رجوی در سال۱۳۶۰ با فرار از ایران به کشور فرانسه پناهنده شد. او که اموراتش با وابستگی به دول خارجی پیش می رفت سعی نمود با جلب نظر دولت فرانسه و تشکیل شورایی متشکل از نیروهای مخالف رهبری اپوزیسیون را به دست بگیرد و به موازات آن به عملیات تروریستی در داخل ایران ادامه دهد.
مرتضی حیدرزاده، عضو جدا شده از فرقه رجوی به مناسبت تعطیلی کمپ اشرف در شهریور ۱۳۹۲، مروری بر کارنامه پادگان اشرف داشته است:
اواخر سال ۶۲ با ضربه خوردن اکثر خانه های تیمی، ناگزیز شد باقیمانده نیروهایش را از ایران خارج و به کشورهای مختلف فرا بخواند. به علت شکست های متعدد در طرح های سرنگونی، عملیات های ترویستی وخشونت آمیز و خود محوری های متعدد، در کمتر از یک سال اکثر اعضای اصلی شورا را هم از دست داد. در این مرحله او به دنبال اتحاد بیشتر و علنی با صدام حسین رفت. دولتی که علیه ایران می جنگید و به خاطر همین عدم مشروعیت حتی بنی صدر نیز نپذیرفت که با دولت صدام همکاری کند و با رجوی به عراق برود و در آوریل ۱۹۸۴ او هم از شورای رجوی خارج شد. با شکست سیاست های رجوی در جلب همکاری و نظر دولت مردان غربی و اخراجش از فرانسه به ناچار تصمیم به اتحاد محکمتری با دولت عراق گرفت و با امضای صلحی فرمالیستی با معاون صدام از فرانسه به عراق رفت. در آن زمان فراخوان گسترده تری برای جمع آوری نیروهایش داد و گفت همه هواداران در هر کجا که هستند خود را به عراق برسانند. لذا در سال ۶۵ تجمع نیرویی مجدد مجاهدین در عراق شکل گرفت و بیش از ۹۰ درصد بازمانده ها را در عراق جمع کرد تا باصطلاح خودش ارتشی نظامی تشکیل بدهد.
در طول حضور مجاهدین در عراق دولت صدام بدنبال استفاده حداکثر ابزاری و اطلاعاتی از آنها بود و همان سال صدام حسین دو الی سه پادگان از جمله کمپ اشرف را به مساحتی حدود۲۴ کیلومتر(۶ در۴کیلومتر) واقع در شهر الخالص در اختیار آنان قرار داد.
پادگان اشرف در حقیقت بخشی از زمین های کشاورزی مردم استان دیالی بود که توسط نیروهای صدام به زور غصب و به پادگان نظامی تبدیل شده بود که به پاس مزدوری و خدمات رجوی در جنگ عراق علیه ایران به او هدیه داده شد. این پادگان که توسط عراقی ها «معسکر الخالص» نامیده می شد در استان دیاله و دربیست کیلومتری شمال شرقی شهر الخالص و در ۶۰ کیلومتری مرز ایران قرار داشت. (علاوه بر اشرف، بعدها اماکن نظامی متعددی در اختیار سازمان قرار گرفت و دهها کیلومتر اطراف کمپ اشرف نیزجهت مانورهای نظامی در تصرف سازمان مجاهدین قرار داشت.)
رجوی با اعتقاد به روشهای خشونتآمیز، مسلحانه و تروریستی اقدام به تشکیل نیروی نظامی متمرکز با اسم ارتش آزادیبخش در سال ۱۳۶۶ نمود و به عنوان جزئی از ارتش صدام، همه گونه پشتیبانی لجستیکی و تسلیحاتی و تدارکاتی اعم از برخورداری از سوبسید های کشوری، از دولت صدام دریافت می کرد. تمامی این کمک ها جدا از دریافت های دلاری و میلیون ها دینار پول نقدی بود که هرماهه دریافت می کردند.
وقایع ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸:
قبل از رفتن به عراق در سال ۱۳۶۴ اتفاق دیگری افتاد، رجوی با انحلال مرکزیت سازمان مجاهدین و اعلام خویش به عنوان مسئول اول با برنامه ای به نام انقلاب ایدئولوژیک و رهایی زنان، مریم قجر عضدانلو همسرمهدی ابریشم چی را وادار به طلاق و ازدواج با خویش نمود و او را به سطح جانشین خودش ارتقا داد. در ادامه کادر مرکزیت سازمان را تبدیل به هیئت اجرایی نمود. یعنی اینکه همه اعضای باسابقه و قدیمی سازمان، اعضای هیئتی شدند که فقط کارهای اجرایی را به عهده داشتند و خودش را به رهبر عالی و درجه یک ارتقا داد.
رجوی که در طی یکی دو فقره کودتای داخلی در سال ۶۴ و ۶۸ رقبایش را کنار زد خود را رهبر عقیدتی بلامنازع مجاهدین و نماینده خدا در روی زمین می خواند. مریم رجوی در توصیف او می گفت مسعود رابطه اش با امامان.. هست و او رهبری است که آنقدر خالص است که عملکردش بدون اشتباه و الهام شده از سوی خداست و به همین علت کسی نمی تواند و نباید فرامین او را مورد نقد و اعتراض قرار دهد مسعود فقط به خدای خودش پاسخگو است.
و برای ۲۵ سال مسعود رجوی هزاران نفر را در بیابان های عراق در کمپ اشرف محصور کرد و به اصطلاح شهر آرمانی خویش را برپا کرده بود. او که فرصتی برای نمایش ایدئولوژی و عقایدش در اجرای قوانین شهر اشرف را داشت. در این آزمایش بزرگ به شدت رفوزه شد و به شهادت اغلب جداشدگان و فراریان، بیشتر از آنکه کمپ اشرف شهری آرمانی باشد قلعه و زندانی محصور و ایزوله از جهان بود تمامی تحرکات افراد تحت کنترل و رصد سران فرقه بود و در طی سالها کم کم از دنیای بیرون قطع و هر گونه ارتباط با خانواده، مجامع بین المللی، وکیل و هر ارگان خارج از کمپ اشرف جرم محسوب می شد.
پس از تشکیل ارتش نظامی، حدود ۵ هزار نفر به آموزش های نظامی سخت و فراگیری قوانین فرقه در طی شبانه روز مشغول بودند. و رجوی هر سال را سال پیروزی و سرنگونی دولت ایران می نامید و در پایان سال نیز اعضا را بازخواست و مواخذه می کرد و می گفت دلیل عدم سرنگونی شمایید چرا که به قدر کافی مطیع نبودید و محدودیت های طاقت فرسای فیزیکی و روحی را افزایش می دادند.
در آن سال ها که جنگ ضد میهنی دولت صدام علیه ایران ادامه داشت فرقه مجاهدین همکاری اطلاعات زیادی با ارتش عراق داشت. در مقابل، صدام حسین نیز امکانات لازم برای تشکیل ارتش آزادیبخش ملی را در اختیار رجوی میگذاشت. دولت عراق با تهیه امکانات و تسلیحات مورد نیاز و اماکن مختلف در نزدیکی های مرز ایران، امکان سازماندهی حملات تروریستی را برای آنها فراهم میآورد. در عوض مجاهدین نیز در جبهههای جنگ این کشور علیه ایران با ارتش بعث همکاری میکردند. این همکاری در زمینه جمعآوری و انتقال اطلاعات اهمیت زیادی برای ارتش صدام داشت. استخبارات عراق (سازمان اطلاعات نظامی)، اطلاعاتی مورد نیاز خود به آنها سفارش می داد و ستاد اطلاعات نظامی سازمان پیوسته در این راستا به رصد های اطلاعاتی نیروهای جنگی، شنود و تخلیه های تلفنی و… فعالیت مختلف جاسوسی اشتغال داشت و کمک های قابل توجهی را در اختیار دولت صدام می گذاشتند. اعضای اصلی پیشبرد این امور دهها نفر به سرکردگی مهدی برایی، مهدی ابریشچی، عباس داوری، حسن نظام الملکی، حسن محصل و محسن سیاهکلاه و… در بخش های اطلاعاتی بودند.
آنها با انواع و اقسام روش ها حتی با استفاده از تماس با خانواده ها، کارکنان ادارات مختلف، دوائر نظامی، بیمارستان ها و کتابخانه ها، اطلاعات محرمانه نظامی را از داخل کشور گردآوری و به استخبارات عراق تحویل می دادند.
پس از آموزش ها و آمادگی های نظامی به موازات حملات صدام، در اواخر جنگ، ارتش موسوم به آزادیبخش رجوی که از حمایت و پشتیبانی کامل ارتش بعث برخوردار بود وارد جنگ نظامی شد و عملیاتهایی متحرک موسوم به گردانی در جبهه های مختلف از سال ۶۶ شروع نمود و در سال ۶۷ با انتخاب منا طق بزرگتری با عملیات هایی موسوم به آفتاب در منطقه فکه و چلچراغ در شهر مهران ادامه داد تا اینکه مهمترین عملیات با بیش از ۹۰ درصد نیروها به اسم فروغ جاویدان که در ایران به عملیات مرصاد معروف است در سوم مرداد ماه ۱۳۶۷ روی داد. این عملیات با نیرویی بیش از شش الی هفت هزار نفر با تانک و زرهی های مختلف و با حمایت توپخانه و ارتش عراق به خاک ایران انجام شد، که پس از سه روز با تحمل شکستی سنگین و بر جای گذاشتن حدود ۵ هزار کشته و زخمی مجبور به عقبنشینی از خاک ایران شدند.
جمع بندی عملیات مرصاد منجر به انقلاب ایدئولوژیک:
تشکیلات سازمان، بعد از شکست سنگین در عملیات مرصاد، رفتهرفته به سمت تبدیل شدن به یک فرقه تمامعیار حرکت کرد. مسعود رجوی که با این شکست، اعتبارش در میان اعضا در حال از بین رفتن بود و زمزمه خروج و مخالفت ها شروع شده بود. بدون این که مسئولیت اشتباهاتش را بپذیرد صحنه را به گونه ای دیگر رقم زد. او در میان حیرت همگان، اعضا را دلیل شکست معرفی کرد. او گفت آنچه که باعث شد نیروهای ارتش آزادیبخش ملی از تنگه چهارزبر (مرصاد) عبور نکنند و نتوانند خود را به کرمانشاه برسانند، وابستگیهای عاطفی میان زنان و مردان بود که نتوانستند تمام نیروی خود را صرف نبرد کنند! در جلسه جمع بندی مریم قجر گفت شما اینقدر خالص نبوده اید که به خاطر مسعود بجگنید و به فکر زن و بچه و خانواده هایتان بودید و لذا حتی شهدای ما خالص و ایدئولوژیک نیستند و با انگیزه و انتقام های شخصی جنگیده اند. مسعود هر کاری می توانسته انجام داده، شما به اندازه کافی ایدئولوژیک نبودید و به خاطر ایدئولوژی مسعود نجنگیدید. فکر به همسران و خانواده در افکار شما جای داشتند. این تلقی، سرآغاز تغییرات شدید یا همان «انقلاب ایدئولوژیک» شد. در راستای این تغییرات بنیادین و بر اساس نظریات رجوی برای رسیدن به اخلاص و درجه وفاداری بیشتر، افراد باید از همسرانشان طلاق می گرفتند. خانواده های موجود از هم پاشیدند زوج ها طلاق گرفتند و مناسبات فرقه ای با شدت بیشتری جاری شد و ۸۲۰ بچه موجود در کمپ اشرف را هم در سال ۱۳۷۰ به سایر کشورها اروپایی فرستادند. پدران و مادران را هم از ارتباط با فرزندان منع شدند.
رجوی می گفت عشق اعضا به همسرانشان حائلی است میان عشق آنها به رهبر(رجوی) که سمبل ایدئولوژی فرقه است که آنها را از انجام وظایفشان در برابر او باز میدارد. عشق و علاقه، تنها در رابطه فرد با ایدئولوژی و رهبری معنا پیدا میکند، لذا اعضا باید تنها به رهبر فرقه عشق بورزند تا بتوانند، برای او فداکاری نموده و از همه چیز خود بگذرند.
این وضعیت ادامه داشت در حالیکه افراد از صبح تا شام به بیگاری مشغول بودند و دیگر چیزی نداشتند. رجوی با فاصله کمی در همان محل ها برای خویش کاخ ها و پناهگاه هایی عظیم برپا کرد. مسعود رجوی، مریم قجر عضدانلو را مسئول اول و خود را راهبر عقیدتی نامید و پس از آن مریم قجر در آموزشهای فرقه می گفت مسعود رجوی سالهای نوری با شما فاصله دارد! و برترین مقامی است که حتی کسی توان درک وی را ندارد. رجوی هم خطاب به اعضا می گفت درک شما از مسائل سیاسی ماکزیمم دوونیم درصد است! و برای اثبات این موضوع در بسیاری از مواقع بالاترین سران سازمان را مجبور به اعتراف و اظهار عقیده در جمعهای عمومی میکرد که بگویند به هیچ عنوان فهم و درک رجوی را ندارند لذا او از همه برتر است. این یک حرکت آگاهانه و حساب شده بود که رجوی میخواست تمامی قدرت سازمان در دستان وی بوده و هیچکس یارای مخالفت با وی را نداشته باشد.
هر کدام از مسئولان قدیمی و همطراز رجوی کوچکترین مخالفتی با او میکردند، بهسرعت از صحنه حذف شده و به پایینترین مدارهای سازمانی منتقل میشدند. مهدی افتخاری، محمد حیاتی، حمید عطایی، زهرا طالقانی، ماندانا بیدرنگ، فهمیه اروانی و سپیده ابراهیمی نمونههایی از این دست هستند.
ادامه دارد
مرتضی حیدر زاده