کسانی که به وجود آزادی و اختیار در فرقه های مخرب معتقدند، ممکن است مدعی شوند که اگر عمل بر اساس افکار، اعتقادات و خواست ها، آزادی است، کسانی هم که در یک فرقه ی مخرب هستند نیز چون بر طبق عقاید و خواسته و احساسات فعلی خود حرکت می کنند، پس آزادند. و اگر در پاسخ به آن ها ما مدعی شویم که این اعتقادات، خواست ها و احساسات به خود آن ها تعلق ندارد و متعلق به رهبر فرقه است که در ذهن آن ها جایگزین افکار و اعتقادات و خواست ها و احساسات شخصی ایشان شده، آن ها خواهند گفت که در جامعه نیز همین طور است و اعتقادات و افکار افراد نخست در اثر آموزش اولیا و بعد جامعه، مدرسه و دانشگاه و … شکل می گیرد و تعلق شخصی به کسی ندارد.
درست است، در جامعه، اعتقادات فرد در اثر تربیت خانواده و جامعه شکل می گیرد، از روز تولد کودک به تدریج فرا می گيرد که چگونه بر پایه اصول، آداب و رسوم و فرهنگ خانواده و جامعه زندگی و حرکت کند. او یاد می گیرد که آزادی عمل محدودیت ها و بهایی دارد (برخلاف جامعه و خواست جمعی و خانواده حرکت کردن تنبیه و مجازات در پی خواهد داشت و در جهت آن ها حرکت کردن جایزه دارد). کودک یاد می گیرد که به عنوان یک عضو جامعه، باید بخشی از آزادی خود را در مقابل امنیت و رفاه زندگی در جمع مبادله نماید. تفاوت اصلی بین آموزش خانواده و جامعه با آموزش و یا شستشوی مغزی یک فرقه مخرب در این است که خانواده، مدرسه و دانشگاه به فرد می آموزد که چگونه به عنوان یک فرد در جامعه زنده باقی مانده، در کجا و چگونه خودکفا باشند و در کجا و چه مواردی به دیگران تکیه کرده و برای بقا از آنان کمک بگیرد.
آموزش آن ها به همان اندازه که در خدمت جامعه و بقای آن است، در خدمت فرد و بقای او نیز می باشد. حتی وقتی جامعه به ما می آموزد که چگونه بخشی از آزادی خود را و حتی زندگی خود را برای جامعه فدا کنیم (برای مثال شرکت در جنگ و در دفاع از کشور علیه یک متجاوز خارجی) هنوز «خود» و منافع «خود» در این معادله وجود دارد، فرد این فداکاری را برای حفظ موقعیت خود در عرصه ی وجود، تأمین آینده مادی و آزادی فرزندان و اخلاف خود، برای حفظ کشور، فرهنگ، و آزاد بودن ملت خود انجام می دهد. چرا که اگر کشورش تحت تسلط دشمن قرار بگیرد، او تمام و یا بخشی از امکانات مادی و معنوی و در نتیجه آزادی خود را از دست خواهد داد.
همان گونه که دیده می شود در تمام این آموزش ها هر چقدر هم که در آن ها زیاده روی شود، باز هم «فرد»، «خود» و منافع «خود» در هسته ی مرکزی آموزش ها قرار دارد و هنوز این خود فرد است که فرمانده اراده ی خویش است. حتی در فرهنگ جوامع شرقی که منافع جمع محور فرهنگ و اخلاقیات است و بر منافع فرد اولویت دارد، (برخلاف فرهنگ غربی که منافع فرد محور فرهنگ و قوانین و … است) هنوز منافع فرد اهمیت خود را داشته و کسی نافی آن نبوده و تنها اولویت به جمع داده می شود. به این ترتیب چه در شرق و چه در غرب «فرد» و «منافع فرد» جایگاه و اهمیت خود را داراست . در حالی که در فرقه های مخرب آنچه ارزش و جایگاهی در “آموزش ها” و یا شیوه های شستشوی مغزی ندارد «فرد» و «خود» و «منافع فرد» است. نه تنها منافع و بقای فرد محترم و تضمین شده نیست، بلکه به عنوان دشمن درونی شناخته می شود (همزاد شیطانی)، دشمنی که باید کشته شود و اگر کشتنش ممکن نیست، باید مادام العمر به اسارت و زنجیر کشیده شود و دائماً تحت کنترل و نگهبانی باشد ( خواندن لحظات، عملیات جاری، غسل هفتگی، گزارش از خود، انتقاد از خود در نشست های روزانه و هفتگی، …)
آموزش های مختلفی که فرد در خانواده و جامعه می بیند هر چقدر که سخت و ناهنجار باشند، لطمه ای به بخش اصلی «فردیت»، «شخصیت» و «هویت» فرد نمی زند. (مگر این که آموزشگاه، به صورت فرقه باشد و آموزگار و یا حتی اولیای فرد نیز مانند رهبر فرقه عمل کنند.) در حالی که در یک فرقه مخرب، خود جدید متولد شده در فرقه، خود قبلی با آموزش های جدید نیست، بلکه او بخشی از یک خود جمعی و یا خود فرقه شده است. دیگر «فرد» نیست بلکه عضو و یا زائده بیرونی رهبر فرقه است، چنین فردی دیگر برای خودش و منافع خودش و اخلافش (فرزندان و نوادگانش) نمی جنگد و حتی آن گونه که ما در مجاهدین مدعی بودیم، حتی نمی خورد و نمی خوابد مگر برای اهداف فرقه. به او آموزش داده می شود که او زنده است، می خورد و می خوابد و حتی روابط جنسی اش، به خاطر منافع رهبر است حتی اگر رهبر، نام مستعاری مانند «دین»، «آزادی»، «عدالت»، «خدا»، «مردم»، «کشور» و … داشته باشد.
«آموزش» در فرقه برخلاف آموزش در جامعه به فرد یاد نمی دهد که چگونه خودکفا باشد، اعتماد به نفس داشته باشد، و از دستاوردهای خود انگیزه بگیرد. همان طور که در مجاهدین به افراد گفته می شد، که چگونه «پاهای خود را فراموش کرده و روی پاهای رجوی راه بروند» فرقه نیز به افراد می آموزد که چگونه خود و دستاوردها و نقاط مثبت خود را فراموش کرده و به اصطلاح به نقطه صفر برسند و چگونه از رهبر به شکل غریزی همانند حشرات و موریانه ها تبعیت نمایند. در جامعه شرط رشد و توسعه، هر چقدر هم که آن جامعه استبدادی باشد، در این است که شخصيت فردی افراد حفظ گردد و رشد کند، تا رشد و ترقی و ثروت اندوزی افراد، رشد و ترقی و ثروت اندوزی جامعه، کشور و بالطبع حکومت را به وجود آورد، در حالی که در یک فرقه مخرب به عکس فرد باید محو و نابود شود تا فرقه و رهبرش بتوانند باقی مانده و رشد کنند.
در جامعه هر چقدر هم که محدود باشد، افراد حق انتخاب دارند و در مقابل هر آموزشی می توانند در جایی دیگر آلترناتیو و یا بدیلی برای آن بیابند و یا حتی معکوس آموزش ها عمل کنند. در حالی که در فرقه ها با وجود ملأ منزوی، این انتخاب از افراد گرفته شده است.
نوشته: دکتر مسعود بنی صدر
صفحه های: 608 الی 610
تنظیم از: عاطفه نادعلیان
فراز دوم از کتاب: فرقه های تروریستی و مخرب – نوعی از برده داری نوین