خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت
در تیف آمریکائی ها، دسته بندی ها و طیف های مختلفی در اسارت بودند.
اصلی ترین و بیشترین قشر مربوط به کاریابانی می شد که سازمان با روش های آدم ربائی و فریب از ترکیه به عراق کشانده بود و به آنها خیانت کرده بود. این طیف چون بیشترین دروغ و فریب را دیده بود ، قشری عصیانگر و شورشی تر بود. بدین صورت که سازمان را به درستی مسبب اصلی تمامی فجایع و بلاها می دانستند و در مقابل سازمان بشدت ایستاده و اجازه هم نمی دادند احدی از سازمان حتی صحبت کند ، چه برسد به حمایت! درگیریهای فیزیکی بسیاری هم در این رابطه در کمپ اتفاق می افتاد. فعال ترین و پرجنب وجوش ترین بچه ها از میان همین تعداد بودند. حدود 60 درصد از اسیران و زندانیان تیف از این زمره بودند.
در نقطه ی مقابل اقلیتی در تیف بودند که تحمل شرایط اشرف و مناسبات ، برایشان مقدور نبود و زاویه هائی هم با سازمان داشتند. اما راه سازمان در مبارزه را هم نفی نمی کردند. هرگز به رهبران سازمان هم فحش نمی دادند، این عده یک درصد هم شاید نمی شد، اما تنش های جدی در تیف براه می انداختند. ما به این عده ی قلیل هوادار سازمان می گفتیم.
این اقلیت مفلوک! چشمک و چراغ هائی هم به سازمان می فرستادند. ما به این اقلیت ، جاسوس و خائن می گفتیم.
دسته ی سوم در تیف ، چراغ خاموش ها بودند! این عده هرگز عقاید خود را بروز نمی دادند ، که این یا از ترسشان بود ویا اینکه بقیه را قابل نمی دانستند وخود را مغز متفکر فرض می کردند. تعداد این افراد از 5 درصد تجاوز نمی کرد. معمولا این عده سرگرم مطالعه یا ورزش و یا تماشای ماهواره بودند. در تحرکات جمعی در تیف هم شرکت نمی کردند، اغلب سعی می کردند دیده نشوند. افکار خود را هم با دیگران به اشتراک نمی گذاشتند. این عده برای خود افکار و عقاید خاصی داشته و برای مبارزه هم روش های مخصوص خودشان را داشتند. کمتر کسی کاری به کار این عده داشت.
دسته ی چهارم شامل اسیران جنگی ، جنگ ایران وعراق می شد. این عده نسبت به اکثریت نفرات تیف ، زمان بیشتری با سازمان بودند. خاطرات تلخ زیادتری هم داشتند. بیشتر اسیران جنگی که به سازمان آورده شده بودند در همان ابتدا از سازمان جدا شده بودند. اما کسانی که مانده بودند بیشتر فریب شگردهای سازمان را خورده و سالهای زیادی از عمرخود را هدر داده بودند! در تمامی حوادث سازمانی حضور داشته و سعی کرده بودند با سازمان تا آخر بمانند! اما خیانت های بیشمار رجوی و مسئولین سازمان آنها را عاصی کرده بود و سرانجام نیز از سازمان جدا شدند.اغلب این افراد و اسرای سابق ، افرادی منضبط و از طرفی با حجب و حیاء بودند و در رودربایستی سالها در سازمان مانده بودند. مسئولین سازمان به این اعضای خود مثل وصله ای ناجور نگاه می کردند که روزی خواهند رفت. بار اصلی بدبختی های سازمان ، سالها روی دوش این اعضاء بود. در تیف این تعداد حدود 5 درصد بود. اکثر این تعداد زندان های سازمان و برخورد های خشن مسئولین را هم تجربه کرده بودند.
دسته ی پنجم ، هواداران سازمان در خارج کشور بودند که با بهانه های مختلف به عراق کشانده شده و سپس در عراق ماندگار شده بودند. این عده که حدود 5 درصد از اهالی تیف بودند، سازمان را دروغگو و فریبکار می دانستند و رجوی را یک شیاد و شعبده باز می نامیدند. اکثرا یک رفاه نسبی را در اروپا ول کرده و به عراق آمده بودند، شرایط تیف را هم نامناسب تر می دانستند. اکثرا به زبان های خارجی مسلط بودند و اطمینان داشتند که روزی به کشور مبداء برخواهند گشت.
دسته ششم عده ی قلیل زنان جدا شده بود که به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید. این زنان در قسمت جدا از مردان ، اسکان داده شده بودند. همه از جنایت های سازمان به جان آمده و با قبول همه ی سختی ها ، با فرار از سازمان جدا شده بودند. مشکلات زیادتری هم با این سبک اسارت داشتند.
دسته ی آخر نیروهائی بود که سازمان و مبارزه را خودشان انتخاب کرده بودند. اغلب در سازمان با عقاید غلط رجوی ، در تضاد بودند و می گفتند رجوی سازمان را به انحراف کشانده است و صلاحیت رهبری را ندارد. اغلب با پروسه های زندان در سازمان هم روبرو شده بودند. این عده با نیت های پاک و خالص به سازمان پیوسته بودند ، اما وقتی چهره ی فرقه ای و دیکتاتورمنش سازمان را دیده بودند ، از راه آمده بشدت پشیمان و نادم بودند. من خود را در زمره ی این تیف آخر می دانم.
این طیف های گوناگون در تیف باعث و بانی تضاد های مختلفی هم بود. بطوری که منشاء بسیاری از درگیری ها ، همین چند گانگی در تیف بود ، سازمان هم با ترفند های مختلف به این مشکلات دامن می زد، تا به نیروهای آمریکائی ثابت کند که مشکل در خود این اعضاء است که سازمان را ترک کردند ، وگرنه سازمان هیچ مشکلی ندارد!
اما همه سعی می کردیم ، بر سختی های این نوع از اسارت فائق آمده و با صبر پیشه کردن ، اوضاع را آرام نگه داریم تا سختی اسارت کمتر شود. دوستی ها و رفاقت های بسیار خوبی هم در آنجا شکل گرفت.
اغلب با تلفن به خانواده های خود زنگ می زدیم ، اما خبری از آزادی نبود. همه ی شواهد حاکی از یک اسارت بلند مدت را می داد ، تا اینکه یک روز …
ادامه دارد…
محمدرضا مبین ، کارشناس ارشد عمران ، سازه
سلام محمدرضا .باتشکر وسپاس فراوان بی صبرانه منتظر قسمتهای بعدی هستیم