طلوع و غروب یک زندگی – قسمت نهم

استان سلیمانیه عراق – منطقه مرزی «صفرا» – پایگاه جلیلی

در طول زندگی ام همیشه عادت داشتم صبح زود بیدار شوم. اینجا هم همین طور بود. ضمن اینکه استرس و درگیریهای ذهنی موجود نیز مزید بر علت شده بود.
ضمن اینکه مسئول سازمان نیز شب قبل گفته بود که صبح زود باید بیدار شده و صبحانه خورده منتظر آنان باشیم.
همین اتفاق هم افتاد و تازه صبحانه را تمام کرده بودیم که دو لندکروز جلو هتل پارک کرد و همگی هتل را به مقصدی که ما از آن اطلاع نداشتیم ترک کردیم.
راننده و نفر همراه هر دو مسلح بودند. در شهر سلاح ها در دید نبود. چند ساعت در راه بودیم تا اینکه به منطقه کردستان عراق وارد شدیم. از آنجا به بعد دیگر هیچ نیروی عراقی حضور نداشت. و منطقه تماما توسط اکراد مسلح که بعدها فهمیدیم از اعضای دو حزب دموکرات کردستان و اتحادیه میهنی بودند کنترل می شد. که هر کدام مناطق تحت نفوذ خود را داشتند.
جالب اینجا بود که سازمان، هم با نیروهای عراقی و هم با نیروهای حزب دموکرات و اتحادیه میهنی همکاری نزدیک داشت. البته این همکاری با حزب دموکرات به رهبری مسعود بارزانی بیشتر بود.
لازم به توضیح است که در سال ۱۹۸۳ برابر با ۱۳۶۲ اتحادیه میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی و دولت عراق به توافق آتش بس دست یافتند و مذاکره در مورد خودمختاری کُردها را آغاز کردند.
این آتش بس تا پایان سال ۱۳۶۴ تقریبا در وضعیت پایداری قرار داشت.
در این میان سازمان نیز توانسته بود هم در بغداد و هم در برخی دیگر از شهرهای بزرگ عراق مثل کرکوک و هم در کردستان عراق مثل شهر سلیمانیه و منطقه مرزی این استان دارای پایگاههایی باشد.
باید گفت دوران مذاکره بین دولت مرکزی عراق و گروههای کردی برای خودمختاری بهترین فرصت برای حضور مجاهدین در استان کردنشین سلیمانه و مناطق مرزی آن بود.
مجاهدین دو پایگاه بزرگ به نام های « تدین » و « جلیلی » در منطقه مرزی بنام « صفرا » از استان سلیمانیه داشتند.
هر دو پایگاه با صرف میلیون ها دلار در دل کوههای این منطقه ساخته شده و از تمامی امکانات استقراری و آسایشی برخوردار بودند. از ساختمان های مختلف گرفته تا زمین صبحگاه و مانور های نظامی تا سرویس های بهداشتی مرتب و هر آن چیزی که مورد نیاز یک پایگاه نظامی بود.
این دو پایگاه به همراه چند پایگاه دیگر مثل « موسک »، پایگاه « جزی » در شهر سلمانیه جذب نیرو و آموزش نظامی اعضا و هواداران مجاهدین در سالهای ۱۳۶۳ – ۱۳۶۴ در این منطقه را به عهده داشت.
همچنین بعدها متوجه شدیم که سازمان با استقرار رادیو « مجاهد » و دستگاه های شنود در ارتفاعات سلیمانیه، ارتباطات بی سیمی نیروهای نظامی ایران را شنود می کند.
علاوه بر این سازمان با استقرار تیم هایی در برخی از نقاط مرزی بعنوان سرپل برای نیروهایی که بعنوان خبرچین و یا پیک بداخل کشور اعزام می شدند استفاده می کرد. که این پایگاهها در ارتباط دائم بی سیمی با پایگاههای اصلی بودند.

لازم به توضیح است که پایگاههای اصلی سازمان از جمله تدین و جلیلی در مناطق تحت نفوذ گروه « اتحادیه میهنی عراق » – طالبانی قرار داشت. و این زمانی بود که هنوز بین این گروه و دولت جمهوری اسلامی ایران رابطه چندانی وجود نداشت و سازمان توانسته بود نظر این گروه برای حضور در این منطقه و فعالیت علیه دولت ایران را که با تردد واحدهای چند نفره مجاهدین به داخل خاک کردستان ایران و انجام عملیات مرزی همراه بود، جلب کند.
نزدیک های ظهر بود که به پایگاه جلیلی رسیدیم. مسئول پایگاه ما را با خوش آمدگویی تحویل گرفت. همه کسانی را که در این پایگاه می دیدیم با لباس کردی بودند. لباسی که شاید در نگاه اول پوشیدن آن خیلی هم برایم راحت نبود.
کسی که تا چند وقت قبل در شهر استانبول تحصیل و زندگی می کرد، اکنون خودش را در دل کوههای سر به فلک کشیده ای می یافت که باید با پوشیدن لباس کُردی و به دست گرفتن سلاح به صف آنچه که «رزمندگان مجاهد خلق» نامیده می شد بپیوندد.
البته لازم به ذکر است که قبل از اعزام به عراق، و در همان کشور ترکیه تمامی مدارک تحصیلی، تمامی پولی که به عنوان پس انداز به همراهم داشتم، گواهینامه بین المللی، کارت اقامت و حتی کارت اتوبوسم را از من گرفتند.
بهنگام ورود به فرودگاه بغداد هم پاسپورت جعلی و سایر مدارکی که بهنگام پرواز به بغداد همراهم بود گرفته شد. با این توضیح که اگر نزد خودتان بماند ممکن است از بین برود. در صورت نیاز سازمان آنها را مجددا به شما برخواهد گرداند.
احساس دوگانه ای داشتم. محیطی غریب در دل مناطق کوهستانی در نزدیکی مرز ایران.
پاک سازی هویتی گام بعدی بود که باید انجام می شد. مسئولین مربوطه در همان گام اول از تک تک ما خواستند از روی لیست باصطلاح شهدای سازمان برای خودمان نام مستعار انتخاب کنیم. و از آن لحظه به بعد نام من . . . شد. تا بدین ترتیب کم کم نام و هویتم را نیز فراموش کنم.
پس از انجام این تشریفات ، به مسئول تدارکات پایگاه وصل شدیم و به هرکدام ما یک دست لباس کردی همراه با کفشی که ساخت کشور ترکیه بوده و با مارک آن به نام «مکاپ» شناخته می شد دادند.
پوشیدن لباس کردی کمی سخت بود بویژه بستن شال کمر که انرژی زیادی از من می گرفت. ولی بهرحال باید به این نوع زندگی جدید عادت می کردیم. بعد از پوشیدن لباس ها دیگر با بقیه نفرات در پایگاه در شکل و ظاهر هیچ تفاوتی نداشتیم.
پایگاه ضوابط خاص خودش را داشت. ما هم مثل بقیه ملزم به رعایت و اجرای آن بودیم. ساعت بیدارباش مشخص، زمان مشخص برای انجام کارهای فردی و خوردن صبحانه، اجرای مراسم صبحگاه، برنامه مشخص کار روزانه، زمان تعیین شده برای خوردن ناهار و شام، زمان برای نوشتن گزارش روزانه، نشست جمعی، مطالعه جمعی، و ساعت خاموشی برای استراحت. تا روز دیگر و برنامه ای دیگر.
حدود چند هفته ای از حضور ما در پایگاه مرزی « تدین » نگذشته بود که نشست های باصطلاح « انقلاب ایدئولوژیک شروع شد. هنوز نمی دانستیم این نشست ها برای چیست و محتوای آن چگونه است. نمایندگانی از طرف سازمان نیز از پاریس برای برگزاری این نشست ها به این پایگاه آمده بودند. از جمله احمد حنیف نژاد برای محمد حنیف نژاد، از اعضای مرکزیت سازمان در بین این چند نفر بود.

ملاحظه: اتحادیه میهنی کردستان عراق را «جلال طالبانی» در سال ۱۹۷۵ تأسیس کرد. این حزب در ابتدا یک تشکیلات مارکسیست – لنینیست بود، اما به‌ مرور به تشکیلاتی با محوریت ناسیونالیسم کردی تبدیل شد. اتحادیه میهنی بعد از جنگ‌های داخلی که با حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی داشت، به ‌تدریج توانست در میان کردهای عراقی جایگاه مناسبی پیدا کند. این جنگ‌ها که از سال ۱۳۷۳ آغاز شده بود به‌ علت نزدیکی مسعود بارزانی به صدام، سبب سوق‌دادن اتحادیه میهنی به ‌سوی ایران شد و به ‌تدریج سبب شکل‌گیری روابط حسنه جدیدی میان ایران با این گروه گردید. هر چند رابطه این گروه با ایران از همان سالهای ۱۳۶۴ شروع شده و در ادامه حتی به تردد غیر علنی عناصر بالای این حزب از جمله خود «مام جلال» (جلال طالبانی رهبر حزب) به داخل ایران انجامید که در قسمت های بعدی بیشتر توضیح خواهم داد.

ادامه دارد…

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت هشتم

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا