مقدمه
ضروری است برای نسل جدید که شناختی از فرقه رجوی ندارند، راجع به پیشینه آنها و تجربیاتی که اعضای آن از درون مناسبات داشته اند بازخوانی شود تا آرایش های مریم رجوی و زرق و برق تشکیلات وی، زمینه فریب جوانان را فراهم نسازد. همه جریانات ضدایرانی (و در رأس آنها سازمان مجاهدین خلق) که دهها سال از ایران دور بوده اند، بدون ذکر پیشینه، تلاش می کنند خود را عناصری دمکراتیک جلوه دهند که گویی نه بخاطر قدرت طلبی و جنایت هایی که برای آن مرتکب شدند، بلکه بدلیل مخالفت با وضعیت حقوق بشری جمهوری اسلامی و غیردمکراتیک بودن نظام به خارج گریخته اند. به شناخت رسانیدن نسل جدید، وظیفه همه کسانی است که تجاربی تلخ از حضور در فرقه ها و جریانات به اصطلاح سیاسی داشته اند. سکوت در این زمینه یا رها کردن مسیر روشنگری باعث می شود که تروریست های دیروز، با زدن کراوات یا با عمل زیبایی، رژلب و پوشیدن لباس های زیبا، گذشته خود را بپوشانند و جوانان را جذب کنند.
آغاز پروژه سرکوب عمومی
24 سال پیش در چنین روزهایی (بهمن و اسفند 1374) طولانی ترین سلسله نشست های سرکوب در سازمان مجاهدین خلق رقم خورد. نشست هایی که در مجموع 40 روز به طول انجامید و هر بار بخشی از نیروها از قرارگاه اشرف به بغداد منتقل می شدند و طی 10 روز تحت فشارهای جسمی و روحی و توبیخ مسعود رجوی قرار می گرفتند. برای اولین گروه اعزامی به بغداد، قرعه به نام مرکز فرماندهی 12 ارتش آزادیبخش! افتاده بود. فرماندهی این مرکز را رقیه عباسی برعهده داشت. به فرمان وی، کلیه نفرات با کامیون های سرپوشیده به بغداد رفتند. محل نشست محرمانه بود و تنها برخی افراد از آن اطلاع داشتند. به محض رسیدن به بغداد مشخص شد که “پایگاه پارسیان” محل برگزاری نشست است.
(نام این پایگاه برگرفته از نام “نسرین پارسیان” از اولین اعضای شورای رهبری مجاهدین بود که 9 آبان 1372 در ورودی بغداد با یک مینی بوس عراقی تصادف کرد و کشته شد. از قضا نسرین – با نام مستعار فاضله – هم برای مدتی مسئول پرسنلی مرکز 12 و تحت فرماندهی پری بخشایی بود که اینک اولین نشست برای همان مرکز برگزار می شد… کمتر از دو دهه بعد، تنها فرزند نسرین نیز به دستور مسعود رجوی به جنگ با پلیس عراق اعزام گردید و جان باخت.
به این ترتیب تنها یادگار وی نیز کشته شد تا نام مادرش برای همیشه فراموش شود و مدعی نداشته باشد. جالب اینکه در این سالیان هیچ یادواره ای به اسم نسرین برگزار نمی شود و تقریباً هردو به فراموشی سپرده شده اند، در حالی که مریم رجوی در آن روزها بسیار نالان بود.
“پارسیان” ابتدا به مقر اصلی مجاهدین در مرکز بغداد اطلاق می شد ولی بعدها در چند کیلومتری غرب بغداد قرارگاه بزرگی از طرف صدام به مسعود رجوی اهدا شد که نام آنرا هم “پارسیان” گذاشتند و محلی شد برای زندگی لاکچری و مخفیانه مسعود و مریم رجوی بدور از هیاهوی قرارگاه اشرف. دلیل نامگذاری همسان این قرارگاه مخفی -که مابین چند مقر نظامی ارتش عراق قرار داشت- مسائل امنیتی بود. مسعود نمی خواست هیچیک از اعضای مجاهدین از مقر دوم مطلع باشند که مبادا اطلاعات آن به بیرون درز پیدا کند و هدف بمباران های آتی باشد. از آن پس، هنگام تردد شورای رهبری به آنجا، بدنه سازمان تصور می کردند که فرمانده آنها به همان پایگاه واقع در بغداد تردد دارد.
پایگاه پارسیان در مرکز بغداد شامل مجموعه ای از چندین پایگاه بزرگ و کوچک بود. برخی از ساختمان ها، هتل هایی بودند که مجاهدین کرایه آنرا پرداخت می کردند و برخی هم خانه هایی که از اهالی محل خریداری و یا اجاره شده بودند. در سالهای اول حضور مجاهدین در عراق، تردد به این مکان ها مشکل نبود و اهالی محل نیز می توانستند از خیابانها و یا کوچه ها عبور کنند اما به مرور اطراف آن دیوارکشی شد و حالت یک پادگان شهری به خود گرفت و تردد به آنجا هم ممنوع گردید. یکی از خانه های این مقر بزرگ به عنوان محل زندگی مسعود و مریم آماده شده بود و یکی از هتل ها نیز به عنوان بیمارستان شهری مجاهدین مورد استفاده قرار گرفت. اما یکی از مهمترین مکان های پایگاه پارسیان، تالار بهارستان بود که مجاهدین آنرا به سبک مجلس شورای اسلامی تزئین نموده و دو مجسمه شیر نیز در ورودی آن نصب کرده بودند تا اعضای شورای ملی مقاومت تحت تأثیر آن باشند).
شبهای دلهره آور بغداد
درست چسبیده به سالن بهارستان، هتلی وجود داشت که برای اعضای شورای ملی مقاومت حین سفر به عراق مورد استفاده قرار می گرفت، همه مجاهدین که از اشرف به محل منتقل شده بودند به این هتل راهنمایی شدند، علت انتخاب این هتل، محدود شدن افراد بود که نیازی به خروج از مقر نداشته باشند و مستقیم از هتل بداخل تالار بروند… نیمه های شب همه را بیدار کردند و گفتند به داخل سالن هتل بروید. با شبهه و دلهره از پله ها پایین رفتیم. بناگاه با مسعود رجوی مواجه شدیم که به پیشواز آمده بود. وی ابتدا تحت کنترل شدید محافظین با تک تک نفرات روبوسی کرد و بعد از ما خواست که به صورت فشرده روی زمین بنشینیم و طی سخنان کوتاهی گفت: “راحت باشید و اصلا به مسائل ایدئولوژیکی فکر نکنید. حتی اگر مسئولینتان از شما خواستند که گزارش تشکیلاتی و ایدئولوژیکی بنویسید، به آنان بگویید الان اینکار را نمی کنیم. من می خواهم فقط در مورد مسائل استراتژیک با شما صحبت کنم!”.
بعد از این صحبت کوتاه، همه به اتاقهای خود مراجعه و مشغول استراحت شدیم و صبح روز بعد در سالن اصلی (بهارستان) به صورت تفکیک شده و از قبل تعیین شده، روی صندلی ها جای گرفتیم و گفته شد کسی مجاز نیست تا پایان نشستها محل خود را تغییر دهد.
سخنان رجوی حول اوضاع سیاسی-استراتژیک و موقعیت سازمان در عرصۀ جهانی بود. بحثهای مفصل در این رابطه که مجاهدین بدون پول و حمایت ابرقدرتها مبارزه می کنند و لاجرم باید بر توان خود و مردمشان تکیه داشته باشند! (وی در حالی این سخنان را مطرح می کرد که ما اطلاع نداشتیم که او در تمامی این سالیان از صدام حسین و حتی از شاه سعودی دلارهای بسیاری دریافت کرده است. جالب اینکه مسعود ضرب المثل “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” را هم در آنجا مطرح کرد). وی در ادامه بحث را به این نقطه هدایت کرد که مجاهدین دو راه بیشتر ندارند، یا باید ارتش آزادیبخش را منحل نمایند و یا اینکه تمام عیار بدون تزلزل و بدون تنش داخلی به وظایف خود بپردازند. مسعود اشاره مفصلی هم به خرابی مناسبات داخلی و اینکه زنان مسئول نمی توانند با برادران خود کارها را به پیش ببرند داشت.
طبق سناریوی قبلی، وی چند عضو قدیمی سازمان که از نظر فرماندهانشان معضل تشکیلاتی به حساب می آمدند را سوژه کرد. برای نمونه یکی از آنها که نمی خواست در موردش سخنی گفته شود و مدام می گفت: «برادر من راضی نیستم در مورد من صحبتی شود» را با یک نعره ترسناک چنان مرعوب کرد که همه برای مدت مدیدی بهت زده شدند و جرأت سخن گفتن نداشتند.
(یادآوری: مسعود همیشه چهره ای خندان از خود به نمایش می گذاشت، اما اولین بار در سال 1368 حین تبیین بحثهای انقلاب ایدئولوژیک، در برابر سخن یکی از نفرات که به وی گفت: «برادر من به خاطر شما به سازمان آمده ام نه خواهر مریم»…، چنان فریاد کشید که تمامی نفرات خشکشان زد. وی با صدایی گوشخراش بر سر وی فریاد زد «ساکت!» و بعد که متوجه قاف خود شده بود با یک عذرخواهی از جمع قضیه را جمع و جور کرد. با این فریاد ناگهانی، شرایط به حدی خراب شد که پس از مراسم، در بخشهای مختلف نشستهای دیگری برای نظرپرسی از افراد گذاشته شود که بدانند آیا نعره مسعود رجوی اثر منفی گذاشته یا خیر!. طبیعتاً کسی موضع مخالف نمی توانست بگیرد و نظر عمومی این بود که: “برادر حق داشت این طور داد بزند!”. این دومین بار بود که وی در این حالت مشاهده می شد. اینبار نیز وی با صدایی گوش خراش فریاد زد: «ساکت! مگر می خواهند تو را عقد کنند که میگی راضی نیستم؟»).
مشکلات جنسی یا تناقضات تشکیلاتی-سیاسی؟
از این نقطه صحنۀ نشست چرخید و مسعود توپ و تشر خود را شروع کرد و همگان را زیر ضرب گرفت که: “به چه علت از میان شما چنین افرادی رشد می کنند، جز اینکه همه شما نسبت به آنچه می گذرد بی تفاوت شده اید و چنین مسائلی در میان شما بوجود می آید و کار به جاهای باریک کشیده می شود؟”. مسعود ضمن شرح خاطراتی از زندانهای دوران شاه، بحث را به گونه ای پیش برد که حاضرین باور کنند مشکلات تشکیلاتی از زمانی آغاز می گردد که ذهن افراد درگیر مسائل جنسی می شود و تناقض آنرا برای وی نمی نویسند! و جمع شدن همین تناقضات باعث می شود که رابطه شان از “مریم” قطع شود و به مرور به جای پرداختن به مشکل جنسی خودشان، به طرح تناقضات تشکیلاتی، سیاسی و استراتژیک بپردازند و استراتژی سازمان را زیر سوآل ببرند!!.
(هدف مسعود رجوی از مطرح کردن این موضوع بی پایه، لاپوشانی تمامی تناقضات برحق استراتژیکی و سیاسی بود. بسیاری از مجاهدین در این تناقض بودند که پس از آتش بس، و پس از جنگ کویت و محاصره شدید عراق، ماندن مجاهدین در این کشور چه مشکلی را حل می کند و چرا مثل مریم رجوی نباید به اروپا رفت و همانند گروه های دیگر در آنجا مبارزه سیاسی کرد؟ این سلسله تناقضات، مسعود رجوی را وادار می کرد دست به حمله متقابل بزند و مشکلات را به گردن خود افراد بیندازد و آنرا به تناقضات جنسی ربط دهد تا دیگر کسی جرأت فکر کردن به خروج از عراق به خود راه ندهد).
در یکی از جلسات، مسعود از زنان مجاهد خواست که سالن را ترک کنند (بجز رقیه عباسی، شهرزاد صدر حاج سیدجوادی مسئول اول سازمان مجاهدین و عذری علوی طالقانی جانشین فرمانده کل ارتش آزادیبخش هم در این جلسه حضور داشتند). پس از خروج زنان از تالار، مسعود گفت: “الان مجلس خودمانی است و من می توانم حرفهای خودم را به شما بزنم”… سپس بر مسائل جنسی، تناقضات و عوارض ناشی از آن در مناسبات، و روابط تشکیلاتی افرادی که تناقض خود را گزارش نمی کنند متمرکز شد و گفت: “چنین نفراتی ابتدا تناقضات جنسی از خواهران مجاهد به ذهنشان می زند و بعد که آنرا بیان نمی کنند، باعث تأثیرگذاری در کارهای جاری آنان می شود و رابطه شان با خواهران مسئول از شکل ایدئولوژیکی و تشکیلاتی خارج می شود ولاجرم نمی توانند با خواهر مسئول خود رابطۀ فرمانبرداری و اطاعت تشکیلاتی داشته باشند و این مسئله به مرور مبدل به سرکشی و پرخاشگری نسبت به فرامین یک خواهر مسئول خواهد شد. تیز بگویم، شما دوست ندارید خواهرانتان در موضع مسئول کار کنند بلکه آنها را فقط برای این می خواهید که بیفتید روی آنها!”.
(مسعود در حالی به مردان مجاهد که عمدتاً هیچگاه متأهل نبودند اتهام می زد و می گفت نگاهشان به زنان مجاهد جنسی است و با دید جنسی به زنان مجاهد نگاه می کنند، که خودش تنها فرد متأهل در مجاهدین بود که تا همان زمان سه ازدواج را از سر گذرانیده بود و بعدها نیز با صدها زن نگونبخت مجاهد به صورت رسمی عقد کرد تا آنها را از جداشدن و فرار از مناسبات بازدارد.
البته وی بخوبی می دانست که مجاهدین درگیر مسائل دیگر سیاسی-استراتژیک هستند و هرگز با چنین دیدی به زنان مجاهد نگاه نمی کنند و برعکس آنان را بسیار دوست دارند و برایشان احترام قائل هستند. ضمن اینکه داشتن نیازهای جنسی نیز یک احساس غریزی درون تمامی انسانها است که لحظاتی ممکن است به آن بیندیشند. اما به عمد می خواست از همین ویژگی استفاده کند تا به “غیرت” مردان مجاهد بر بخورد و احساسات شان برانگیخته شود. واقعیت این بود که ما نیز با اعتمادی که به او داشتیم، می پذیرفتیم که عمده مشکل به خودمان برمی گردد و مسعود بخاطر عاری بودن از خصلت های استثماری و جنسی، این معضل را بهتر درک می کند. اتفاقاً شهرزاد صدر نیز تصورش نسبت به مسعود رجوی همین بود که او برخلاف بقیه هیچ احساس جنسی نسبت به زنان ندارد!. لذا در ادامه نشست های مسعود رجوی، و درست در زمانی که مسعود داشت در مورد خودش صحبت می کرد و می گفت من هم چنین تناقضاتی به ذهنم می زند، خطاب به وی گفت که نه شما اینطور نیستید!… شهرزاد این سخن را به شوخی بیان نمی کرد بلکه واقعاً چنین تصوری از مسعود داشت و باورش شده بود که مسعود رجوی نه دنبال زیبایی زنان بوده و نه نگاه استثماری و یا جنسی به زنان دارد).
مسعود با یادآوری خاطره ای از محمد حنیف نژاد سخنان دیگری هم برزبان آورد که طرح آن خارج از نزاکت است و عملاً لمپنیزم او را به نمایش می گذاشت که پیش از آن برای ما متصور نبود. بعدها برخی از زنان جداشده نیز افشا کردند که مسعود در نشست های زنانه نیز از واژه های زشت و غیرمتعارف استفاده می کرده است. نشست های وی بسیار طولانی، خسته کننده و بدون آنتراکت بود، در چهارمین روز نشست تقریباً 15 ساعت بدون وقفه صحبت کرد به نحوی که یکی از اعضای مجاهدین از خستگی برخاست و به حاضرین انتقاد کرد که چرا اینقدر بی فکر هستند و نمی بینند که مسعود 15 ساعت سرپا بوده و حتی دستشویی هم نرفته است!. با اینحال وی باز هم از رو نرفت و نشست را تا یکساعت دیگر ادامه داد تا قضیه را جمع و جور کند.
ادامه دارد…
حامد صرافپور
کاک حامد شهرزاد صدر رو هم از قبل کوک کرده بودند وگر کیه که ندونه مسئول بی اجازه ان مردک اب هم نمیخورد هرچند برای شهرزاد احترام نصفه نیمهای قائلم بصورت درونی خانم با نزاکتی و اصیلی بود اما خب امان از دستگاه لمپن پروری مسعود