مجاهدین پسرم را طعمه قراردادند و با زور دخترم را از من گرفتند

دیدار انجمن نجات با مادر دردمند محمد و فاطمه رئیسوند که سالهاست در مناسبات مجاهدین اسیر می باشند

دیدار با مادر مهربان زهرا کعب فلاحیه ملقب به مادر حسینی در منزل شخصی اش در کرج، با توجه به کهولت سن مادر و شیوع مجدد ویروس کرونا
بنا به درخواست مادر این دیدار با استقبال انجمن نجات استان انجام گردید . مادر حسینی که تنها و مستقل و در نزدیکی دیگر فرزندش زندگی می کند پس از خوش آمد گویی و پذیرایی و قدردانی از میسر شدن این دیدار با لحنی مهربان و دلی آکنده از غم و اندوه اذعان داشتند که یکی از فرزندانش به نام محمد رئیسوند در اواخرسال 1367 به طور ناگهانی و بدون اطلاع خانواده مدتی مفقود گردید و شوهرم محمودخان در فراق پسر و ده سال چشم انتظاری فوت شد .

برای نجات محمد، دخترم را نیز از دست دادم

اوایل سال 1368 محمد با منزل ارتباط تلفنی برقرار نمود و سلامتی خود و حضورش را در کشور پاکستان اعلام نمود که ما همگی شوکه شدیم و ابتدا گمان نمودیم مانند گذشته جهت کمک به افراد آسیب دیده و مناطق محروم از طرف محل کارش به ماموریت اعزام شده اما این گمان با پرس و جو از محل کار و طولانی شدن غیبتش به نگرانی مبدل شد و سالیان سال هیچگونه خبری از وی نشد حتی دریغ از یک پیغام و تماس تلفنی!

تا اینکه در اواخر سال 1386 با منزلمان در شهرستان کوهدشت از توابع استان لرستان تماس تلفنی برقرار نمود و خود محمد خیلی مختصر احوالپرسی کرد، گفت: مادر من در نزدیکی مرز ایران وعراق و قرارگاه اشرف هستم و میتوانی با برادر و خواهرم فاطمه به ملاقاتم بیایید.

پس از قطع ارتباط، من که از این تماس و شنیدن صدای فرزند خوشحال شده بودم با رساندن این پیغام به دیگر فرزندانم با راهنمایی و تلاش برادرم جهت اخذ گذرنامه وعزیمت به عراق اقدام کردیم و چندماه بعد یعنی اوایل تابستان 1387 همراه برادرم و دیگر دخترمجرد و جوانم که فاطمه نام دارد به کشورعراق سپس قرارگاه اشرف رفتیم و مدت 7 روز آنجا بودم و روزهای اول نفرات سازمان برخورد مناسب و صمیمانه همراه با پذیرایی با ما داشتند و هر از گاهی در ساعاتی معین و کوتاه پسرم محمد را تنها و یا در مراسم های جمعی میدیدم و در این چند روز میدیدم خانم های قرارگاه مستمر فاطمه را صدا و تنها با خود به اسم تفریح می بردند و من و برادرم فقط به فکر دیدار طولانی و صحبت بیشتر با پسرم در مورد آینده اش و کی به خانه برمیگردد بودم و محمد در یکی از این روزها به من گفت مادر شما بروید ما بر میگردیم.

تا اینکه روزهفتم یک نفر آمد و گفت شما باید بروید و به ایران برگردید ما نپذیرفتیم .

اما سراغ محمد و فاطمه رو گرفتم گفتند شما نمیتوانید آنها را ببینید و گفتم باشد من با محمد صحبت کرده ام حالا اگر برای خداحافظی نمیاید اشکال ندارد فاطمه رو صدا کنید میخواهم ببینمش، او کجاست ؟

مجدد پاسخ دادند که آنها را نمیتوانید ببینید و شما باید هرچه سریعتر اینجا را ترک کنید که با شیون و فریاد و درگیری برادرم با چند تا از آنها به ما گفتند اگر اینجا را ترک نکنید شما را تحویل آمریکایی ها که حفاظت ما را به عهده دارند میدهیم تا شما را روانه زندان کنند.

من و برادرم که از این حرف آنها ترسیدیم به التماس و خواهش افتادیم اما من مادر را با چشمی گریان و بدون آخرین دیدار و خداحافظی با فرزندانم همراه برادر مریض و سالخورده ام به زور و تهدید از آنجا بیرون کردند و ما بی کس ، بی جا و مکان و نا آشنا در یک سزمین غریب با سرافکندگی و حقارت بدون دخترم به شهرمان برگشتیم و دیگر هیچ.
در این لحظه مادر حین صحبت هایش گریان و مستمر خود را سرزنش مینمود. با دیدن این صحنه دردناک اعضاء انجمن نجات برای لحظه ای فراموشی خاطرات آن روزها و آرامش مادر، خبرهای مسرت بخشی از جدایی خیلی از زنان و فراهم شدن نجات آنان در این مقطع را یادآور شده که پس از دقایق طولانی و اطمینان خاطر از حال این مادر عزیز، ایشان مجدد با اصرار خود ادامه دادند : دیگر هیچ خبری از بازگشت فرزندانم و تماسی از جانب آنها نشد و من همیشه چشمم به در دوخته و دوخته است که پس از سالها متوجه شدم فریب خوردم و برای نجات محمد، دخترم را نیز از دست دادم . حال یک غم نه دو غم و هزاران بار خود را سرزنش میکنم که چرا با سادگی دخترم را در دام انداختم و هرگز نه رجوی فریب کار را می بخشم و نه گذشت میکنم و تا لحظه ای که جان در وجود من مادراست خود برای نجات دخترم و در آغوش کشاندن او همواره تلاش و اگر در قید حیات نباشم وصیت نموده ام و به دیگر فرزندانم توصیه نمودم، محمد و به خصوص فاطمه را از چنگال فریبکاران فرقۀ رجوی نجات بدهند که روح من مادر و هر مادری نظاره گر است تا آرامش بیابد.
انجمن نجات استان البرز با شنیدن صحبت های مادر که توام با گریه و اندوه فراوان بود به عنوان نمایندۀ این مادر دلسوخته از این دیدار و درد دلهای مادر انرژی مضاعف گرفته وعزم جزم نموده که صدای این مادر چشم انتظار را با استفاده از فن آوری های روز پیام رسانی و به گوش سازمان ها و نهاد های حقوق بشری بین المللی و مستقردر کشور آلبانی میزبان سازمان تروریستی رجوی، برسانند. آری این است گوشه ای از بی رحمی ها و رذالت رجوی برای به دام انداختن قربانیان!
باشد که دل ها و دلهای مادران شاد گردد.

خروج از نسخه موبایل