رسول شخصی زاده در حالیکه در منطقه مرزی سردشت کولبری می کرد، توسط نیروهای عراقی اسیر و به اردوگاه اسرای جنگی در خاک این کشور منتقل می شود.
رسول پس از اینکه مدتی تحت انواع شکنجه های روحی و روانی و فیزیکی قرار داشت طی یک توافق، بین مسئولین عراقی با سران «مجاهدین» تحویل این گروه در قرارگاه اشرف داده می شود. پس از اخراج «مجاهدین» از خاک عراق این گروه رسول را نیز با خود به آلبانی می برند.
رسول شخصی زاده در یک خانواده فقیر در روستای کانی زرد از توابع شهرستان سردشت بدنیا آمد. وی در همان روستا به همراه خانواده اش دوران کودکی و نوجوانی خود را طی کرد و به سن جوانی رسید.
او به هر دلیلی دنبال درس و مشق نرفت و کاملا بی سواد بود.
آقای شخصی زاده به سنی رسیده بود که باید دنبال کار برای امرار معاش خود و خانواده اش می رفت.
او مدتی را به همراه خانواده پر جمعینی که در آن زندگی می کرد (۵ برادر و سه خواهر) مشغول کشاورزی در همان روستایی که ساکن بودند شد ولی این کار هم کفاف مخارج زندگی آنان را نمی داد.
او بزرگترین فرزند خانواده است که اکنون اگر زنده باشد بیشتر از ۶۰ سال سن دارد.
پدر رسول بنام ابراهیم و مادرش به نام فاطمه نیز مثل سایر خانواده های دردمند سالها چشم انتظار دیدن فرزندشان بودند ولی در اوج غم و اندوه فراغ عزیزشان و با هزاران آرزو سه سال پیش چشم از جهان فرو بستند.
آقای مجید شخصی زاده برادر رسول می گوید: برادرم اصلا سواد خواندن و نوشتن هم نداشت. چه رسد به اینکه سیاسی هم باشد. او اصلا سیاسی نبود. و دائم دنبال کسب معاش برای خانواده اش بود.
وی در دهه ۱۳۶۰به همراه دوستانش در منطقه مرزی سردشت کولبری می کرد که توسط نیروهای عراقی دستگیر و به اردوگاه اسرای جنگی در خاک عراق منتقل می شود.
آقای عبدالله ابراهیمی دایی رسول هم می گوید: از وضعیت او برای مدت زیادی خبر نداشتیم. تا اینکه نامه ای از طرف ایشان از طریق صلیب سرخ بدست مان رسید و تازه متوجه شدیم قضیه چیست.
وی در ادامه می گوید: قبل از آزادی اسرای جنگ ایران و عراق نامه های وی از طریق صلیب سرخ مرتب بدست ما می رسید و مشخص بود او در اردوگاه اسرای ایرانی در خاک عراق بسر می برد ولی بعد از آن دیگر نامه ای از وی دریافت نکردیم.
از آن زمان به بعد هیچ اطلاعی از وضعیت وی نداریم. ولی بعدها از اسرایی که آزاد شده و به ایران برگشتند شنیدیم که وی پس از مدتی که در اردوگاه عراقیان تحت انواع شکنجه های روحی و روانی و فیزیکی قرار داشت طی یک توافق توسط مسئولین عراقی با سران «مجاهدین» تحویل این گروه در قرارگاه اشرف داده شده است.
الان هم وضعیت فرقی نکرده و همچنان در بی خبری محض از وضعیت ایشان قرار داریم. البته بعد از سقوط صدام حسین از کسانی که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران آمدند شنیدیم که «مجاهدین» رسول را نیز به همراه اعضای خود به کشور آلبانی انتقال داده اند و رسول همچنان در دست فرقه «مجاهدین» در اسارت بسر می برد. احتمالا او را سربه نیست کرده اند. و گرنه چه دلیلی داشت که او با خانواده اش تماس نگیرد.
تلاش کردیم از طریق ارگانهای حقوق بشری ، صلیب سرخ و حتی با امضای طومار و درخواست ویزا از نخست وزیر آلبانی راهی برای دیدار و ملاقات و یا تماس تلفنی با ایشان پیدا کنیم ولی در اوج ناباوری خواندیم و شنیدیم که سران فرقه رجوی ما خانواده ها را تروریست خطاب کرده و می کنند؟؟!!
بهرحال پدر و مادر رسول که سالها چشم به انتظار دیدن رسول بودند در اوج غربت و تنهایی و در حسرت دیدار فرزندشان دار فانی را وداع گفتند. لااقل ما که زنده ایم آرزو داریم خواهر زاده مان را برای لحظاتی به آغوش مان بگیریم و او را مثل سابق در کنارمان داشته باشیم. و جای خالی پدر و مادرش را برایش پر کنیم.