رضا اسدی, 18 ژوئن 2008
این سئوال به یادماندنی ترین خاطره ای است که ازکلاس درس و دوران تحصیل در ذهنم نقش بسته است.
سئوالی که طرح آن برای دانش آموزان یک نوع زنگ تفریح محسوب میشد، چرا که ما را لحظاتی از یکنواختی به فضای خارج از کلاس درس میبرد و با تخیلات و آرزوهایمان مشغول میکرد.
در طول شش سال تحصیل در دبستان هیچ وقت آرزویم فراتر از آن نرفت که میخواستم معلم،نویسنده و یا وکیل شوم. در آن شرایط سنی روح و رفتار لطیف انسانی را در حرکات و روش این سه قشر از جامعه میدیدم. با انتخاب یکی از این سه شغل بود که میتوانستم به دور از خشونت و با اتکاء به بالاترین هنر انسانی با ارزش های جامعه و آن چه که در پیرامون خودم قرارداشت ارتباط برقرار کنم. اگرچه استعدادم بیشتر در زمینه ریاضیات بود اما بیشترین وقتم را صرف فراگیری دستورزبان و حفظ اشعار فارسی و شرکت در مشاعره میکردم. پایه و اساس معلمی و نویسندگی را در آنها میدیدم. برای وکالت نیاز ارتباط تنگاتنگ با مردم را داشتم. به عبارتی باید یک فرد اجتماعی محسوب میشدم تا با نیازها و مشکلات آنها آشنا شوم.
اگر در دوران دبیرستان میپرسیدند که میخواهم چه کاره شوم دیگر آن مشاغل قانعم نمیکردند. آن قدربا مشکلات مردم نیازمند آشنا شده بودم که راه حل را خارج از چهارچوب وظیفه معلمی، نویسندگی و وکالت میدیدم. دوست داشتم که با سرعت هرچه بیشتر تغیرات مورد نظرم را در اجتماع ببینم. تغیراتی که بتواند در کمترین زمان غم، درد و رنج را از سر راه مردم بردارد. برای رسیدن به چنین هدفی باید هرچه سریعترعوامل به وجودآورنده این مشکلات از سر راه برداشته میشدند. لذا جواب میدادم که میخواهم خلبان هواپیمای جنگی، افسر ارتش شوم. اما در درونم آرزو میکردم که چریک مسلح باشم. از گوشه و کنار از قهرمانی ها،از خود گذشتگی های گروههای چریکی و دفاعیات اعضای آن ها در دادگاه های نظامی میشنیدم. میگفتند که دورانی است که سرنگونی حکومت های استبدادی را فقط با عملیات چریکی میشود سرعت بخشید. در آن زمان گروههای چریکی در اقصی نقاط جهان فعال و محبوب مردم شده بودند.
در سال های شروع انقلاب ضد سلطنتی فضای آشنائی بیشتر با گروهای چریکی برایم پیش آمد. برداشتم آن شد که آن ها از درک و فهم بالا و سازماندهی های مدرنی برخوردار هستند. علاوه بر این ویژگی ها چریک ها را سالم ترین انسان ها از نظر سلامت جسم و روح میدانستم. اهدافشان هم پیاده کردن حکومت دموکراتیک با رای مردم بود.
با چنین برداشتی بود که به سازمان مجاهدین خلق پیوستم. سازمانی که در آن زمان یک کلمه چریکی هم با خودش یدک میکشید.
پس از عضویت در مجاهدین به چند دلیل زیرین دریافتم که هیچ کدام از خصوصیات یک سازمان چریکی با آن چه من شنیده بودم و برایم تداعی شده بود منطبق نیست:
1- ضعف نیروی جسمی بر اثر تغذیه نامناسب و محدود.
2- عدم برخورداری از روحیه سالم و انسانی بر اثر تزریق ایدئو لوژی خشونت.
3- وابستگی به دول خارجی که عمدتا دشمن دیرینه مملکت و ملت خود چریک ها میباشند.
4- پنهان کردن واقعیات از مردم و پخش اخبار غیر واقعی و دروغ.
5- خود بزرگ بینی در حد غیر قابل تصور.
6- خود را قیم ملت دانستن و برای مردم خط و مشی تعین کردن.
7- ترور های فیزیکی و شخصیتی منتقدین و جداشدگان.
8- توجیه هر وسیله برای رسیدن به قدرت.
9- کم بها دادن به جان اعضاء و دیگر ثلفات انسانی و سوء استفاده سیاسی کردن از آنها.
10- الویت دادن به منافع گروه و رهبری آن بر منافع ملی و مردمی.
11- پنهان کردن هویت اعضاء از یکدیگر و مردم.
12- زندگی گروهی در خانه های تیمی جدا از مردم.
13- به کار بردن فرهنگ و گفتار خاص گروهی وغیر قابل درک برای عموم.
14- رده دهی بر اساس وابستگی گروهی و رهبری آن و در نظر نگرفتن میزان درک و فهم انسانی و تخصص.
15- مشغول کردن اعضاء به کارهای بی ثمر برای تلف کردن وقت و ایجاد سکون در قوه تفکر و اندیشه.
16- ترک تحصیل و عقب ماندگی اجتماعی.
17- مخالفت با مدرنیسم و تکامل.
18- واپسگرائی مفرط و خرافات پرستی.
19- فرصت طلبی و پایمال کردن پرنسیپ ها.
تماس روحی و جسمی ام با نمونه های فوق و صدها مورد دیگر کافی بود تا سازمان چریکی مجاهدین خلق را بدون کوچکترین شکی به عنوان یک فرقه تروریستی بشناسم. عملکرد های این فرقه در جمع اپوزسیون حکومت ایران شبیح به انگلی در میان آن ها بوده وهست. علاو ه بر آن به این نتیجه رسیدم که مشی چریکی و مبارزه مسلحانه در آن دوران و بعد از آن نیز بی نتیجه بوده است و خواهد بود.
اگر این فرصت یک بار دیگر برایم به وجود بیاید و به دوران تحصیل در دبیرستان برگردم، در جواب این سئوال که در آینده چه کاره خواهم شد؟ جوابش همان معلمی، نویسندگی و وکالت خواهد بود.