مرگ حبیب فلاح شوک بزرگی برای همه دوستانی که او را میشناختند بود. آشنایی من با حبیب از سال 72 بود و با او سالها در قرارگاه جلولا در یک یگان بودیم. بسیار انسان جسور و مهربان و رکی بود. بارها در هنگام نگهبانی از شکنجه هایی که مسئولین سازمان بهش داده بودند می گفت و همیشه می گفت که چطور فریبش دادند و او را به عراق و اردوگاههای سازمان کشانده بودند.
یادم هست که در پست روبروی شهر جلولا نگهبانی می دادیم. حبیب می گفت سازمان به هیچ جا نمی رسد و نیست و نابود می شود. اینها هرگز نمی توانند یک تیر هم در کنند چه رسد به سرنگونی !
او از درون مانند باروت، منتظر یک جرقه بود. می گفت بایستی خشت خشت خاک ایران را طلا گرفت و مردن در خاک وطن هزار بار شرف دارد به مردن درون سازمان بدون هدف و برای آمال و آرزوهای مشتی قدرت طلب و خائن به وطن که بچه های مردم را فریب می دهند و به سازمان می کشانند .
حبیب زخم معده داشت ولی سران سازمان هیچگاه موافقت نمی کردند که او را یک متخصص ببیند و مارک تمارض بهش می زدند که می خواهی از زیر کار در بروی.
ای تف به وجدان نداشته فرقه رجوی که جان انسانها برایش ارزشی ندارد.
بار دیگر ضمن عرض تسلیت به خانواده و همسر داغدار و تنها پسرش. برای انها صبر و برای دوست قدیمی خود طلب رحمت از خدای منان را دارم.
سعیدی