متن پیام خانم مرحمت ابوالفتحی به فرزندش «برات» به شرح زیر است:
سلام برات جان، پسرکم، عمرم در حسرت دیدار تو گذشت. چشمانم همچنان دنبال تو می گردد. به مادر پیرت رحمت نمی آید؟ چهار بار به خاطر دیدار تو به اشرف(عراق) آمدم و رفتم، الان هم مریض شدم اما یک بار زنگ هم به من نزدی. چشمانم شب و روز به راه است. فکر می کنم همیشه «برات» پشت در است؟ آخر کجا هستی؟ نامرد نشو! لااقل با من حرف بزن. ناسلامتی من مادرت هستم.
خواهر، برادر و مادرت آرامش ندارد، هیچ چیزی آنها را شاد نمی کند. چشمانشان همیشه گریان است. فرهاد و عروس ات مشتاق دیدار تو هستند.
نوه شیرین تو «رها» هر روز عکس ات را به آغوش می گیرد و می گوید پدربزرگم کجاست؟
یعنی واقعا نمی توانی یک زنگ هم بزنی؟ ما گفتیم وقتی آلبانی رفتی می توانی با ما آزادانه صحبت کنی، تو را می توانیم ببینیم اما انگار تمام آنها خوش خیالی بود. برات جانم بیا این آخر عمر تو را ببینیم، بیا در وطنت باش. بیا دور سرت بگردم، سالهاست سرگردان تو هستم. بیا آخر عمر صدایت را بشنوم. خواهرانت گریان هستند، می گویند برادر ما شجاع و پشتیبان ما بود لان کجاست؟
براتم لااقل تلفن کن، حرف دلت را به خواهر و برادرت بگو. من همیشه از تو راضی بودم، یک بار به من حرف بد نزدی، آخر تو که مهربان بودی چرا ما را فراموش کردی؟ برات جانم موقع خواب و بیداری تو را می جویم، همیشه دنبال تو هستم، همه فامیل به فکر تو هستند. آنجا شما را فریب دادند ایران در امنیت کامل هست. برات جانم هر وقت بیایی روی سرمان جا داری. فرزند مهربانم نا امید نشو، اینجا تمام امکانات برای تو مهیا است. خواهش می کنم برگرد.