با سلام !
پسرم حسن سال نو مبارک، امیدوارم حالت خوب باشد. یادی از من نمی کنی! لااقل یک تماسی با من بگیر. که از احوالت با خبر شوم
چرا مادرت را فراموش کردی اگر تماس تلفنی با مادرت بگیری اتفاقی می افتد؟!
من سالهاست منتظر تماس شما هستم. هر موقع تلفن خانه زنگ می خورد با خودم می گویم احتمالا حسن است.
پدرت هم نگران شماست و دلتنگ شما شده است دست خودمان نیست پدر و مادر جگرگوشه اش را فراموش نمی کند.
تا این حد شما را کنترل می کنند که جرات نداری یک تماسی با ما بگیری؟!
این چه جور زندگی است که تو داری؟! واقعا تو داری زندگی می کنی یا اسارت و بردگی را بر دوش می کشی؟ تا آنجایی که خبرها بدستمان می رسد شما هیچ اراده ای از خودتان ندارید و به شدت تحت کنترل هستید و در یک حصار بسته شما را نگه داشتند و هر بلایی دلشان بخواهد بر سر شما می آورند .
سئوال من از شما این است که آیا صدای شما به جایی می رسد؟!
فکر نمی کنم. خودت را در کشور بیگانه اسیر کردی و هدف مشخصی نداری! در حصار بسته دور خودت می چرخی. من و پدرت نا امید نمی شویم ما منتظر شما خواهیم ماند و لحظه شماری می کنیم که به آغوش ما برگردی. پسرم حسن هنوز دیر نشده خودت را از زندانی که چندین سال خودت را در آن محبوس کردی نجات بده و آزاد زندگی کن . من و پدرت منتظرت هستیم .
دوست دار شما، مادرت