مشت نمونه خروار است


مشت نمونه خروار است

من سعید پاکدل هستم متولد شهرستان میانه.
در سال 78 در ایران با سازمان مجاهدین آشنا شدم. زمانی که برای پیوستن به مجاهدین به عراق رفتم، زمانی بود که رژیم سابق عراق در حال فروپاشی بود و آمریکا می خواست به عراق حمله کند و از این بابت خوشحالم که آن موقع توسط اطلاعات ایران دستگیر شدم و با راهنمایی ها و ارشادهایی که آنجا کردند و صحبتهایی که کردیم، من از هدفی که داشتم موقتاً منصرف شدم. ولی باز دوباره گول خوردم و اواخر سال 81 ده روز قبل از جنگ، از ترکیه مجدداً به سازمان مجاهدین وصل شدم و از آنجا به قرارگاه اشرف در عراق رفتم. سازمان مجاهدین از انگیزه ی میهن پرستی من نه تنها من، از این انگیزه در مورد خیلی ها استفاده کرد. اینهایی که مدعی دفاع از حقوق بشر و دموکراسی بودند، دقیقاً عکس آن چیزهایی که می گفتند عمل می کردند. یعنی این که دیکتاتوری در ذاتشان بود. اصلاً اهل دموکراسی نبودند. آنجایی که ما بودیم یک پادگان بسیار ساده بود که هیچ ارتباط تلفنی با خانواده ات نمی توانستی داشته باشی و اگر می خواستی از سازمان جدا بشوی و برگردی سر خانه و زندگی ات یا کلاً بروی خارج، با تو بدرفتاری می کردند و از تو می خواستند که برایشان یک آدم آهنی باشی. یعنی برایشان کار کنی. مثل یک سرباز در سربازخانه و پادگان برایشان کار کنی. اصلاً هم برایشان مهم نبود که طرف دلش برای خانواده اش تنگ شده، دلش برای رفتن به بیرون تنگ شده، دلش می خواهد برود دنبال زندگی اش. اصلاً با این مسائل کاری نداشتند. می گفتند بایستی برایمان کار کنی.
اینها هدفشان این بود که بیایند به ایران و حاکمیت را در دست بگیرند و یک دیکتاتوری راه بیاندازند. طبق مثال «مشت نمونه خروار است» می شود فهمید که رفتاری که با ما کردند و بدرفتاری که با ما کردند، فقط به خاطر این که ما می خواستیم برویم. من خودم می خواستم بروم و از آن پادگان خارج شوم و بروم به دنبال زندگی ام. به من اجازه ندادند. به چه علتی؟ چرا حق و حقوق یک انسان را نقض می کنید؟ چرا بر روی تمامی ارزشهای انسانی پا می گذارید؟ ولی من از این بابت خدا را شکر می کنم که به آنجا رفتم. چون اینها را از نزدیک دیدم و لمسشان کردم و فهمیدم چه موجودات خونخواری هستند.
من در روز آزادی موقت مریم رجوی که در فرانسه دستگیر شده بود، در تاریخ 11 تیر ماه 82 که در سالن اجتماعات پادگان اشرف جشن گرفته بودند، سر اینکه آنجا یک آدم بیگناه بودم که زندانی شده بودم و از فشار زیاد روحی، به یک خبرنگار خارجی یک یادداشتی مبنی بر اینکه اینها من را اینجا شکنجه می کنند و به زور نگه داشتند، دادم. البته زبان انگلیسی ام در آن حد نبود که به انگلیسی بنویسم. به فارسی نوشته بودم. عناصر سازمان مجاهدین که رفتند نامه من را از آن خبرنگار بگیرند، آن خبرنگار از دادن آن نامه خودداری کرد و به عناصر سازمان مجاهدین گفت که من باید این نامه را ترجمه کنم.
بعد از اینکه آن نامه را من به آن خبرنگار خارجی دادم، دیگر نسبتاً رفتارشان با من بهتر شد و سخت گیری هایی که می کردند، دیگر نکردند. بعد از آن چهار ماه در پذیرششان بودم، سه ماه در قسمت خروجی پادگان اشرف بودم و بعد از آن 17 ماه در زندان اشغالگران آمریکایی در نزدیکی پادگان اشرف بودم تا به امروز که در وطن خودم هستم.
رفتاری که اینجا مسئولان دولت ایران با ما داشتند، اصلاً رفتار بدی نبود، خوب هم بود و مثل دوست با ما رفتار و صحبت کردند و من از این بابت خیلی خوشحالم که به وطن خودم برگشتم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا