سلام اردشیر، تو را از تلویزیون [در یک نشست] دیدم، اما نشناختم. من ۳۲ سال است که تنهایم. من مادر داغ های بسیاری کشیده ام [داغ برادرت] ولی تو بیشتر از من پیر شده ای.
اکنون زمانی است که همه در دست خود گوشی موبایل دارند و با هر که بخواهند ارتباط می گیرند، اگر مرام و معرفت فرقه تو درست می باشد چرا نمی گذارند با مادر و خواهرت صحبت کنی؟
پسرم من برای تو زحمت کشیده ام، تو اولین فرزندم بودی، وقتی غم از دست رفتن برادرت اردوان را می کشیدم هم کنارم نبودی. عزیزه خاله ات هم که به فکر دردهای من بود از پیش ما رفت.
از تو خواهش می کنم، این همه انتظار دیگر بس است، برو پیش دخترت، نمی گویم که پیش من بیا، باقیمانده عمرت را برو کنار او زندگی کن.
پسرم از تو خواهش می کنم، دیگر تمام کن. مثل سایر جدا شده ها برو زندگی کن. لااقل من هم می توانم هفته ای یک بار با تو صحبت کنم و صدایت را بشنوم یا بیایم پیش تو.
مغازه فروختم، پول دارم، می توانم پیشت بیایم. مردم از اینجا می توانند با دورترین نقطه جهان حرف بزنند، مرام شما انصاف سرش می شود؟ مادر با فرزند صحبت نمی کند، پیر شدی پسرم، دیگر بس است تو مرا و خودت را هم نابود کردی.