ناقوس ها برای که بصدا در آمده اند – قسمت دوم
در قسمت دوم نوشتیم که مادران و پدرانی که موفق شده بودند خود را به پشت حصارهای پادگان اشرف در عراق برسانند، حاضر بودند اگر امکان ملاقات حضوری از سوی مسئولین مجاهدین میسر نشد، فقط خبر سلامتی فرزندان خود را بشنوند و بدان دلخوش باشند و برگردند!
اما سران سنگدل و بی رحم سازمان خبر سلامتی که ندادند هیچ، حرمت موی سفید پدران و مادران را نیز نگه نداشتند و شکستند و رکیک ترین الفاظ را در مورد آنان بکار بردند و با سنگ و کلوخ و تراشه های آهن آنان را سنگباران کردند.
گناه خانواده ها تنها این بود که دلتنگ عزیزان خود شده بودند! بعضا خانواده هائی هستند که نزدیک به 40 سال است جگرگوشه های خود را ندیده اند و باید به آنها حق داد که نگران سلامتی فرزندان خود باشند!
مرسوم هم این بوده است که رهبران مجاهدین برای ممانعت از دیدار و ملاقات ها که ممکن است به جدائی اعضای سازمان بیانجامد، خانواده ها را پاسدار و شکنجه گر و اطلاعاتی می نامند، به این امید که اعضای سازمان تن به ملاقات ها ندهند !
از همین رو در سایت های خود با درج مطالب جعلی می کوشند تا این ممانعت از دیدار را توجیه کنند، در زیر نمونه ی دیگری از تشبثات رهبران مغلوب باند رجوی را در همین رابطه می آورم:
” این بار به مدت 2سال، بساط شکنجه روانی 24ساعته را با 320 بلندگو و عربده کشی و تهدید به قتل و… (با ننگینترین لجنپراکنیها توسط بهاصطلاح «خانواده» های مجاهدین) در اطراف اشرف دایر کردند. دوباره، در دور باطل، مجدداً به سراغ خانوادههای وزارت بدنام رفته تا شاید به این وسیله با اشرف به جنگ روانی بپردازد. شاید هم که از دید خودش، بریده یا خائنی را شکار کند و بعد بگوید دیدید گفتم که اینها به اجبار اینجا نگهداشته شدهاند..”
اگر استغاثه و فریاد مادران برای درخواست ملاقات برای رهبران سازمان ” شکنجه روانی ” است ، باید به حال آنان خون گریست!
سازمان برای ممانعت از فرار کادرهای خود ، در مناطقی از اشرف چندین لایه ی حفاظتی مستقر کرده بود تا مانع فرار اعضاء به سمت خانواده بشوند، برای این کار سنگرهایی در مسیرهای احتمالی فرار، کنده بودند و دو سه نفر داخل آن مخفی شده و نگهبانی می دادند که در تایم های ورزش و … اگر کسی فکر فرار به سرش زد او را در مسیر گرفته و تحت برخوردهای شدید تشکیلاتی قرار داده و فکر فرار را از سرش بیرون کنند!
به در اجباری نگه داشته شدن اعضای سازمان در حصارهای پادگان اشرف و امروز اسارتگاه مانز ، کمتر کسی امروز شک دارد! چرا که هیچ عضوی از اعضای عادی سازمان حق تردد به شهر را ندارد، چرا که تقریبا اکثر جداشدگان از سازمان در آلبانی از این فرصت مناسب برای فرار استفاده کردند!
در قسمتی دیگر باز هم نوشتند:
” آنهایی که میآیند جلو درب لیبرتی و ادعا میکنند ما خانواده نفرات مستقر در لیبرتی هستیم چه کسانی هستند؟ خوب معلوم است وزارت اطلاعات مستقیم پشت این کار کثیف قرار دارد و این نفرات هم عوامل و مزدوران این وزارتخانه کثیف اند و خانوادههای دستساز نجاستی وزارت اطلاعات هستند. چرا این مزدوران بالای بنگالها میرفتن و از داخل لیبرتی عکس و فیلم میگرفتن؟! این است جنگ کثیف. جنگی که هولناکترین جنایت را با سوءاستفاده از پاکترین عواطف و احساسات بشری پیش میبرد. کثیف است چون ناعادلانه است..”
به یقین می توان ادعا کرد که همه ی کسانی که برای ملاقات پشت حصارهای اشرف و لیبرتی رفتند، عزیزی در سازمان و در اسارت داشتند. همه نگران بودند، خانواده ها نمی توانستند این موضوع را درک کنند که چرا رهبران سازمان اجازه نمی دهند این ملاقات ها، حاصل شود؟
خانواده ها در خاطرات خود اغلب نقل می کردند که وقتی از دور مکان هائی را می دیدند که فرزندانشان سالها در آنجا در اسارت بسر بردند، اغلب گریه کرده و تنها به این قانع بودند که حداقل محل اسارت فرزندان خود را ببیند! یا یک عکس از آنجا بگیرند! به این امید که شاید عزیزشان در میان آن عکس ها دیده شود! این مطالب را تنها کسانی می توانند بخوبی درک کنند که عزیزی گم گشته داشته باشند! بدانند که درد فراق و جدائی چقدر سخت است !
گم کردن یک کلید یا یک گوشی موبایل یا یک شی باارزش، همه می دانیم که چقدر ما را مستاصل و نگران می کند وذهنمان را ساعت ها و شاید روزها بخود مشغول کند! اما گم شدن فرزند هم آیا مثل همین اشیاء است ؟
خود را برای فقط چند لحظه جای مادری بگذارید که سالهاست از فرزند خود که سالهای سال برایش زحمت کشیده است، خبری ندارد!
خود شاید غذائی را نخورده است ، اما به فرزند خود خورانده است ، خودش نپوشیده است ولی برای فرزندش پوشانده است، انسان باید همیشه به یاد داشته باشد که مادر چه سختی هایی را در دوران بارداری تحمّل می کند و در راه حفظ و سلامت او چه فداکاری هایی نموده است.
آیا منصفانه است که زحمات طاقت فرسای مادران را فراموش کنیم؟
چطور می شود در مورد مقام مادر تردید کرد حال آنکه فرزند آوری وی به هر دلیلی که باشد منتی است بر سر فرزند که هیچ گاه از عهده ی جبرانش بر نخواهد آمد!
همه ی این حرفها برای رهبران پلید فرقه ی رجوی عجیب وغریب می نمایاند! همه مثل یاسین خواندن به گوش آن حیوان نجیب است!
گفتند : بهشت زیر پای مادران است ،
دوان دوان به سراغ مادرم رفتم،
نه بهتر بگویم سراغ پاهایش رفتم،
نبود ، هرچه گشتم نبود،
دیر رسیده بودم،
به وسعت سالها دیر رسیدم،
مادر پای از دنیا کشیده بود،
هنوز نمی دانستم که به دنبال بهشتم،
یا به دنبال مادر؟!
و امروز نه مادری دارم و نه بهشت.
تازه فهمیدم : بهشت خود مادرم بود و ..
من دیر فهمیدم بهشت پای از زمین کشیده ..
چقدر دیر..
پایان
فرید