پرسش و پاسخ سایت قلم با آقای هادی شمس حائری
سایت قلم به سهم خود از جناب آقای هادی شمس حائری و سایر دوستان برای ارسال مقالات مختلف جهت گسترش و تقویت”فرهنگ مدارا” کمال تشکر را دارد و برای همه عزیزان آرزوی سلامتی و بهروزی می کند.
13.01.2007
نامه محمد حسین سبحانی
هادی عزیز سلام
امیدوارم حالت خوب باشد. از تو خواهشی داشتم که ممنون می شوم که در صورت امکان پاسخ دهی،، زیرا واقعاً برای پیشبرد هدفی که در زیر توضیح داده ام به کمک های فکری و قلمی تو دوست عزیز نیاز است. احتمالاً از قسمت بالای سایت قلم متوجه شده ای که این سایت برای تقویت فرهنگ مدارا، و استراتژی”پرهیز خشونت” و همچنین ایجاد شرایط برای نقد سالم و دور از هیاهو در مورد” استراتژی مبارزه مسلحانه” و فرهنگ ناشی از آن هر هفته یک شعار محوری را در بالای سایت خود قرار می دهد تا از این طریق پرسش ها یی را در اذهان ایجاد کند. هدف این است که در این مسیر فرهنگ مبارزات صلح جویانه و دور از خشونت تقویت شود.
می خواستم که از تو خواهش کنم که در صورت ممکن مطلبی را حول دو مطلب زیر تهیه کنی و برای من بفرستید تا با نام خودت در سایت قلم مورد استفاده قرار گیرد تا در این مسیر فرهنگ مبارزات صلح جویانه و دور از خشونت تقویت شود:
1ـ نظرت در مورد ضرورت یا عدم ضرورت راه اندازی این موضوع.
2ـ نظرت را به عنوان یک فعال حقوق بشر در مورد هر کدام از شعار های زیر به انتخاب خودت مرقوم بفرمایید.
چگونه می توان تاریکخانه ذهن و قلب آدمی را روشن کرد؟
برای مبارزه با خشونت، تروریسم و تاریکی چه باید کرد؟
آیا از لوله سلاح مهربانی در می آید؟
چرا بعضی”قلم” را بر سر”سلاح” می گذارند ومی نویسند؟
چرا گاندی می گفت نباید در امر مبارزه هیچ”نفرت و کینه” ای به قلب خود راه داد؟
آیا ترک” خشونت” به معنای ترک” مبارزه” است؟
چرا باید بیماران خشونت و فرقه گرایی را با”کلمه و محبت” درمان کرد؟
ما از فرقه جدا شده ایم، آیا فرقه هم از ما جدا شده است؟
قربانت محمد
دوست گرامی آقای سبحانی
از این که سایت قلم به خاطر محتوای پر بار و توسعه فرهنگ مدارا و پرهیز از خشونت در عرصه مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی جایگاهی والا کسب کرده است به شما تبریک می گویم.
امیدوارم این راه و روش را ادامه دهید تا فرهنک مدارا و پرهیز از خشونت در جامعه ما نهادینه شود و اپوزیسیون ما بتواند و بخواهد روش های کهنه مبارزه و برخورد با مخالفین را ترک کند تا بتوان در مسیر مبارزه با دیکتاتوری دو کار را یکجا به ثمر برساند، یعنی هم به آزادی دست یابیم و هم در این مسیر خود را بسازیم و آماده ساختن جامعه ای نو بشویم.
مسلما این راه ساده ای نیست و پر پیچ و تاب است و احتیاج به زمان دارد اما پایدار و ماندنی ست و دیگر رنج تعویض حکومتها را هر گز نخواهیم داشت و از این دور باطل رهائی می یابیم.
سؤالاتی که جنابعالی در این مورد مطرح کرده اید و هر هفته روی یکی از این موضوعات بحث و تبادل نظر می شود برای جامعه ایرانی که تاریخی مملو از جنگ و خونریزی و خشونت دارد می تواند ذهن و ضمیر ما ایرانیان را بسوی مسالمت و مدارا که پایه و اساس دمکراسی است سوق دهد.
دمکراسی و پرهیز از پرخاشجوئی یک اخلاق و منش است که با تمرین و باز سازی ذهن میسر می گردد.
انسان متمدن در همه حال متانت و بردباری و انصاف را در رفتار فردی و اجتماعی و حتی مبارزاتی رعایت می کند.
اوج پرخاشجوئی و خشونت، درندگی و خون ریزی است، روشی که لااقل از سال 1360 به این سو هم از جانب مجاهدین مصیبت های زیادی را برای مردم ما سبب گردیده است.
درنده خوئی مختص حیوانات است که بطورغریزی برای ادامه حیاتشان ناچارند از این روش استفاده کنند اما ما انسانها بخاطر بلوغ و شعورمان باید بر غرایز و احساساتمان غلبه کنیم و راهی دیگر در بر خورد با مشکلات بجوئیم و از عقل و منطق برای رسیدن به اهدافمان سود ببریم.
جنگ و خونریزی شایسته شأن انسان نیست و تنها هنگام حمله خارجی آنهم برای دفاع مجاز است.
مبارزه برای دمکراسی و آزادی از راه خونریزی و تروریسم نمی گذرد و به ضد خود تبدیل می شود کما اینکه تا بحال چنین بوده است. این عبارت حاصل 40 سال مبارزات من است.
یکی از نمونه های برجسته ای که ترور به ضد خود عمل می کند داستان ترور 3 مستشار امریکائی در شهریورسال 1355 است. این ترورها مقارن بود با سفرشاه به آمریکا، هنوزچند ماه به ورود جیمی کارتربه کاخ سفید ماده بود.
شاه در آمریکا در مورد نقض حقوق بشر و دیکتاتوری فردی و اعدام روشنفکران و نویسندگان بشدت مورد حمله و سوالات خبرنگاران واقع شده بود و کاملا در موضع ضعف قرار داشت اما خبر ترور سه کارمند امریکائی توسط مجاهدین یک مائده آسمانی برای وی بود و با غرور و طلبکاری خطاب به خبرنگاران گفت”اینها تروریست هستند” وبدین طریق از فشار روانی و افکار عمومی رها شد.
ترور سه مستشار امریکائی علاوه بر این که شاه را از مخمصه نجات داد و به دشمن مدد رساند در طرف دیگر باعث شد که چندین چریک فدائی زندانی اعدام شدند و کمیته مشترک ضد خرابکاری با عزمی جزم تر به جستجوی عاملین ترور برداخت و نتیجه آن شد که هم مجاهدین و هم فدائیان خلق ضربات سختی خوردند و هرگز نتوانستند کمر راست کنند.
کشتن باعث مظلومیت و حقانیت دشمن می شود و دشمن بجای اینکه کوتاه بیاید به خشونت بیشتری متوسل می شود توسل به خشونت فضا را بازهم بیشتر پلیسی می کند و مردم را از صحنه مبارزات خارج می سازد.
خون ریزی هیچوقت پیام آور آزادی نیست، پیام خون، پیام زندگی نیست، پیام مرگ است.
ما هرگز با ریختن خون دشمنانمان نمی توانیم به حقوق خود برسیم حتی حکومت ها هم از کشتن آزادی خواهان و مخالفین خود سودی نبرده اند و موجب تقویت و تکثیر آنها شده اند.
خشونت طلبان و خشونت سیرتان در ممارست با خشونت علیه حکومت، به خشونت علیه مردم و همرزمانشان می رسند و خشونت به خوی دوم آنها تبدیل می شود. کسی که دشمن را بطور مکانیکی و با سلاح حذف می کند یاد می گیرد که فکر را هم با کشتن از بین ببرد. نمونه این نوع کشتن ها را ما می توانیم بوفور در سازمانهای مسلحانه و مخفی به بینیم. مرگ مجید شریف واقفی و آتش زدن جسد او در دوره حاکمیت تقی شهرام در سال 1354 و مرگ های ناشی از شکنجه و حذف فیزیکی مخالفین، بین سالهای 1360 تا 1373 در دوره حاکمیت مسعود رجوی نمونه های کوچکی از این قبیل است.
فرهنگ مدارا، فرهنگ دمکراسی است.
هر کس که قصد بر قراری دمکراسی را دارد باید برای تحقق آن از وسیله و ابزار دمکراتیک استفاده کند هیچ دمکراسی نمی تواند با خشونت و تحکم بوجود آید و ادامه یابد.
قاعده دمکراسی تحمل گرائی و مدارا و همزیستی و روشهای مسالمت آمیز است
مدارا به معنی کوتاه آمدن از مطالبات و سکوت و بی عملی نیست و نیز ترک خشونت بمعنی ترک مبارزه نیست.
اگر ما حکومت های دیکتاتور را بخاطر اینکه با مردم مدارا نمی کنند و آنها را با خشونت سرکوب می کنند محکوم می کنیم بهمان اندازه خشونت اپوزیسیون نیز محکوم است. نمی شود خشونت و آدم کشی برای کسی خوب باشد و برای دیگری بد. هر دو به یک اندازه بد و ناپسند هستند.
یک مبارز و آزادی خواه با نوع و مشی مبارزاتی خود به مردم راه نشان می دهد، این راه و روش مردم را در مسیر کسب آزادی و حفظ آن آموزش می دهد.
اگر حکومت دروغ می گوید او نباید دروغ بگوید و اگر حکومت آدم می کشد و شکنجه می کند او نباید شکنجه کند و ادم بکشد. نباید فرافکنی کند و بسیاری نباید های دیگر، که اگر کرد پس از جنس همان حکومت است و به مردم راه و رسم حکومت را می آموزد و نه آزادی را.
آیا جدا شدن از فرقه بمنزله جدا شدن فرقه از ما هست؟
جدا شدن فیزیکی از فرقه کار آسانی است، تنها شجاعت می خواهد اما تغییر خوی و خصلت فرقه ای احتیاج به زمان دارد ومستلزم آگاهی به خویش و باز یافت هویت از دست رفته خویش است.
خروج از فرقه ناگهانی است اما خروج از راه و رسم و عادات فرقه و بازگشت به خویش طولانی و گاهی دو برابر زمانی که ما درون فرقه بودیم طول می کشد.
میزان تأثیر گذاری فرقه بر روی افراد بستگی به نوع فرقه و ظرفیت و استعداد فرد دارد. بسیار محتمل است که فرد پس از جدائی از فرقه هنوز در مناسبات فرقه ای زندگی کند و خود نداند.
شکل دیگر جمله”ما از فرقه جدا شده ایم ایا فرقه هم از ما جدا شده است؟” را می توان بدین صورت گفت” ما در میان فرقه ها، یا فرقه ها در میان ما” بطور حتم بسیاری افراد از میان فرقه ها بیرون می ایند ولی مدتها میان فرقه زندگی می کنند.
انسان فرقه زده مدتها پس از جدائی از فرقه هنوز خوی و خصلت فرقه ای دارد و گاهی می خواهد در تنهائی خود تنها بماند.
انسان فرقه زده مدتها بعد از جدائی از فرقه هنوز روش فرقه ای را در زندگی و مناسبات بیرونی و با دوستان و ملاء خود حفظ می کند اما تقصیر او نیست باید به او فرصت داد.
فرقه ها مانند مرض سرطان که رشد ناموزون اعضاء و جوارح انسان را موجب می شود، در روح و روان انسان عقده ها و غده های فکری، هویتی، عقیدتی و روانی ایجاد می کند و انسان را از خود بیگانه می کند.
رشد غدد سرطانی وقتی از حد گذشت غیر قابل درمان است و علم پزشکی هنوز ازمداوای آن عاجز است
اما خوشبختانه سرطان های فرقه ای به مدد رشد علوم انسانی قابل درمان است ولی چندان هم آسان نیست.
سرطان های فرقه ای مسری نیستند تنها در محیط ها و مناسبات فرقه ای، انسان به این مرض دچار می شود. یکی از امراض شایع فرقه ای افسردگی است که مدتها با انسان خواهد بود تا کاملا مرتفع شود.
یک تفاوت بزرگ بین فرقه مجاهدین با سایر فرقه ها هست که در بررسی و تحلیل مجاهدین نباید آن را از نظر دور داشت و آن تفاوت این است که فرقه های دیگر در میان جامعه اگر چه در مناسبات بسیار بسته زندگی می کنند اما مجاهدین در بین مردم و جامعه نیستند و در حصار ها و قلعه های در بسته زندگی می کنند و لذا اعضای فرقه مجاهدین پس از جدائی مشکلات بیشتری نسبت به سایر فرقه ها دارند.
از خود بیگانگی
یکی از ویژه گی های تربیت فرقه ای از خود بیگانگی است.
از خود بیگانگی منجر به بیگانگی با محیط و طبیعت و جامعه و خانواده می گردد.
انسان از خود بیگانه شعور معمول خود را از دست می دهد و شعور کاذب فرقه ای پیدا می کند.
معیار های افراد فرقه زده با معیار های انسان معمولی تفاوتی فاحش دارد و به همین جهت فرقه ها با شعور معوج خود، شعور مردم را در سطحی نازل می بینند و آنها را تحقیر می کنند و خود را و شعورشان را تقدیس می نمایند.
این تقدیس از آن جهت نیز هست که مبادا اعضای فرقه با مردم عادی مراوده داشته باشند و رشته ها یشان پنبه شود.
انسان بیگانه در خود هیچ توانی نمی بیند و از توانائی های خود غافل است، او قدرت خود را در رهبر می بیند و سپس مرعوب قدرت رهبر که در واقع قدرت خود اوست می شود.
انسان بیگانه، وقتی از فرقه جدا می شود مدتها با خود بیگانه می ماند و تناقض دورن خود را بسختی می تواند با موقعیت بیرونی و اجتماعی که در آن زندگی می کند حل نماید و با محیط به تعادل برسد.
زندگی در محیط های فرقه ای خشونت طلب، روش های انسان را در برخورد با مشکلات و مسائل زندگی تحت تاثیر قرار می دهد و پس از بیرون آمدن از فرقه فرد می خواهد با همان روش های مکانیکی و خشونت طلب به مصاف مخالفین برود.
در واقع جدا شدن از فرقه بطور کامل نمی تواند فرقه را از ما جدا کند و مدتها آن را با خود یدک می کشیم.
هر کس به تناسب تلاش و سعی و تمرین با خود است که می تواند از کابوس فرقه رها شود.
فرد فرقه زده باید مرض خود را پیش متخصص ببرد و یا خود متخصص درمان آن شود.
در این باره بسیار می توان نوشت و از زوایای مختلف این امر را بررسی کرد. من به همین مقدار اکتفاء می کنم تا موقعیتی دیگر.
پیروز و موفق باشید.
کانون قلم، سیزدهم ژانویه2007