برای هر فرعون، موسایی هست!
« گل های پرپر نوروزی »
میترا یوسفی
06.05.2006
اگر تجربیات حیات انسانی نبود، اگر امید به سرنگونی ظالمان و شیطان صفتان نبود، اگر ایقان به فردایی نبود، تحمل زندگی، وه… چه وظیفه ی دشواری میشد. آنچه بر خانواده ی معصوم نوروزی رفت، خنجری میشد که بیش از مسموم کردن تفکر و اندیشه ی عقل، قلب را می درید. اصلا اگر حقیقت یک بُعدی بود، ازتلخی های این قصه ی دردآور، حقیقت شورانگیز شجاعت و شعور این خواهران آموزگار، رنگ می باخت و درپشت ابرهای غصه پنهان می شد.
اما خواهران نوروزی زنده اند! وجود دارند، چون حرف می زنند و پایدارند. چون موسی و برادرش هارون، برعلیه کید و نیرنگ های رجوی، دلایلی روشن تر از آفتاب می آورند. هر دانه ی اشک و هر کلام شناور در عاطفه و پایداری این دو خواهر، سلسله ی تمهید و تهدیدهای رجوی را می گسلد، به دوام کفی بر آب می برد.
بی اختیار لبخند محزونی برلبانم می نشیند در یافتن آنک این همه، گویی در خاندان « نوروزی » موروثی است. مگر نه این که به مدت بیست و یکسال، سعید تسلیم دستگاه نجس مغزشویی رجوی ها نشد. و طی چهار سال، علیرغم گرفتاری در مرداب متعفن فرقه و وق وق جانورانی که از لجن تغذیه می کنند، آنقدر شعور و مهارت داشت که با دقت و ظرافت در پی « آزادی » و « رهایی » خود باشد. دریغا که صبر و خروش، هیچ کدام کلید گشایش قفل سیاه چال رجوی ها نیست و سعید در ناکامی از این آرزوی حق، رفت. اما هوشیاری، دانش و دقت او، در غیبت وی نیز، فرعون صفتان حومه پاریس را بدام انداخته است و به نیروی شهامت خواهرانش به دار مجازات خواهد برد.همه ی آنچه زن جادوگر رجوی، در کنج خانه ی بدنامش ریسیده است، پنبه خواهد کرد و آتش خواهد زد.
شباهت هایی در این سرنوشت به تلخی خنده آور است که بزرگترین داعیه ی موسی برعلیه فرعون، کلامی بود که در اشعار مذهبی برخاسته از کتاب مقدس جاریست: بگذار قوم من برود! آنجا که فرعون قوم یهود را به بردگی گرفته، بر رنج آنان هرم ها می ساخت و دست از آن برنمی داشت. فرعونی قاتل کودکان بردگانش، که رجوی ها پس از سه هزار سال تکرار می کنند.
« سعید » وظیفه خویش را چه در نبرد برای رهایی خلق، و سپس چنانکه پیش آمد، برای رهایی خویشتن از چنگ منافقین، تکمیل کرد. خدا می داند در سینه ی ستبرش چه ها برای گفتن داشت که آن وظیفه عظیم را منافقین با قتل او، برگردن خواهران دلیرش نهاده اند. خواهرانی که چون موسی و هارون دربرابرفرعون صفتی رجوی ها، مصمم و شیردل ایستاده اند. به فرمایش قرآن کریم « برای هرفرعون، موسایی هست »! هرچند رجوی ها هرگز قدرت فرعونی نداشته اند و معلبه یی بیش در مشت قدرت ها نبوده اند. صدام که بود، که نوکرانش باشند. فرعون صفتی بیش نیستند.
موسی برای احقاق حقوق قومش، به قدرت خداوند معجزات آسمانی رو نمود، دریا شکافت. و خواهران نوروزی، در جایی که ختم نبوت، مسئولیت عظیم رهایی انسان را! به خود انسان واگذار نموده است، از عهده ی ماموریت عظیم خویش، برتر از ملایک و فرشتگان برآمده اند.
در این قصه ی پرغصه ودر عین حال سرشار از شجاعت و شیردلی، فقط برادران نیستند که همچون گلهای نوروزی در وزش تندباد بی پروا پرپر شده اند. خواهران نیز بسیار ستم کشیده اند. سهیلای معصوم در چنگ تردیدی مهلک زجر می کشد. درجستجوی یافتن اشتباه خویشتن« کجای کار غلط بود؟ چرا از عهده ی رهایی برادرم برنیامد؟ شاید نامه های تند و تیز من به رهبری، در انتقام جویی کور سبب قتل سعید شده است».
نازنین من، بگذار برای تو از تجربه خویشتن بگویم. از آنجا که طی ده سال برای تحقق دیداری بین فرزندانم و پدر نگون بخت آنان، همسر تیره روز من که گروگان رجوی هاست، کوشیدم. به انحاء مختلف، به آرامش، به خشم و فریاد، تهدید و تطمیع، هیچ یک بهره یی نداشت. دربیابان رجوی ها گلی نمی روید، در سراب رجوی ها قطره یی آب پیدا نمی شود، افعی کبوتر نمی زاید.
درقرن بیست و یکم، پس از جنگ های تاریخی داخلی و خارجی برای القای بردگی، رجوی ها حاضر به رها کردن بردگان، غلامان و کنیزکان خویش نیستند. تو مرتکب ذره اشتباهی نیستی. من در مقابله با ناکامی های دردناک، هرگز از خود نپرسیدم که چه اشتباهی در ایفای وظیفه ی مادری، در دفاع از حقوق دستکم عاطفی فرزندانم مرتکب شده ام. می دانستم سراسر قلب و ذهنم، سرشار از عاطفه و قدرتی برای پشتیبانی از آن عاطفه است. در حقیقت یکی از مهمترین انگیزه های سیاسی من، خوشبختی همه ی کودکان ایرانی و جهانی بود. گناه و اشکال از پدیده ی هولناکی است که باآن درگیر هستیم. سالها پیش دوستی برای من قطعه یی ادبی از شاعری، شامل خروش مادری در بارگاه چنگیزخان مغول، برای رهایی فرزندش، از اسیران جنگی چنگیزخان بود و چنگیز را با زبان عواطف مادری، به آزادی آن اسیر واداشت.
من از آن مادر چیزی کم نداشم. عشق من به فرزندانم هیچ نقصی نداشت. بلکه دشمن، خبیث تر از چنگیز بود.
رجوی ها از فرط فلاکت وناداری، آخرین سرمایه، اسیرانش را به چنگ چسبیده اند. به گفته ادیب و دانشمندی، شاید اریک فروم، در حقیقت ارباب اسیر برده اش می شود.