی در آمده و در کنار نیروهایش در جنگ عراق علیه ایران شرکت کند و برای اماده کردن این کار نیاز به ارتشی داشت تا جنبه عملی به آن بدهد و به محض ورود به عراق در مقطع سی خرداد ارتش کاغذی خود را اعلام نمود تا عملاٌ در خدمت ارتش صدام در آمده و از کمک های تجهیزاتی صدام نیز برخوردار شود و فکر می کرد با دریافت تجهیزات نظامی می تواند به سرنگونی خیالی خود دست یابد.
هر روزی که می گذشت عملاٌ ارتش رجوی بیشتر ماهیت خودش را نشان می داد چون قبل از همه به لحاظ کلاسیک نیرو کم داشت و رجوی با عنوان کردن هر فرد می تواند وظیفه چند نفر را انجام دهد عملاٌ سر اعضای خود شیره می مالید و این گونه سعی نمود هم مسئولیت افراد را بیشتر کند و هم مشکل نیرو را به لحاظ نیرویی حل کند.
بعضاٌ شاهد بودیم که یک دسته و یا گروه به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید و بطور نمونه وقتی اعضا برای عملیات فروغ جاویدان توجیه شدند و مشخص بود که کمبود نیرو دارند به اعضای سازمان گفته شده بود که وقتی وارد کشور شدید کمبود نیرو حل خواهد شد ولی با توضیحاتی که دوستانم می گفتند عملاٌ این گونه نشد و کسی به کمک نیروهای سازمان نیامد.
با توجه به اینکه رجوی دلش را زیاد به ارتش صدام خوش کرده بود که می تواند در مقابل خوشخدمتی که برای صدام انجام داده وی در عملیات به او کمک خواهد کرد ولی این گونه نشد و عملاٌ رجوی بعد از چند روز مجبور شد شکست را قبول کند.
اگر بخواهیم به ماهیت پوشالی ارتش به اصطلاح آزادی بخش رجوی پی ببریم بهتر است به مرحله بعد از سرنگونی صدام اشاره کنیم ارتشی که به گفته رجوی قرار بود به سمت ایران حرکت کند اکنون چیزی برای عرض اندام در مقابل نیروهای ایران نداشت و در یک محیط بسته مجبور بود با چماق و سر نیزه به نگهبانی اشرف بپردازد و فکر می کرد که این بار سرنگونی از چماق و سر نیزه خواهد گشت.
اما در چنین وضعیتی بود که رجوی به جای قبول شکست به مسئولین خود القاء کرده بود که دلتان را به سلاح های ارتش آمریکا خوش کنید و در نشست ها هم مسئولین سازمان این گفته رجوی را نشخوار می کردند تا اینکه نیروهای سازمان را با خفت و خواری از عراق بیرون کردند تا دیگر کسی از ارتش کاغذی رجوی حرفی نزند و غرب نمی دانست که رجوی دریده تر از آن است.
اکنون هم شاهد هستیم با وجود دوری از مرزهای ایران و استقرار در کشور آلبانی هنوز رجوی بر طبل توخالی ارتش کاغذی خود می کوبد.
به رجوی و زن سومش یعنی مریم قجر باید گفت که هر چقدر می خواهید بر طبل توخالی ارتش کاغذی خود بکوبید ولی چیزی که عایدتان می شود خفت و خواری است البته این شعار هم مانند شعار صلح ، طناب داری برای شما شده است که دیگر جرات ندارید از محدوده خود در کشور آلبانی خارج شده تا عمرتان به سر آید و چه خوب که مزد جاسوسی و خیانت و همکاری خود را از آمریکا دریافت کردید و حال هر چقدر مسئولین فرقه رجوی می خواهند به افراد پیر و پاتال خود قول دریافت سلاح از غرب را بدهند ولی چیزی که از بیرون نمود دارد کشور آلبانی آخرین مرحله از زندگی نکبت بار مناسبات رجوی می باشد.
مجید محمدی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا