مسعود رجوی: دشمن زن، دشمن مرد، دشمن خانواده – قسمت اول
در قسمت اول به عنوان نمونه به شرح حال سیاه دوست عزیزم آرام گفتاری پرداختم و داستان به اینجا رسید که آرام شب و روز گریه می کرد و سازمان به دستور رجوی او را در یک بن بست وحشتناک قرار داده بود. حکم بریده شده بود و آرام و مرضیه و سعید پسرشان قرار بود از هم جدا شوند. همچنین در هیچ شرایطی قرار نبود این طعمه های به تله افتاده، اجازه خروج از سازمان را داشته باشند و دیگر قرار نبود اجازه ی برگشتن به زندگی عادی به آنان داده شود.
یادم هست یک روز آرام گفت: این بی دین ها، حتی اجازه نمی دهند من با همسر قانونی خودم یک دیدار داشته باشم و با هم تصمیم بگیریم تا از این سازمان لعنتی جداشویم یا بمانیم! آرام می گفت سازمان به او گفته است که همسرت سازمان را دوست دارد و نمی خواهد جدا شود! در صورتی که در تنها دیدار او و همسرش چند هفته ی قبل ، گفته بودند که آرام هوادار سازمان است و حالا که موفق شده است خود را به سازمان برساند، هرگز در فکر خروج نیست! ضمنا به هردو گفته بودند که بزودی رژیم سرنگون خواهد شد و شما مجددا مثل قبل در کنار فرزندتان سعید به زندگی آزاد خواهید رسید!
آرام مدام به من می گفت : بخدا دارم می میرم ، دلم برای همسر و پسرم خیلی تنگ شده است . نمیدانم چکار کنم؟ اگر اتفاقی برای من افتاد همه حرفهائی را که زدم به همسر و پسرم سعید عزیز برسان !
حتما به سعید بگو که پدرت تو را خیلی دوست داشت ، عاشق تو بود ! او هر کاری کرد به خاطر تو بود !
این ها ( سران فرقه ) یک لحظه راحتم نمی گذارند! اولین بار” مرگ بر رجوی!” را از او شنیدم . چند روز بعد گفت : عجب اشتباهی کردم ! نمیدانم چطوری از این جهنم فرار کنم و جان خودم و همسر و تنها پسرم را نجات دهم؟… هر روز هزار بار درخواست ملاقات با همسرم و پسرم را دارم ولی قبول نمی کنند ! ”
آرام جلوی چشمانم ذره ذره آب می شد و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد!
واقعیت این است که : همه ما در برابر عضو گیری فرقه ها آسیب پذیر هستیم . فرقه های بسیاری با استفاده از برخوردها و ترفندهای فراوان ، فعالانه در هر لحظه به دنبال عضو گیری هستند، در هر سنی که هستیم و به هر سبکی که زندگی می کنیم ، گرفتار شدن در چنگال یک فرقه به سادگی ثبت نام در یک کلاس معمولی است ! ورود به درون فرقه آسان ! اما خروج از آن بسیار دشوار وگاه غیر ممکن می نماید و اغلب بهای بسیار سنگینی را می طلبد!
آرام ، شب و روز نداشت ، همیشه مسئولین و شخص رجوی را لعن و نفرین می کرد، که باعث شدند زندگی اش از هم بپاشد!
بارها تا مرز خودکشی و مرگ رفت اما بخاطر سعید و همسرش منصرف شد. یکبار هم گفت همسرش را به ملاقات آوردند اما در کل زمان دیدار هر دو فقط گریه کرده و اشک می ریختند !
ازاین نمونه ها در سازمان کم نبود، دستگاه سنگدل و شقی رجوی ، همه ی زنان و مردان را بدین نحو از هم جدا کرد! اما ظرفیت همه ی افراد که طعمه ی رجوی شده بودند، یکسان نبود و برخی این شرایط خیلی سخت را دوام نمی آوردند و دست به خودکشی و خودسوزی می زدند که اگر در اینترنت کمی جستجو کنید، اسامی این قربانیان خاموش، فراوان است.
اما هرگز من نفهمیدم که مسعود رجوی با چه استدلالی این اعمال ضدانسانی و وحشیانه را انجام می داد؟ مگر می شود با زور و اجبار مجاهد سازی کرد؟ البته به نظر من “بله” می شود، با زور مجاهد درست کرد! اما نمی شود تا ابد آنها را دراسارت نگه داشت!
مسعود رجوی در شرایط بسته و حصارهای اشرف در عراق ، طعمه های خود را با انواع و اقسام روش های فریب ، به دام می انداخت و به اشرف می آورد، آنها را با زور شکنجه و زندان انفرادی هم مجبور به ماندن در اشرف می کرد(مثل خود من ) . اما اولین بار که پس از سالها درب باز شد(بدلیل حمله ی آمریکا به عراق)، در یک روز بالغ بر 600-500 نفر با اتوبوس های متعدد از سازمان جدا شدیم.
مسعود رجوی بسان کفتر بازی بود که همیشه در بالای پشت بام بود و روی پشت بام سفره ای رنگین پهن کرده بود و مدام این سفره ی کذائی را تبلیغ می کرد، چندین پرنده ی دیگر را نیز که پاهایشان بسته شده و بالهای پروازشان چیده شده بود را در کنار سفره نگه داشته بود، هر پرنده ای که راه خود را گم کرده بود و از بالای سر او رد می شد وقتی آن سفره و پرنده های دیگر را می دید ، بدام می انداخت! این خلاصه ی قصه ی مبارزه ی رنگ و لعاب زده شده ی مسعود رجوی در عراق بود.
تمامی خانواده ها درعراق بقدری سفاکانه از هم دریده و پاشیده شدند که کمتر شکارچی خطرناکی با شکارش چنین سفاکی به خرج می دهد.
زنان بیشتر از مردان، در معرض این یورش و هجمه ی ناجوانمردانه ی مسعود رجوی قرار داشتند! آنان بدلیل زن بودن و عفتی که داشتند، خود را بیشتر در معرض آسیب و خشونت می دیدند و برای حفظ آبرو، بیشتر از مردان تن به اجبارات برده ساز رجوی می دادند! این همه در حالی بود که نوک تیز پیکان سرکوب رجوی هم روی این زنان متمرکز بود ومردان با اهرم زنان تحت تمکین قرار می گرفتند. در نمونه ی آرام گفتاری هم نهایتا مسعود رجوی ، آرام را اینطور قانع کرد که همسرش نمی خواهد از سازمان جدا شود و آرام بخاطر همسری که هرگز فرصت نیافت این سئوال را خارج از جبر تشکیلات از او بپرسد، سالها در سازمان ماندگار شد و عاقبت هم مرگی تلخ را در یک عملیات در آغوش کشید ، تنها به این خاطرکه همسرش را رجوی به گروگان گرفته بود. خود آرام می گفت اگر همسر و فرزندم گروگان سازمان نبودند، براحتی با قبول هر ریسکی و به هر قیمت دست به فرار می زدم!
عاقبت آرام گفتاری ، توسط رجوی به تروریستی مبدل گشت که زندگی خود را اینچنین(طبق خبر زیر) به پایان برد، او همیشه در حسرت دیدار تنها پسرش بود و عاقبت هم بدون دیدار او از این جهان رخت بر بست!
ادامه دارد . . .
فرید