میزگرد نقد مناسبات فاشیستی حاکم بر قرارگاه اشرف(قسمت دهم)
مکان گفتگو : انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
آرش رضایی: ناصر شما چه نظری در این مورد دارید؟ تجربه شما از زندگی در قرارگاه اشرف چيه؟ واقعا در هنگام اقامت در اشرف چه وضع و احساسی داشتی؟
ناصر سید بابایی: به نظرم نباید زندگی در قرارگاه اشرف را تجربه نامید ، شاید عبارت مناسبی نباشه ، بهتره به صراحت اذعان كنم یک سرگذشت تلخ بود. زندگی در اشرف و تحمل مناسبات عجیب و غریب سازمان تلخ و برای من به خصوص خیلی درد آور بود.
آرش رضایی: احساس شما را می فهمم.
ناصر سید بابایی: ببین آرش، خودت که سالهای طولانی در مناسبات سازمان بودی و به خوبی به روابط مستبدانه شان آگاه هستی. من به قرارگاه اشرف نرفتم که تجربه ای از آنجا داشته باشم و بعد به خودم بگویم چیزهائی یاد گرفتم و یا یاد نگرفتم. مدتی در آنجا بودم خیلی هم برایم سخت گذشت خاطرات تلخی از قرارگاه اشرف دارم و سازمان چیز جالبی برای ما نداشت برای من نوعی به خصوص. وقتی به خودم و به زندگی خودم نگاه می کنم منظورم قبل از پیوستن به سازمان بود ، قبل از رفتن به اشرف دید دیگه ای نسبت به سازمان داشتم ، با حرص و ولع رادیوی سازمان را گوش می کردم معمولا به سازمان فکر می کردم و به خودم می گفتم که آنها واقعا انقلابیند و با دید یک مبارز و در یک چارچوب جذاب به مسائل نگاه می کنند. این نظر من بود قبل از اینکه به سازمان وصل بشوم. اما هیچگاه فکر نمی کردم وقتی که به عراق بروم و مناسبات سازمان را از نزدیک لمس کنم شکل و چهره دیگری از سازمان را ببینم که با ذهنیت قبلی من از سازمان که از طریق گوش دادن به رادیوی آنها در ایران به دست آورده بودم به اصطلاح از زمین تا آسمان تفاوت داشته باشه و دنیای اشرف با دنیای بیرون خیلی متفاوت باشه یعنی تمام زشتی اشرف در برابر تمام زیبائی های دنیای بیرون قرار بگیره. همین حالا هم تلویزیون وابسته به سازمان که مدام تبلیغ می کنه و در آن از شعارها و حرف هائی دم می زنند که خیلی با دنیای واقعی قرارگاه اشرف تفاوت دارد. داخل مناسبات سازمان و بعد در قرارگاه اشرف متوجه شدم که همه شعارهای سازمان تو خالی ست و آنها هیچ اعتقادی به دموکراسی و آزادی انسانها نه تنها ندارند که بشدت نوعی برده داری جدیدی را دارند در آنجا پیاده می کنند تحت عناویی چون انقلاب ایدئولوژیک و رهبری عقیدتی و نتیجه اش این بود که مرا و سایرین را شوکه کرد ، چه جوری مطرح کنم بهتره بگم داغونم کرد.
آرش رضایی: ناصر ببخشید شما با چه وضعیتی در اشرف مواجه شدید که شما را تکان داد وتلنگری زد بر ذهن و روحت و در نهایت باعث جدایی شما از سازمان شد ؟ مواردی که خیلی زیاد بر شما تاثیر گذاشت و ذهنت را درگیر کرد و به اصطلاح داغونت کرد تا جائیکه باعث شد از آن محیط ، از آن شرایط خفت بار و از آن فضای اختناق آمیز خودت را بکشی بیرون و با دارودسته رجوی دیگه ادامه ندی.
ناصر سید بابایی: ببین آرش من احساس کردم از احساسات پاک ما سوءاستفاده می کنند چیزی که من تو دنیای خودم و با توجه به آرمان های عدالت طلبانه و آزادیخواهانه ای که داشتم می خواستم یک مبارز سیاسی باشم اما مناسباتی که در اشرف مشاهده کردم و روابط و فضائی که در سازمان دیدم کاملا با آن آرمانها در تضاد بود و سازمان مطلقا اهمیتی به استقلال ذهنی و فردی من و سایرین نمی داد ، در واقع نفرات سازمان مبارزه نمی کردند بلکه تبدیل به عروسکهای کوکی شده بودند که از خود هیچ اراده و فکری نداشتند و فقط باید برای یک نفر که رهبری سازمان بود ، بجنگند و برای یک نفر زندگی کنند. قرار گرفتن در شرایط و روابطی که با فشار روانی و ذهنی مستمر افراد را وارد می کردند ، که باید در اشرف بمانی و نفس بکشی. برای یک نفر که مسعود بود. با تمام فکر و اندیشه ات فقط کار بکنی. برای رهبری سازمان بدون اینکه کوچکترین حقوقی برای تو به عنوان یک انسان مستقل قائل بشوند و زندگیت فدا بشه به خاطر یک نفر. مسعود هم که به نظرم هدفش سیاسی نیست ، هدفش مبارزه نیست ، او هیچی نیست ، او یک خودخواه و بیمار روانی ست که فقط برای ارضای حس قدرت طلبیش ، افراد قرارگاه اشرف را به بازی کثیفی کشانده است.
آرش رضایی: پس شما این تصور را داری که مسعود و سایر رهبران سازمان مبارز سیاسی نیستند و در تعریف مبارز سیاسی نمی گنجند؟
ناصر سید بابایی: نه آنها مبارز نبودند و نيستند. من به این حرفم یقین دارم.
آرش رضایی: ناصر شما گفتید که یک عده ای جمع شده بودند در اشرف و سایر قرارگاههای سازمان در داخل عراق و برای یک نفر کار می کردند و به عبارتی دقیق تر اینگونه از سخنان شما میشه استنباط کرد در سازمان و قرارگاههاش اتوریته حاکم بوده و رهبری فردی مستبدانه اي حكمفرما بوده و همه مجبور بودند در یک فرایند پیچیده هویت زدائی از رهبری فردی و مستبدانه رجوی اطاعت محض کنند بی آنکه اراده تفکر مستقل و حق انتخاب آزادانه داشته باشند ، استنباطم از سخنان شما درست است؟
ناصر سید بابایی: دقیقا و من فکر می کنم همه پنج سالی که درقرارگاه اشرف بودم جز اتلاف وقت و به هدر رفتن سالهای جوانیم عایدی برایم نداشت.
آرش رضایی: لطفا در رابطه با نقطه نظراتتان و تشریح فضای حاکم بر مناسبات سازمان با ذکر جزئیات ، توضیحات بیشتری بده؟ ببين ناصر ، تحلیل همه جانبه مناسبات درون تشکیلاتی فرقه رجوی ما را به این نکته واقف می کنه که رهبران سازمان خیلی روی افراد تشکیلات فشار می آورند و آنها را در تنگنا قرار می گذارند در حالیکه افراد تشکیلاتی دشمن سازمان به حساب نمی آيند و برای اهداف سردمداران سازمان یا بهتره بگویم فرقه فعالیت می كنند.
پرسش بحث بر انگیز این است که چرا فرقه رجوی افراد خودش را تحت فشار می گذاشت و آنها را در نشست های تحقیر کننده مورد هجوم قرار می داد. برای اینکه من نوعی در این فکر باشم که که چطوری با یک شیوه و طرح جدید به نفع فرقه فعالیت کنم باید در نشست های این چنینی برای مثال سگ دعوا فاکت بنویسم و خودم را تحقیر کنم. چرا مسئولین فرقه با این شیوه ها سعی می کردند سیستم روانی افراد مستقر در اشرف را به هم بریزند و با افراد تشکیلاتی به مراتب بدتر از یک برده رفتار کنند.
مرضيه قرصي: عذر ميخوام. اگه اجازه بدهدي من اين سوال را پاسخ بدم؟
آرش رضايي: خانم قرصی اگه اجازه بدي سوالم را از شما طور ديگري مطرح كنم؟
چرا از فرقه رجوی جدا شدید ؟ چه برداشتی داری از زندگی در قرارگاه اشرف با توجه به ده سالی که در آنجا بودی؟ چه شرایطی بر مقر خانم ها در قرارگاه اشرف حکمفرما بود؟
مرضیه قرصی: من از همان ابتداي ورودم به اشرف و ديدن شرايط خاص آنجا به هيچ وجه مايل نبودم كه در قرارگاه بمانم و آنها با بحث هایی که در نشست هاي مختلف می کردند به افراد اميد واهي مي دادند تا با شستشوی مغزی و وعده هاي دروغين كه امروز و فردا به ايران خواهيم رفت و رژيم را سرنگون مي كنيم ، مانع بشوند كه بچه ها از سازمان جدا شوند و بايد به اين موضوع اشاره كنم من بالاجبار و تحت شرايط سختي كه قرار داشتم مجبور شدم در آنجا براي مدتي بمانم…….
آرش رضایی: عذر ميخوام حرفتونو قطع مي كنم ، ناصر گفت : به خاطر اینکه احساس کردم فردیت من را در سازمان از بین می برند ، خرد و تحقیرم می کنند ، سرزنشم می کنند ، و خویشتن خویشم را مخدوش مي كنند به اين دلائل از اشرف خارج شدم و همينطور احساس کردم همه هستي مرا در براي اميال يك فرد كه مسعود نام دارد ، فدا مي كنند. شما دلائل مشخص و آن مواردي كه بيشترين تاثير را در روحيه و ذهنت گذاشت تا با سازمان فاصله و شكاف زيادي حس كني ، را لطفا توضيح بده؟
مرضیه قرصی: همينكه آنها مرا برده يك مرد و يك زن به نام مسعود و مريم مي پنداشتند بسيار برايم سنگين بود. آنها به صراحت به ما مي گفتند : تو دیگه مال خودت نیستی ، همه چیزت مال مسعود و مريم است. یعنی تو حتی اجازه نداری برای خودت فکر کنی یا کار کنی یعنی کاری که خودت دلت می خواست. خلاصه همه چیزت مال اوناست اين مهمترين دليل من براي خارج شدن از سازمان بود.
آرش رضایی: خانم قرصی شما با خانم هاي مستقر در قرارگاه اشرف قطعا رابطه تنگاتنگي داشتي ،روابط دوستانه و صميمي داشتيد ، در يك قرارگاه يا در يك مقر بودید و حتما شناخت همه جانبه اي از روحيه و ذهنيت آنها داشتید. خانم هاي مستقر در اشرف چه احساسی داشتند ؟ آيا با اين شرايطي كه شما توصيف كرديد آنها مايل بودند مناسبات سازمان را تحمل كنند و در اشرف بمانند ؟ يا اينكه بالاجبار و ناگزير بنا به دلائل خاص در آنجا مانده اند؟ واقعا در اعماق ذهنشان چه می گذشت ؟ آيا آنها هم ديدگاه و احساس شما را داشتند؟
مرضيه قرصي : اين موضوع خيلي پيچيده نيست. ما انسانها زمينه ها و خصوصيات مشتركي داريم چون انسانيم. به خصوص ما خانم ها ويژگي هاي بسيار نزديكي با هم داريم ، مثل حس مادرانه ، علاقه خاص به فرزند ، عاطفی بودن و روحيه آزاد داشتن و جايي كه بتوانيم ابراز احساسات كنيم. و عواطفمان را بروز دهيم. خوب با اين شرايطي كه در قرارگاه اشرف و كل تشكيلات سازمان مجاهدين حاكم است.
طلاق هاي اجباري ، جدايي از فرزند و همسر براي ساليان دراز و سرنوشت نامعلوم ، نداشتن كوچكترين فضا براي ابراز احساسات و همه و همه باعث شده كه اغلب خانم ها تمايل شديدي به آزادي و رها شدن داشته باشند و ابدا مايل نيستند در قرارگاه اشرف و يا مناسبات سازمان بمانند چون بر خلاف طبيعتشون و آرزوهاشونه.
انجمن نجات دفتر آذربايجانغربي
25/1/1385