گفتگوی انجمن نجات در تهران با سه تن از جداشدگان سازمان مجاهدین خلق که اخیرا به ایران و نزد خانواده های خود بازگشته اند
در تاریخ 21 فروردین سال جاری سه تن از اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین خلق که در بخش تحت کنترل نیروهای آمریکایی قرارگاه اشرف موسوم به TIFP مستقر بودند، از طریق صلیب سرخ جهانی و هلال احمر به ایران و نزد خانواده های خود بازگشتند. این نفرات در تاریخ چهارشنبه 4 اردیبهشت دیداری با اعضا و مسئولین انجمن نجات در تهران داشتند که به شرح ماجرای خود پرداختند. حاصل این دیدار و گفتگوی یک روزه به صورت زیر از نظرتان میگذرد:
قسمت دوم ؛ دیدار با آقای نصوری که مدت 18 سال اسیر ذهنی مجاهدین در قرارگاه اشرف بوده است.
حسین نصوری متولد 1342 در بوشهر هستم. در سال 1358 از طریق نشریه و جلسات و دوستان با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدم. از همان زمان در میلیشیای سازمان فعالیت میکردم. در سال 1360 با شروع فاز نظامی ارتباطم قطع شد. در فروردین سال 1367 به صورت قانونی به ترکیه رفتم. طی این مدت از طریق سیمای مقاومت در بوشهر در جریان وقایع سازمان بودم. در ترکیه به سر پل سازمان زنگ زده و خواهان وصل به سازمان شدم. نزدیک به دو ماه در ترکیه در پایگاه های سازمان فعالیت می کردم. خرداد همان سال به عراق رفتم. چند روز در بغداد بودم و بعد به قرارگاه سردار در کرکوک رفته و مدتی آموزش نظامی دیدم که عملیات چلچراغ شروع شد و در آن شرکت کردم. بعد هم وارد عملیات فروغ جاویدان شدم. بعد از این عملیات به قرارگاه اشرف بازگشتم و آموزش های ما شروع شد. در عملیات مروارید ( کشتار اکراد عراقی – سال 1991 ) راننده تانک بودم. سازمان مجاهدین در آن نقطه با نیروهای کـُردی که از شرایط جنگ استفاده کرده و علیه صدام حسین قیام کرده بودند درگیر و آنها را به قتل رساند.
تا قبل از حمله آمریکا به عراق مسئله داریم روی مباحث انقلاب ایدئولوژیک متمرکز بود ولی فضای بروز نداشتم و با امید به سرنگونی رژیم مشغول دیدن آموزش بودم. قرار بود در صورت تهاجم آمریکا به عراق به ایران حمله کنیم ولی در عوض تسلیم محض شدیم و من به عینه دیدم که صرفا تسلیم در برابر امریکائیها نشده ایم بلکه اصول خود را زدیم و سرسپردگی را آموختیم ؛ همین امر آغاز عینی کردن مسئله داری من بود ؛ مجاهدین سعی کردند صدامی دیگر را در امریکائیها پیدا کنند تا به اقدامات نظامی خود که تنها راه حل برای حل و فصل مسائل داخلی اشان بود دست پیدا کنند ؛
تصمیم گرفتم جدا شوم ولی از رفتن به TIPF واهمه داشتم و تصورم این بود که جای وحشتناکی است. وقتی اعلام جدایی کردم یکماه تمام برایم نشست گذاشتند و از هر شیوه ای برای منصرف کردن من استفاده کردند. نهایتا تهدید کردم که فرار می کنم و یا بلایی سر خودم و دیگران خواهم آورد که پذیرفتند مرا تحویل آمریکایی ها بدهند. خیلی اصرار داشتند که بمانم و سازمان مرا به خارج بفرستد که خوب میدانستم دروغ میگویند. بالاخره در اواخر سال 84 به TIPF منتقل شدم.
دو سال تمام در TIPF بودم و توانستم با خانواده ام تماس بگیرم و نهایتا در فروردین 87 یعنی دقیقا بعد از 20 سال به ایران باز گشتم.
طی مدتی که با سازمان بودم بارها خواهان ارتباط با خانواده ام شدم که میگفتند امکان تماس وجود ندارد. هر سال کارت تبریک عید مینوشتم و میدادم که بعدا فهمیدم هیچکدام را نفرستاده اند. تنها دو ماه قبل از جدای ام یعنی بعد از 18 سال در عراق خواستند که با خانواده ام تماس بگیرم که تعجب کردم چگونه امکان تماس فراهم شده است. بعدا معلوم شد که صرفا جهت جذب نیرو و پول بوده است. من آنزمان گفتم که من ردی از خانواده ام ندارم که تلفن های مرا آوردند ولی بعد به خودم ندادند و بردند. من با خانواده ام با محل های ساختگی درخواست فرستادن اقوام و پول کردم ولی وقتی به TIPF رفتم توانستم مجددا آنها را پیدا کرده و عین حقیقت را به آنها بگویم و درخواست هایم را منتفی کنم.
من با عشق و ایمان و رسیدن به آرمان هایم که آنها را در سازمان مجاهدین خلق می دیدم درست 20 سال از عمر خود را هدر دادم و نهایتا فهمیدم که سازمان آن چیزی نبود که من فکر میکردم و الان بعد از 20 سال به ایران باز گشته و باید مجددا از نقطه صفر و شاید پائین تر شروع کنم.
بعنوان یک نیروی قدیمی که فاز سیاسی و نظامی سازمان را تجربه و درک کرده ام و دارای رده تشکیلاتی M قدیم بوده ام ؛ براین اعتقادم که اگر دربهای اشرف به سمت اروپا باز شود بیش از هفتاد درصد از نیروهای که زیر مباحث انقلاب را امضاء کرده و تعهد ایدئولوژیک
داده اند ؛ همگی بیرون خواهند زد و فاکتهای مشخصی برای ادعای خود دارم و سخت معتقدم که شخص رجوی هم بخوبی به این نکته واقف است و اساسا بهمین منظور برای ماندگاری اشرف تلاش دارند تا از پاشیدگی اشرف جلوگیری کنند.
مسعود رجوی در تشکیلات هم مسئله حل کن است و هم مسئله ساز ؛ برای اینکه بتواند در مدار مسئله حل کنی حرکت نماید باید جائی مثل محیط بسته و ایزوله اشرف وجود داشته باشد و هرچه فضا باز شود وجه مسئله سازی آن برجسته می گردد.
مسعود برای ورود میهمانان خارجی و حتی شورائیها به اشرف دستور می داد که همگی نقش بازی کنند تا آنها را جذب نمایند و از طریق بندبازی ؛ نیرو را جذب و نگه داری می کرد ؛ یادم هست وقتی فریبا هشترودی را به اشرف آورده بودند چنان صحنه آرائی کرده بودند که او ناراضی از اشرف نرود و تناقضی را با خود بیرون نبرد ولی هرگز تصور نمی کردند که بالاخره در نقطه ای می ایستد و پشت سر خود را نگاه کرده و از این شورا بیرون خواهد زد و در یک کلام مجاهدین را دروغگو خطاب خواهد نمود.