بعد از سرنگونی صدام ، رجوی دریافت که تمام تحلیل های وی در مورد سرنگونی به شکست انجامید، وی تصمیم گرفت که استراتژی صبر و انتظار را در مناسبات جاری کند و حتی عنوان می کرد که وضعیت ما مانند وضعیت سازمان در سال 50 می باشد که بعد از هفت سال سازمان به پیروزی رسید و اکنون ما باید شرایط این دوران را با آن زمان منطبق نموده و با صبر و پایداری به پیروزی برسیم البته این استراتژی را قبلاٌ رجوی دنبال می کرده است و مریم قجر هم برای اینکه به این استراتژی سس ایدئولوژیک بزند بندی به نام صبر جمیل آورد تا همه را قانع کند که بحث فقط سیاسی نیست و مسئله اصلی آن ایدئولوژیک می باشد و با این حربه ذهن نفرات را از طلبکاری از رجوی به سوی دیگری هدایت کرد و در این درباره نفرات را بدهکار نشان دهند و مقصر اصلی نرفتن مریم قجر به تهران اعضای سازمان هستند نه خط و خطوط رجوی و استراتژی درگل مانده اش.
رجوی سعی نمود با این استراتژی که از طرف دیگر خط همکاری همه جانبه با آمریکا را دنبال می کرد توانست تا قدری دهان منتقدین داخل مناسبات را ببندد و دیگر کسی جرات نداشت تناقضات خود را روی اشتباه رجوی و خط و خطوطش ببرد.
رجوی با این کار سعی نمود صورتش را با سیلی سرخ نگهدارد تا بتواند رجوی ریزش نیرو را بگیرد ولی با ورود خانواده ها این تناقضات رنگ دیگری گرفت و عملاٌ هر روز این شکاف بازتر می شد تا اینکه ریزش نیرو به ابعاد گسترده ای تبدیل شد و هر روز شاهد بودیم که عنوان می شد فلانی رفته است و یا فلانی قصد رفتن دارد و ….
اکنون با استراتژی که رجوی از همان ابتدا استراتژی کاسه لیسی و تغاری بشکند را سر لوحه کارش قرار داده بود دچار شکست شده و همه متوجه شدند وقتی سازمانی استراتژی خود را روی تحلیل های آبکی و آبدوغ خیاری سوار می کند نمی تواند از بن بست هایی که در جریان کار برایش بوجود می آید خارج شود و به همین خاطر است که شاهد هستیم این استراتژی در آلبانی به گل نشسته و راه برون رفتی برای آن متصور نیست.
علی اصغر باباپور