در کارهای تشکیلاتی فرقه رجوی، هرکسی که گوش به فرمان نباشد و کار خودش را بکند وی را به اصطلاح «تنبیه تشکیلاتی» می کنند تا هم خود فرد خودش را با تمایلات راس هرم که نقطه رهبری است تنظیم نماید و هم برای بقیه درس عبرت باشد.
از این مدل کار نمونه های فراوانی وجود دارد که اگر بخواهیم به بررسی تک تک آنها بپردازیم امکان ناپذیر است. بیشتر قصد دارم به یکی از شیوه های شکنجه روحی افراد در تشکیلات بپردازم. به یک نمونه هایی بسیار مهم اشاره می کنم که عواقب خوبی نداشت.
مهری موسوی، یکی از کسانی بود که قربانی این شکنجه های روحی رجوی در تشکیلات ننگین شد.
وی به خاطر برخوردهای محترمانه اش مورد توجه خیلی ها در تشکیلات بود. به همین خاطر وقتی او علیه تشکیلات رجوی گام برداشت به شدت مسعود رجوی را خشمگین کرده و موجبات تنبیه وی را از سوی رجوی فراهم آورد.
موسوی به دلیل تسلط به زبان انگلیسی در قسمت سیاسی و ترجمه قرار داشت. او در آمریکا تحصیلات خود را انجام داده و بعدا به خاطر تبلیغات دروغین رجوی جذب سازمان شده بود. در جریان معرفی یک نهاد سرکوبگر به نام شورای رهبری که تمام اعضای آن را زنان تشکیل می دادند وی را کاندیدای عضویت کرده بودند. یکی از شرایطی که رجوی برای اعضای این شورا و کاندیداهایش گذاشته بود ممنوعیت سفر آنها به خارج از عراق بود. یعنی که تا پیر شوند و کفن بپوسانند باید در داخل کمپ های تشکیلات رجوی باقی بمانند.
این اجبار برای مهری موسوی مطلقا قابل پذیرش نبود. وی آنقدر با این قانون رجوی درگیر شد که خود مسعود رجوی برای محاکمه او اقدام کرد و در جلساتی که می گذاشت وی را آنچنان به محاکمه کشید که نمونه اش را ما ندیده بودیم.
در واقع علت علنی برگزار کردن محاکمه موسوی به خاطر این بود که او دیگر دست از پا خطا نکند و بقیه هم بدانند که اگر در این مسیر افتادند رحمی در کار نیست.
بعدها که جلسات محاکمه خانم موسوی به پایان رسیده بود و ظاهرا او متوجه اشتباهاتش در تشکیلات شده بود او را تنبیه تشکیلاتی کرده و از ستاد و کارهایی که در زیر دستش بود به آشپزخانه منتقل نمودند. در حقیقت آشپزخانه برای افرادی که صاحب مسئولیت بودند، مکان تبعید و تنبیه محسوب می گشت.
بعد از سقوط دولت صدام حسین دیکتاتور سابق عراق، نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا وارد عراق شدند. سپس یک تیپ رزمی آمریکائی وارد اردوگاه اشرف شده و در ضلع شمالی قرارگاه مستقر گردید.
رجوی از ترس اینکه مهری موسوی با آمریکائی ها ارتباط برقرار ننماید، او را به طرز مشکوکی حذف و کشت. زیرا بیم این را داشتند که او بخواهد از تشکیلات دیکتاتوری رجوی در نزد آمریکائی ها سخن به میان بیاورد. مضاف اینکه او تسلط به زبان انگلیسی داشت و نیاز به مترجم هم نداشت. بعدها من شنیدم طی یک اطلاعیه برای زنان شورای رهبری، رجوی خبر مرگ موسوی را منتشر کرده و گفته است که مهری موسوی در اعتراض به حضور نیروهای آمریکایی درخواست خودکشی کرده و پیشنهاد داده است تا با خوردن قرص سیانور به زندگی خودش خاتمه دهد! لذا رجوی هم موافقت کرده و موسوی بعد از خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده است.
مسخره تر اینکه به پیشنهاد رجوی به مهری موسوی درجه شهادت داده شد تا راه برای کشتن بقیه مخالفین هموار باشد.
وقتی من بعد از فروکش کردن درگیری های عراق برای اولین بار که به قبرستان موسوم به مروارید رفتم ناگهان با قبر خانم موسوی مواجه شدم. همانجا حس بدی بهم دست داد زیرا خبر کشته شدن او را نشنیده بودم. در قبرستان پرس و جو کردم که موسوی چطور فوت کرده است زیرا روی سنگ قبرش نوشته بودند، مجاهد شهید، یعنی که کشته شده است. یکی از مسئولین به من گفت که او در بمباران قرارگاه اشرف که توسط آمریکائی ها و انگلیسی ها انجام گرفت شهید شد اما بعدها متوجه شدم که این خبر از اساس دروغ بوده و موسوی را وادار به خوردن قرص سیانور کرده بودند تا به زندگی خودش خاتمه بدهد.
یک مورد وحشتناک دیگر که در نوع خودش خیلی دردناک بوده و دست کمی از موضوع مهری موسوی نداشت بر می گردد به زن نگون بخت دیگری به نام مینو فتحعلی.
من او را در زمان آموزش های رانندگی تانک دیده بودم. یک خانم بسیار مودب و با نزاکت بود.
مدتی هم در مقری که من در آن بودم وی حضور داشت و در یک یگان بودیم. او بعدها آموزش رانندگی زرهی چرخدار موسوم به «کاسکاول» را هم دیده بود. این زرهی ها متعلق به یگان های شناسایی و سرعتی بودند و خانم فتحعلی هم به خاطر زیرکی که از خود نشان داده بود در این یگان ها سازمان دهی شد.
بعد ها که زنان را از مقرهای مشترک به یگان های مستقل زنان منتقل کردند او نیز از نزد ما رفت و من فقط در برخی مراسم ها وی را می دیدم و احوال پرسی مختصری کرده و می رفتم. اما بعدها دیگر او را ندیدم، به ویژه در سال هشتاد.
آن زمان هم مصادف بود با شرایط اضطراری عراق و درگیری های میان آمریکا و عراق. من یک بار از یکی از دوستان شنیدم که مینو فتحعلی از اردوگاه اشرف به همراه یکی از مردان به مقصد نامعلومی خارج شده و دیگر به اشرف برنگشته است.
از دوستان می شنیدم که در اردوگاه اشرف یکسری تحرکات مشکوکی وجود دارد، زیرا آن موقع من در اردوگاهی موسوم به «انزلی» در شهر جلولا نزدیک به مرزهای ایران مستقر بودم و به اردوگاه اشرف برای مسائل لجستیکی تردد داشتم.
در نهایت پلیس و نیروی امنیتی عراق خانم فتحعلی و همراهش را بعد از سه روز در شهر بغداد دستگیر کرده و به رجوی تحویل داد. من از منابع مختلف جسته و گریخته می شنیدم که فتحعلی زندانی بوده و در جایی دور از دسترس بقیه نگهداری می شود.
سرانجام در نشست های سال ۱۳۸۰ ( نشست های طعمه ) او را هم مثل چندین نفر دیگر برای محاکمه به نزد مسعود رجوی برده و مثل گوشت قربانی وسط انداخته و سگ های هار و وحشی رجوی به جان فتحعلی افتاده و به لحاظ روحی او را تا مرز جنون برده بودند. هدف کماکان ترساندن سایرین و ایجاد درس عبرت برای همگان بود.
هر کسی که سوژه این نشست ها می شد دیگر آن فرد سابق نبود و نمی شد روی او هیچ حسابی باز کرد، و این را بهتر از هر کسی مسعود رجوی می دانست، اما چاره ای دیگر برایش نمانده بود زیرا کنترل تشکیلات از دستش خارج شده بود و کار خیلی سخت گشته بود.
بعد از محاکمه خانم فتحعلی، او سازماندهی شد و به قسمت دیگری به نام خبرگزاری منتقل گشت، در آنجا با کمتر کسی ارتباط داشت و در مجموع خیلی از ساعات روز و شب تنها بود. من و تعدادی در یکی از روزها برای کار جمعی به آن مکان فرستاده شده بودیم که من در آنجا وی را دیدم، خیلی به لحاظ روحی آشفته بود و انگار هیچ یک از ما که زمانی هم دوره هایش بودیم را نمی شناخت.
البته او زیر فشارهای تشکیلاتی که قرار داشت تبدیل به یک مُرده متحرک گشته بود. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه نیروهای ائتلاف تحت رهبریت آمریکا به عراق حمله کرده و این کشور را شب و روز زیر شدیدترین بمباران ها قرار دادند .
بعدها که وضعیت نسبتا سفید شده و از حالت درگیری های جنگی خارج شده بود، من به همراه بقیه هم یگانی هایم به قبرستانی برده شدیم که به اسم مزار مروارید نام گذاشته شد. در آن جا ناگهان با سنگ قبری مواجه شدم که خیلی جا خوردم. قبر «مینو فتحعلی»
خیلی مشکوک بود. گفته شد که او در بمباران ها کشته شده است. بعدها در تشکیلات شایع شده بود که مینو فتحعلی و مهری موسوی به دست آدم کش های رجوی حذف فیزیکی شدند تا در نزد نیروهای آمریکایی دهان باز نکنند و رجوی را افشا نکنند.
تنبیهات تشکیلاتی فقط مختص به حذف از کار و مسئولیت نبود بلکه فشار روحی روانی به قدری زیاد بود که طرف دوست داشت کوه بِکنَد ولی زیر فشار تشکیلاتی نرود، زیرا نهایت فشار تشکیلاتی مرگ بود، به خصوص که اگر کسی می خواست جلوی تشکیلات قد علم کرده و زبان درازی نماید.
متاسفانه این وضعیت کماکان ادامه دارد و هر روز چند نفر با این شیوه تنبیه می گردند.
گزارش از: ارسلان صادقی اردبیلی