سالها از تاسیس این سازمان توسط بنیانگذاران و سرقت آن توسط آقای مسعود رجوی می گذرد، هر چه بیشتر در تاریخچه ی ننگین این سازمان تفحص می کنیم، عمق وطن فروشی و رذالت رهبران کنونی آن بیشتر عیان می شود.
بعد از سال 57 که مسعود رجوی بعد از آزادی از زندان، در راس سازمان مجاهدین قرار گرفت ، ابتدا سعی کرد با خشونت های خیابانی به تمامیت دستاوردهای انقلاب و مردم دست پیدا بکند. سپس با بنی صدر به فرانسه گریخت. در اولین قدم دختر بنی صدر را به عقد خود درآورد تا بنی صدر را ببلعد. اما بنی صدر که دست رجوی را خواند ، طلاق دخترش را گرفت وخودش هم از رجوی اعلام جدائی کرد .
در ادامه مسعود ، موسی خیابانی را از سر راه خود برداشت، در سال 1364 با اعلام آن ازدواج و طلاق ! آخرین پس مانده های هوادار سازمان نیز از اطراف سازمان پراکنده شدند. دیگر دیکتاتوری مسعود رجوی شروع شده بود ، فقط یک ظرف مناسب می خواست تا خواستهای شیطانی مسعود در آن ظرف شکل پیدا بکند . آن ظرف عراق بود که در حال جنگ با ایران بود . ننگین ترین برگ خیانت مسعود رجوی از لحظه ی ورود به خاک عراق و تشکیل آن ارتش کذائی رقم خورد!
فروپاشی بدنه ی اصلی و نظامی این سازمان در کشور عراق رقم خورد، همانجائی که مسعود رجوی موقع ورود به آن گفته بود : می روم تا آتش برافروزم بر کوهستان ها! و در موضع گیری متناقضی از سوی فرقه این وطن فروشی و هم پیمانی با صدام حسین در حال جنگ با ایران، ” پرواز صلح ” نامیده شده بود!
رجوی سعی کرد همه ی کسانی را که می تواند به عراق بکشاند ، زندانیان آزاد شده ، خانواده های هوادار ، برخی جوانان! و …. سپس درب های ورودی فرقه به سمت یکطرفه شدن رفت ! یعنی ورودی داشت ، اما خروجی نه! مشت آهنین رجوی از آستین بیرون آمد! انقلاب ایدئولوژیک آغاز شد ! تجرد اجباری اعضاء! محرمیت همه ی زنان با رهبری ! ؟
بسرعت تبعات این انقلاب همه جای مناسبات را در نوردید! اکثریت اعضاء دست به مخالفت زدند. منتقدان به زندان ها افکنده شدند! مخالفان شکنجه شدند! هر جا لازم بود صداها خفه شد و نفس ها بریده شد! مسعود رجوی در سایه ی دیکتاتور عراق صدام حسین ، پشت دربهای بسته دست به هر جنایتی زد.
اما مردم از این جنایات مسعود رجوی خبر نداشتند! در رسانه ها هم آنزمان زیاد به افشای ماهیت جدید سازمان پرداخته نمی شد ! واقعیت این بود که سازمان دچار یک دگردیسی شدید شده بود .
فقط اعضای اسیر در سازمان ماهیت اصلی و چهره ی واقعی سازمان را می دیدند!
بیرونی ها، کمابیش اطلاعات ناقصی از این دگردیسی ضدانقلابی درون سازمان داشتند. اما اکثرا سازمان را با دید همان سالهای 57 و 58 نگاه می کردند!
مسعود رجوی در حال رقم زدن سیاه ترین سالهای سازمان بود !
خلاصه دیگر این سازمان را نمی شد همان سازمان نامید!
سازمان مجاهدین خلق در همان سال 1351 با اعدام بنیانگذاران حیاتش به پایان رسید، هر چه هست و امروز شاهد آن هستیم دیگر آن سازمان نیست، این گروه کنونی را فقط می توان فرقه ی رجوی نامید و بس.
دیگر امروز در ایران به یمن افشاگری های انجام شده ، کسی حتی به نام بردن از مجاهدین هم افتخار نمی کند.
در آغاز سازمان مجاهدین به پشتوانه ی یکسری جوانان متعهد و انقلابی، یک پیشینه ی قوی و نیرومند داشت، اما در ادامه و بعد از اعدام بنیانگذاران و جری تر شدن مسعود رجوی در زندان ، این سازمان انحراف خود را آغاز کرد. در آغاز انقلاب هم، یکسری از هم بندان سابق مجاهدین حمایت هائی جسته و گریخته از این سازمان داشتند اما در ادامه همه چیز عوض شد. در عراق و با گذر زمان این روند ادامه پیدا کرد، رهبری سازمان در عراق بیشتر و بیشتر در اسیر نگه داشتن اعضاء و چپاول ثروت های عراق تلاش می کرد.
اعضای نگون بخت هم در جریان سرکوب های انقلاب درونی مجاهدین، هر روز بیشتر سرخورده می شدند! تا صدام حسین درعراق بود، احدی حق نفس کشیدن و حرف زدن نداشت! زندان های انفرادی طویل المدت تنها ره آورد هر انتقادی به رهبری بلامنازع سازمان بود! هیچ کورسوی امیدی دیده نمی شد، همه و منجمله خود من ، دیگر فکر جدایئ و فرار از سازمان را به گور سپرده بودیم. در یک فرقه ی ضدبشری اسیر شده بودیم! تا اینکه نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به قصد تصاحب نفت عراق و خروج خود از بحران های داخلی شان، به عراق حمله کردند!
در جریان حمله ی آمریکا به عراق و فرار مسعود رجوی و دستگیری مریم رجوی در فرانسه ، اعضای درمانده و تنها در عراق که توسط مسعود و مریم جا گذاشته شده بودند! دیگر از سازمان بریدند. بدنه ی اصلی سازمان از هم پاشید! به یمن فضای ایجاد شده در اثر حضور نیروهای ائتلاف و سقوط و سپس مرگ صدام حسین ، سیل جداشدگی از سازمان شروع شد. حملات مستمر مردم عراق نیز به اشرف و لیبرتی تلفات زیادی از مجاهدین گرفت.
ادامه دارد . . .
فرید