به وطن خويش ، خوش آمديد!!
* سلسله مصاحبه هايي با هادي شباني عضو قديمي فرقه رجوي (قسمت اول)
به دنبال شكست هاي پي د ر پي رجوي د ر خط و مشي استراتژي مبارزه مسلحانه در سالهاي گذشته و تغييرات سياسي سالهاي اخير در منطقه بخصوص در كشور عراق و سقوط حكومت ديكتاتوري صدام و اشغال آن كشور توسط آمريكائيها ، توفيق اجباري نصيب اعضا و مسئولين سازمان شده تا با به زير كشيده شدن مقطعي بيرق اختناق قرارگاه ارتباطات عرضي و غير تشكيلاتي با هم برقرار كرده و در خفا درد و دلهايي با هم داشته باشند و از فضاي بيرون و حتي فعاليت هاي افراد جدا شده در جهت نجات ساير همرزمان خود از زندان اشرف ، اطلاع حاصل نمايند.
بدنبال اعزام خانواده ها از طرف انجمن نجات نزد فرزندان خود به قرارگاه اشرف ، فضاي مناسبات داخل قرارگاه به هم ريخته و حقايق بيشتري از واقعيات اجتماعي داخل كشور برايشان روشنتر شده و خلاصه اينكه زلزله اعزام خانواده به اشرف باعث تكانهاي شديد در افكار تعدادي از افراد شده تا آنها را از خواب غفلت و خواب چندين ساله بيدار كند و موجي از مسئله داري و ريزش نيرو در مناسبات اشرف ايجاد كرده، و در نهايت در نهايت خروج برخي از اعضاي از مناسبات فرقه را در پي داشت.
بنا به گزارش انجمن نجات 600 نفر پس از اعزام از مناسبات جدا شده كه 400 نفر آنان به وطن بازگشته و مابقي آن تاكنون در كمپ آمريكا ( تيف) منتظر اعزام به خارج هستند.
از جمله افرادي كه از اين فرصت پيش آمده توانسته است تمامي حصارهاي ذهني و فيزيكي محيط خود و قرارگاه را بشكند و با همراهي تعدادي ديگر از همفكرانش با چند خودرو خود را به مقر آمريكائيها برساند تا براي هميشه خود را از فرقه رجوي خلاص كند ، آقاي هادي شباني از استان مازندران بود.
او كه از اعضاي قديمي و بدليل موضع مسئوليتش از چهره هاي شناخته شده سازمان در تمامي پايگاههاي فرقه در عراق بود بلافاصله بعد از فرار از تشكيلات جهنمي ، فرقه دو تن از مسئولين زن (مژگان پارسائي مسئول اول وقت سازمان و فائزه محبت كار مسئول وقت تبليغات سازمان ) نزد آمريكائيها در تيف رفته و از آنها خواستند تا با او ملاقات كرده و به خيال خام خود و جهت جلوگيري از رسوايي پيش آمده او را قبل از فهميدن ساير افراد به مناسبات بر گردانند ولي با جواب دندان شكن شباني ، دست از پا درازتر به لانه خود بازگشتند تا به پاريس زنگ زده و بيقراري افراد را به مريم اطلاع دهند!!
امروز فرصتي شد تا صحبتي با آقاي شباني داشته باشيم تا ضمن آشنائي بيشتر با او از مناسبات جهنمي سالهاي اخير قرارگاه بيشتر مطلع شويم.
تصاويراز راست : هادي شباني و صمد نظري
با سلام مجدد خدمت آقاي شباني لطفا خودتان را بطور كامل معرفي نمائيد.
من هادي شباني اهل تنكابن متولد 1338 و داراي ديپلم اقتصاد ميباشم.
در يك خانواده متوسط بدنيا آمدم پدرم كارگر بود من داراي پنج برادر كه بنده فرزند آخر بودم ، پدرم در سال 57 به رحمت ايزدي پيوست و مادرم سرپرستي ما را بعهده گرفت.
*: فعاليت هاي زمان انقلاب و آشنائي شما با مسائل سياسي چگونه و از كي بوده است ؟
– آشنائي ام با مسائل سياسي از زمان تظاهرات و فعاليت سياسي دوران انقلاب در سال 57 بوده است كه بعد از پيروزي انقلاب و سرنگوني شاه بدليل فضاي باز و آزاد بوجود آمده گروهاي مختلفي به فعاليت پرداختند در آن زمان بعلت وجود انقلابات در كشورهاي مختلف كه توانسته بودند به پيروزي برسند اين فضا در داخل ايران كار آيي زيادي براي كشاندن نسل جوان به سازمانهاي چريكي داشت.
از طرف ديگر با علم كردن شهداي خود در زمان شاه و مقاومت آنها سعي در جذب نيروي بيشتري داشتند كه البته در اين كار بعضي گروهها موفق بودند يك نكته ديگر كه قابل بحث مي باشد عنوان كردن شعارهائي بود كه براي نسل متوسط و قشر پائين جامعه جذابيت داشت از قبيل برابري بين تمام اقشار جامعه و ايجاد كردن كار براي همه و….. كه در شهرهاي شمالي گروههاي چپ ( ماركسيستي ) و سازمان مجاهدين فعاليت هاي بيشتري داشتند كه ابتدا با بچه هاي سازمان چريكهاي فدائي خلق آشنا شدم و مدتي با آنها فعاليت مي كردم اين فعاليت بيشتر در زمينه فروش كتابها و نشريات سازمان و شركت در نشست هاي مطالعاتي و…..بوده است در سال 58 بدليل اعزام به خدمت ، فعاليت و همكاريم با اين سازمان اندكي كم شد ولي كماكان هوادار آنان بودم و بعضا از موقعيت بدست آمده استفاده كرده و در تظاهرات آنان شركت مي كردم يادم هست كه آخرين تظاهرات آنان در بحث انقلاب فرهنگي در دانشگاه تهران شركت داشتم.
*: چطور شد با سازمان آشنا شدي ؟
– : از آنجائي كه در سال 60 بدليل شروع مبارزه مسلحانه گروهها و از جمله سازمان چريكهاي فدائي ، ارتباطم با آنها قطع شد با توجه به شور و شوق و تب و تاب انقلابي آن دوران تلاش زيادي داشتم تا مجددا وصل شوم ولي موفق نبودم.
در تابستان سال 60 با يكي از آشنايان كه از هواداران سازمان مجاهدين بود و بدليل شروع مبارزه مسلحانه فراري و در تهران بود برخورد كردم ، ابتدا از او خواستم كه مرا وصل سازمان چريكها كند ولي او توضيح داد كه تعدادي از سران چريكها دستگير و اعلام ندامت كردند و طوري وانمود كرد كه انگار ميدان دار مبارزه مسلحانه سازمان مجاهدين خلق است و با كمي كار توضيحي و مشاهده زمينه سياسي و شناخت قبلي از من درخواست كمك مالي كرد. با كمك كردن به او قرار ديگري را با او گذاشتم ظاهرا او روي من كار تبليغي جهت جذب به سازمان ميكرد و با دادن نوار موسي خياباني سعي در انگيزه دادن و جذبم به سمت سازمان شد ، من مي بايست نوار او را روي كاغذ پياده كرده و در تهران آنرا پخش مي كردم.
*: مگر شما در تهران زندگي مي كرديد ؟
– : خير من سرباز بودم و محل خدمتم در جاده قديم كرج بود و به همين دليل محمل خوبي براي كار و فعاليت در تهران داشتم.بعد از سربازي ( بهمن 60 ) مجددا به تنكابن برگشتم ولي اين بار بدليل هواداري از سازمان بي قراربودم و سعي داشتم به طريقي افراد هوادار را دور خود جمع كرده و به فعاليتم ادامه دهم كه در اين جريان با دو نفر از هواداران سازمان كه از قبل آنها را ميشناختم برخورد كرده و با هم تشكيل يك هسته تبليغي و ايذائي را داديم.
*:آقاي شباني آيا تشكيل هسته خودجوش بوده يا به دستور سازمان انجام گرفت؟
– خودجوش بود ولي با گوش كردن به راديو مجاهد خط كلي كار را از سازمان مي گرفتيم كه اين خط ها شامل تشكيل هسته ، كار تبليغي ، ايذائي ، شناسائي افراد فعال جمهوري اسلامي و ارتباط گيري مجدد با سازمان بود.
* : چه مدت كار هسته اي كرديد ؟
-: تا سال 63 هسته ما در شهرستان تنكابن فعال بود در آن سال از طرف يكي از آشنايان كه با سازمان تماس تلفني داشت ارتباط تلفني ما را با سازمان برقرار كرد و از آن موقع در ارتباط تلفني با پاريس وصل سازمان شديم و كماكان در ارتباط با فرماند هي به كار تبليغي و ايذائي و جذب نيرو كار مي كرديم.
خط كلي سازمان در آن مقطع يعني بعد از ضربات فاز نظامي اين بود كه نفرات را در هستههاي چند نفره جمع كند و سپس بعد از يك دوره فعاليت تبليغي – ايذائي كه جنبه آزمايشي و چك و شناخت نفرات در داخل را داشت تا بعدا آنان را از طريق پاكستان و كشورهاي همسايه به عراق بكشانند.
عكس يادگاري از هسته مصطفي نيك كار از راست به چپ : هادي شباني – اسماعيل رجائي – فريدون شمسايي
در مهر ماه همان سال به همراه نفر دوم هسته ام به پاكستان اعزام شدم ( اسماعيل رجائي ) و از آن تاريخ كار حرفه اي با سازمان را شروع كردم.
*: چرا پاكستان و در آنجا چه كار مي كرديد ؟
_ در آن مقطع بيشترين كانال ارتباط با خارج براي رفت و آمد تيمها و….از مرز پاكستان بوده كه من از طريق يك قاچاقچي از زاهدان به كويته و از آنجا با هواپيما به كراچي رفته و بعدا نفر سازمان ما را به پايگاه برده و كارم در رابطه با سازمان آغاز شد.
من كلا در پاكستان دو هفته بيشتر نبودم كه بعد از آن از طريق فرودگاه كراچي با كانالهاي قاچاق سازمان و با پاسپورت جعلي به كويت و از كويت وارد بغداد شدم.
* آقاي شباني بنده نيز در ابتداي سال 64 درست از همين مسير كه شما وارد سازمان شديد از طريق مرز پاكستان و كويت وارد بغداد شدم و تقريبا سيكل كار را ميدانم ولي آيا خانواده شما از اعزام تان اطلاع داشتند ؟
– نه ، اطلاعي نداشتند سازمان هم تلاش داشت افراد را در كمترين زمان از ايران خارج و به پاكستان منتقل كند آنها تاكيد داشتند كه تا قبل از رسيدن به پاكستان كسي نبايد از اعزام شما اطلاع حاصل كند فقط بعد از رسيدن به پاكستان از طريق تلفن كه فقط 3 دقيقه مهلت داشتم كه به خانواده اطلاع دهم كه در كراچي هستم و قصد رفتن به اروپا براي ادامه تحصيل را دارم. اين اولين دروغ تشكيلات فرقهاي به خانواده بود كه گفته شد!!!
* چه افرادي همراه شما از كراچي تا بغداد بودند ؟
-: ما حدود 15 نفر بوديم كه چند زن و مرد نيز حضور داشتند و به همراه يك رابط سازمان وارد فرودگاه بغداد شديم.
انجمن نجات – دفتر استان مازندران خرداد – 1387