من فاطمه رشیدی دختر مسیب رشیدی هستم. پدرم اهل کرمانشاه و در سال 1359 آن زمان که عراق به ایران حمله کرد در شهر مرزی قصرشیرین اسیر ارتش صدام شد .
من هنوز به دنیا نیامده بودم . وقتی جنگ ایران وعراق به آتش بس ختم شد من هفت ساله شده بودم وآماده می شدم که مدرسه بروم . اما هنوز نمی دانستم پدرم کجاست! وقتی از مادر واقوام نزدیک سئوال کردم گفتند رفته جنگ وبه دست دشمن اسیر شده است .
من مثل هرکودکی آرزوی در کنار پدر بودن را داشتم. اما تا آن زمان به بهانه جنگ واسارت این قضیه برای ذهن کودکانه ام پذیرفته شده بود .
اما درهمین موقع که اسرا آزاد شدند ومن هم که کمی چشم وگوشم بازشده بود منتظر بودم که خود را برای اولین بار دربغل وآغوش پدرم ببینم . این را شب و روز آرزو می کردم . اما یک دفعه همه چیز به هم خورد وپدرم به ایران نیامد وهیچ خبری از وی نشد ومن ناامید شدم .
سالها گذشت، نه نامه ای ونه تماسی ونه آثاری از پدرم ومن هم روز به روز برای دیدن پدرم بیشتر مشتاق می شدم وبویژه بلاتکلیفی سرنوشت پدرم مرا عذاب می داد .
من بزرگ شدم وازدواج کردم وسالهای زیادی گذشته بود . یک مرتبه ازطریق تعدادی از افرادی که ازفرقه ای بنام مجاهدین که درعراق بود جداشده وبه ایران آمده بودند متوجه شدم که پدرم زنده ودرآن فرقه گروگان واسیر شده است .
ما به هر دری زدیم وازهرکانالی پیگیری کردیم تاشاید بتوانیم با پدرم ملاقات ویا از سرنوشت وآخرین وضعیت او مطلع شویم اما فرقه ضد انسان رجوی این حق را تاکنون از من گرفته . من اکنون دارای سه فرزند هستم که نوه های مسیب رشیدی هستند .
رجوی ضد بشر نگذاشته او حتی مرا که سه فرزند به دنیا آورده ام ببیند تا چه رسد به نوه هایش .
درخواستم ازپدرم این است که مرا ناامید نکند و کاری کند که من بتوانم او را از نزدیک ببینم . اصلا می خواهم طعم پدرداشتن وپدر دیدن را برای اولین بار بچشم .
من اکنون زنی میان سال شده ام وپدرم قربانی معامله ای شده که سی سال پیش رجوی با صدام انجام داد ومن وامثال من را ازمهر پدری محروم کرد .اگر پدرم و پدر دختران مثل من که اسیر رجوی هستند لحظه ای به عواطف انسانی برگردند وما را درک کنند قطعا وظایف به عقب افتاده پدری را به جا خواهند آورد .
به امید آن روز