آقای کمند علی عزیزی عضو جدا شده از فرقه مجاهدین که در سال 1383 و پس از مراجعت خانواده وی در چند نوبت به کمپ اشرف ، دروغ های سران فرقه در خصوص وضعیت ایران و شرایط سخت زندگی خارج از کمپ فرقه بطور قطع توسط خانواده ایشان برملا و افشاء گردید . کمندعلی به اتفاق دو تن دیگر از دوستان خود و با طراحی چند روزه بالاخره شب هنگام و با جسارت از روی سیاج های جهل و جبر رجوی عبور کرده و قدم به دنیای آزاد گذاشتند و در آغوش گرم خانواده جای گرفت . وی که هم اکنون به کوری چشم مریم رجوی 4 فرزند قد و نیم قد دارد در روستایی از حوالی شهر زنجان به شغل کشت و کار و کشاورزی مشغول است.
در دیدار اعضای انجمن نجات استان زنجان با ایشان، طی پیامی از اعضای گرفتار در باند رجوی تقاضا کرد تا هر چه سریعتر خودشان را از حصارهای ذهنی عوامل رجوی نجات داده و زندگی سبزی که به آن تعلق دارند را تجربه کنند. به امید آن روز
به به اقا کمند علی … سال 83 بعد اینکه امریکائیها همه را در اردوگاه بد نام اشرف جمع کردند و در سری دوم امدن خانوواده ها بود که خواهر کمن علی هم امده بود در ورودی اردوگاه اشرف موسوم به ف اشرف کمند علی با خانواده اش صحبت می کردند من در ردیفی نشسته بودم که پشت کمند علی به سمت من بود و راحت صحبت کمند علی و خواهرش را می شنیدم و خواهر کمند علی خیلی تلاش می کرد که کمند علی قانع کند در مورد حرفهائی که سران فرقه رجوی در موردر وضعیت ایران می گویند تماما دروغ . و خواهر کمند علی با صحبت هایش از کمند علی قول گرفت هر طور شده از فقه رجوی جد اشود . چند روز بعد من با نادعلی شب در ضلع جنوبی بین 2 برج نگهبان بودیم که دیدم یک ایفا اتاق دار امد بغل سیاج توقف کرد . در یک لحظه 3 نفر از روی ایفا به سمت بیرون پریدند . با اینکه این صحنه را دیدم هیچ حرفی به ناد علی نزدم تا بتوانند راحت از منطقه دور شوند هههههه فردای ان روز صدیقه حسینی من صدا کرد که ایا موقع نگهبانی چیزی دیدم اتفاقی افتاده که گزارش نکردم نیم ساعت سوا ل پیچ کرد نم پس ندادم اخر گفت باز رگ ترکی ات گرفته و … عصر با تانکر اب رفته بودم برای مقر اب بیارم که از طریق یکی از نفرات هم قرارگاهی کمند علی و ابولفضل بود خبر دار شدم کمند علی به همراه 1 نفر دیگر فرار کرده اند . هههههههه صدیقه حسینی با ابنکه زن بد دهن و پاچه گیر بود تماما منقول هم تشریف داشتند که فکر کردند من نفهمیدم نفر فرار کرده و می خواسته با سوال پیچ کردن من بفهمد من خبر دارم یا نه اخر سر فکر کرد من خبر ندارم در حالی که صحنه فرار نفرات از لحظه اول تا دور شدنشان از سیاج ضلع جنوب کامل دیده بودم …