مکان گفتگو: انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
سعید باقری دربندی: ببینید در مورد بحث به اصطلاح "سگ دعوا" ما در آن مقری که بودیم من و اغلب بچه ها این بحث را قبول نداشتیم یعنی نزدیک به پنجاه و یا شصت نفر بودیم که با این بحث مشکل داشتیم. در لایه خودمان غیر از دو سه نفر که خود شیرینی و چاپلوسی می کردند به غیر از آنها هیچ کسی فاکت ننوشته بود سر این قضیه به عنوان نمونه حتی یک فاکت هم در این مورد ننوشتم در رابطه با سگ دعوا که به اصطلاح بحثش بود. بقیه بچه ها هم همینطور حالا یک تعدادی هم از ترس نوشتند ولی در مجموع ما پنجاه و شصت نفری که هم لایه بودیم به این بحث اعتراض کردیم و در نشست یکی یکی از جای خود بلند شده و گفتیم که آقا بجای این که شما بیایید تحلیل های سیاسی برای بچه ها بدید که در این شرایط تکلیف سازمان چی میشه؟ یا حالا که آمریکا عراق را به اشغال در آورده ورژیم صدام تنها حامی سازمان سرنگون شده، وضعیت و تکلیف ما چی می شه؟ چرا مسائل اساسی را ول کرده و چسبیده اید به بحث های بی ربط و این بحث سگ دعوا را راه انداختید؟ به این خاطر بعدها برای اینکه صدای اعتراض بچه ها را خفه کنند به شکلی صوری یکسری بحث را مطرح کردند و عباس داوری را می آوردند فقط برای مقر ما که قرارگاه هشت بودیم تا نشست های سیاسی بگذارد. در یکی از این نشست ها از عباس داوری پرسیدم که بالاخره تکلیف ما چی می شه؟ شما چرا اخبار را در اشرف سانسور می کنید؟ در آن موقع بود که حاکم وقت عراق که فکر کنم برمر بود مطالبی را در مورد اخراج افراد سازمان از عراق طرح کرده و بر تروریست بودن سازمان مهر تایید زده بود. مسئولین سازمان این خبر راسانسور کردند. بعد گفتیم بجای اینکه بیایید اخبار را وارونه مطرح کنید و حقایق را از بچه ها مخفی نگه دارید واقعیات را به اطلاع ما برسانید. به عباس داوری گفتم شما هم اخبار را سانسور می کنید و هم ما را با بحث های الکی مشغول کرده اید. خلاصه در آن نشست عباس داوری با زیرکی از پاسخ دادن به سوالاتم طفره رفت و جواب نداد وگفت جلسه بعد جواب ترا می دهم. درجلسه بعد چند تا از بچه های دیگر نیز به اتفاق من از عباس داوری همان سوالهای پیشین را پرسیدیم و به او گفتیم چی شد؟ باز عباس داوری گستاخانه و خیلی بی تفاوت از سوالات ما رد شد و پاسخی نداد و مباحثی را در رابطه با ژئوپولیتیک منطقه طرح کرد که هیچکس قانع نشد خلاصه ما دیدیم که مسئولین سازمان نه تنها پاسخگوی سوالات بچه ها نیستند بلکه اهمیتی هم به دغدغه ها و نگرانیهای افراد نمی دهند به این خاطر من و سایر بچه های مقر پس از تبادل نظر با هم به این نتیجه رسیدیم در اولین فرصتی که فراهم بشه از سازمان جدا بشیم و تصمیم نهائی مان را گرفتیم.
آرش رضایی: سال 83 یا 82 بود؟
سعید باقری دربندی: این بحث ها در سال 82 بود.
آرش رضایی: ابتدا خودت تصمیم به جدایی گرفتی یا سایر بچه های مقر هم تصمیم به جدایی از فرقه را گرفته بودند؟
سعید باقری دربندی: نه من قبلا تصمیم به جدایی گرفته بودم خیلی وقت پیش تصمیم گرفته بودم از سازمان جدا بشم ولی در آن موقع که ما یک جمع شصت نفره شده بودیم دیگه راحت با هم صحبت می کردیم. اینقدر در رفتار مسئولین اشرف و مواضع سازمان تناقض دیده بودیم که به ستوه آمده و حاضر نبودیم بیش از این عمر خودمان را تلف کنیم.
آرش رضایی: سعید چند نفر در آن شرایط به همراه شما از فرقه جدا شدند؟
سعید باقری دربندی: تعداد چهل یا پنجاه نفری بودیم که به کمپ آمریکایی رفتیم و در کمپ با هم بودیم. همه با هم از آن قرارگاه جدا شدیم وتعدادی هم بعدا آمدند و از لایه های دیگر هم بودند.
آرش رضایی: پس حدودا چهل یا پنجاه نفر در آن بحث سگ دعوا مشکل پیدا کردند. شما می فرمائید در واقع بحث سگ دعوا بهانه ای شد برای جدایی غالب افراد مقر شما.
سعید باقری دربندی: بله بچه ها دنبال یک بهانه ای بودند که از سازمان جدا بشوند.
قادر رحمانی: ببینید فقط بحث سگ دعوا باعث جدایی افراد از سازمان نمی شد. بلکه عوامل و شرایط دیگری هم موثر بودند.
آرش رضایی: درسته اما بحث سگ دعوا یه بهانه شد برای جدایی از سازمان آن طور که سعید مطرح می کند.
قادر رحمانی: دقیقا درسته، بحث سگ دعوا یک بحثی بود که انگیزه و عامل جدایی برخی از افراد شد. این ها یعنی مسئولین سازمان ابتدا تصور می کردند که هنوز مثل زمان قبل از سرنگونی صدام حسین و قبل از اشغال عراق به وسیله امریکا است. فکر می کردند که به قول سعید ژئوپولیتیک منطقه به هم نخورده، صدام حسین هنوز هست و رهبران سازمان می توانند هر تاخت و تازی بکنند و به افراد مستمرا فشار بیارند. بعد این بحث سگ دعوا را آوردند و فکر می کردند که دوران همان دوران رژیم صدام هست یا مثل همان دوران می توانند تاخت و تاز کنند و برای بچه های خواهان خروج از اشرف خط و نشان بکشند. یک مثال می زنم یک بحثی داشتیم به اسم "بند ف" سال73 بود.
سعید باقری دربندی: اواخر سال 73 و اوایل 74 بود.
قادر رحمانی: آره اوایل 74 با بحث "بند ف" یک الی دو سال ما را با این "بند ف" (یعنی به اصطلاح مبارزه با فردیت) سرگرم کردند و سعی فراوان داشتند که بچه ها را از هویت شان خالی کنند و ما را تبدیل به یک برده مطیع کنند.
آرش رضایی: این بحث بعد از چک امنیتی بود؟
سعید باقری دربندی: همزمان بود. ما در آن موقع در زندان اشرف بودیم قادر در همه نشست های" بند ف" بود.
قادر رحمانی: نه "بند ف" با هم بودیم بعدش شما را بردند به زندان اشرف و آن شکنجه گاه مشهورشان.
سعید باقری دربندی: نه بند ف هنوز نیامده بود. بعد از اینکه از زندان بیرون آمدم تو گفتی یک بندی آمده به اسم" بند ف" اگر یادت باشه بعد ما اولین نوارهای نشست بند ف را دیدیم که نشست های بعد ی را در زمستان 74 با هم بودیم.
قادر رحمانی: درسته.
آرش رضایی: پس نشست بند ف بعد از چک امنیتی بود؟
سعید باقری دربندی: ما حدود پانصد نفر بهمن ماه دستگیر شدیم، که من تقریبا 22 یا 23 تیرماه سال بعد آزاد شدم. تقریبا مقارن با دستگیریهای وسیع و تحت شکنجه قرار دادن بسیاری از افراد بازداشتی در اشرف بود.
آرش رضایی: همزمان هم بحث فردیت را در اشرف راه انداخته بودند.
قادر رحمانی: بحث فردیت بحثی بود که مریم رجوی تو خارج راه انداخت و مسئولین سازمان خیلی تمایل داشتند که این بحث را در مناسبات داخل اشرف گسترش دهند. این موضوع را مطرح کردم که به واقعیتی اشاره کنم و آن اینکه هر موقع سازمان به بن بست می خورد نظیر بحث سگ دعوا را در اشرف مطرح می کرد تا به نوعی ذهن افراد را مشغول کند و از یاس و نا امیدی برهاند. بحث بند ف را چرا آورده بودند علتش این بود که آن زمان سازمان از نظر نظامی به گل نشسته بود و رهبران سازمان واقعا نمی دانستند چکار باید بکنند.
آرش رضایی: آن موقع که خانم مرضیه قرصی در اشرف نبود و در نشست های بند ف شرکت نداشت چون ایشان سال 76 منتقل شد به اشرف.
قادر رحمانی: نه خانم مرضیه نبود. ولی حتما به قول معروف ترکش های بحث بند ف نیز بعدا به ایشان خورده بود چون هر کس که جدیدالورود بود نوارهای ویدیوئی آن را براش میگذاشتند. شاید من و امثال من در عرض دو سال سه سال با این بحث سروکله زدیم و به مرور ما را از هویت واقعیمان تهی می کردند واگر فردیت من و امثال من خرد می شد و، شخصیتمان له می شد در واقع این کار رفته رفته و به مرور انجام می شد ولی افرادی همانند خانم مرضیه قرصی که بعد از آن نشست ها وارد اشرف شدند بیشتر در معرض فشار سیستماتیک قرار گرفتند و طی دو یا سه سال فشار و سختی که من و امثال من برای بند ف کشیدیم ایشان آن همه فشار را باید در عرض یک ماه می کشید.
آرش رضایی: در واقع آن همه فشار روحی و ذهنی را شما به تدریج تحمل کردید.
قادر رحمانی: بله ولی خانم مرضیه و سایر افرادی که بعدا وارد اشرف شدند باید همه آن سختی های یک سال را در عرض یک ماه متحمل می شدند و این واقعا زجر آور بود.
انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی