در روزهای پایانی فروردین ماه 1400 هستیم و جنایت هایی که فرقه رجوی در این ماه کرده بی شمار است.
در اینجا به یک مورد اشاره میکنم کسانی که دم از آزادی و حقوق برابری می زنند !
افراد اندکی به یاد دارند قبل از جنگ خلیج فارس در سال 1991 که طی آن آمریکا، ارتش عراق را از کویت بیرون راند و گارد ریاست جمهوری عراق را زمین گیر کرد.
در سال 1369 تقریبا نزدیک دوسال بود که قطعنامه 598 و پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق گذشته بود و در فرقه رجوی نارضایتی هم زیاد شده بود و هر بار با شامورتی بازی مسعود رجوی از پاسخگو بودن فرار میکرد.
پس از حمله عراق به کویت و اشغال کویت توسط ارتش صدام حسین ، سپس عملیات امریکا و ائتلاف در عراق کشوری که در هرج و مرج فرو رفته بود .کردهای کردستان عراق قیام سراسری کردند و برای فتح بغداد رهسپار شدند . که با برخورد شدید و سرکوب نیروهای مجاهدین خلق مواجه شدند . این عملیات در ارتفاعات اغ داق صغیر و اغ داق کبیر و مناطق خانقین تا کفری ، طوز و سلیمان بک در استان دیالی و از سویی در سرکوب شعیان در کربلا و نجف دست داشتند . بیشترین نقش مجاهدن خلق در سرکوب کردها در استان دیالی بود که به کرد کشی معروف است .
که بخاطر این جنایت شان بارها توسط صدام مورد تشویق و تشکر خاص وی قرار گرفتند که در اولین ملاقات با رئیس ستاد صدام حسین سپهبد حبوش مجدد تشکر خاص صدام از رجوی را بیان کرد .
فیلم ملاقات رئیس ستاد صدام حسین با ملعون مسعود رجوی
مسعود رجوی چنین بیان کرد: ( حال آقای رئیس جمهور چه طور است .اول باید یک چیزی را متقابلا بگویم . از کلمات محبت امیز آقای رئیس جمهور تشکر می کنم و البته ما چیزی جز وظیفه خودمون انجام ندادیم و نیازی نبود که چیزی را مکتوب کنیم . شما بهتر می دانید که در چه نقطه ای دقیقا ما دستمان را رد دست یک دیگر گذاشتیم رابطه و سرنوشت ما به یکدیگر گره خورده است .
سرنوشت ما واحد است .خون های ما در هم آمیخته است .می دانید که این تعارف نیست و قابل تصویر و تعبیر نیست و فکر می کنم که برای ما کامل شد . هر چیزی که علیه شما است بطور طبیعی علیه ما هم است و امنیت ما یکی است ضربه که می خوریم یکی است) .
در یک نیمه شب بود که سران فرقه ای رجوی افراد را بیدار کردن و به سالن غذا خوری فرا خواندند و در انجا پیام مسعود رجوی را برای تمام اعضا خواندند که دولت عراق به کویت حمله کرده…
همکاری بین ایالات متحده و شوروی باعث شد تا موضوع به شورای امنیت سازمان ملل فرستاده شود. این شورا تصمیم گرفت که اگر صدام نیروهای خود را طبق برنامه زمانبندی شده از کویت خارج نکند، اجازهٔ استفاده از زور علیه این کشور را خواهد داد.
اما ما در این میان بیطرف هستیم و ما در تمام قرارگاهها پرچم شیر و خورشید و ارم مجاهدین را داریم که به قرارگاههای ما حمله نشود .
اما بعد از گذشت چند ماه وقتی دولتهای ائتلاف دیدند دولت دیکتاتور وقت عراق قصد خارج شدن از کویت را ندارد با اعلام اینکه حمله به عراق اغاز میشود . رجوی تصمیم گرفت که ارتش آزادیبخش با تمام تجهیزات سبک و سنگین به منطقه ای کوهستانی کفری بفرستند .
یادم هست در آن زمان که هوا هم خیلی سرد بود در آنجا برای ما چادرهای بزرگ درست کردن که ارتش ازادیبخش در این چادرها اسکان داده شده بودن. یادم هست روزها ما را به جای دیگری میفرستادن که برای خودمان سنگر بکنیم سنگرهای انفرادی و جمعی شبها خسته برمیگشتیم به قسمت پشتیبانی که مقر اصلی ما بود آن شب ما در چادر خودمان بودیم و از فرط خستگی خوابمان برد اینقدر عمیق که صدای حمله و بمبارانها را نشنیدیم که گویا دوساعت از حمله گذشته بود که متوجه میشوند که تمام خانمها غایب هستند و آمدن دنبال ما و ما را به محل سنگرها بردن فکر میکنم حدود چهل روز این شرایط ما بود تا اینکه صدام عقب نشینی کرد و مسعود رجوی فرمان برگشت به قرارگاه اشرف را صادر کرد .
روز بعد لشکر ما به قرارگاه اشرف برگشت با تجهیزات سبک و سنگین تانکها هنوز روی کمرشکن بودند. شاید حدود دوساعت بود که به قرارگاه اشرف برگشته بودیم که دوباره تمام لشکر را به سالن غذاخوری فراخواندن و پیامی از طرف مسعود رجوی بود. در این پیام آمده بود به لشکرهای که بقرارگاه اشرف برگشتند باید به کمک دیگر لشکرها برسانید چون انها در محاصره سپاه بدر هستند . …و ما دوباره با سرعت به منطقه کفری برای نجات جان بقیه افراد ارتش آزادیبخش رفتیم ودر آنجا فرمانده محور ما فکر میکنم مهری حاجی نژاد بود که هر کدام ما سازماندهی کرد و به نقطه ای فرستاد من سوار نفربر اردشیرشریفیان شدم و در حدود چند کیلومتری با نفربر رفتیم و افراد را با فاصله پیاده میکرد زمانیکه من پیاده شدم و نفربر رفت هنوز چند متری دوان دوان نرفته بودم که از ناحیه زانوی پای راست تیر خوردم ساق پام شکست و نقش زمین شدم بلند شدم که پام را ببندم که به اطراف تیرانداری شد و دوباره روی زمین درازکشیدم تا اینکه همان نفربر برگشت و من دستم را بالا کردم و گفتم تیر خوردم یادش بخیر اردشیر نفربر را هدایت کرد و امد همانجایی که افتاده بودم زمین من را از روی زمین بلند کرد و داخل نفربر گذاشت هنوز خود اردشیر کامل سوار نفر بر نشده بود و نفربر حرکت کرد که در همانجا خمپاره زدند . من را به همانجا به امداد صحنه می دهند و من با یک نفر دیگه که تیر خورده بود را به بغداد منتقل کردند.
امبولانس جلوی ستاد مرکزی در بغداد ایستاد که راننده امبولانس گزارشی از صحنه بدهد . در همان موقع مهدی ابریشمچی این شارلاتان در آمبولانس را باز کرد تا من را دید با وقاحت تمام به من گفت بازم تو ، این که بادمجان بم آفت نداره. دفعه بعد خودم میکشمت ، تو چقدر خرج می گذاری روی دست سازمان مرگ تو بیشتر به درد ما میخوره تا زنده ماندنت
در اون وقت من که از درد شکستن پا به خودم میپیچیدم بهش گفتم اگر من و امثال من نبودیم شما اینقدر راحت این حرف را نمیزدید . وقتی من را به بیمارستان بردند دکتر چک کرد و گفت خوشبختانه صلیب پا سالمه فقط شکستی هست که آن را هم گچ میگیریم بعد از یک هفته به قرارگاه اشرف برگشتم .
خیلی کنجکاو شده بودم که بلاخره جریان چی بود و چی شد؟ چونکه خودم زخمی شده بودم و سازمان هم واقعیت را بما نمیگفت از چندتا از دوستانم که مورد اعتماد هم بودیم سوال کردم. یکی از آنها گفت که دریک صحنه ای بود که چوپانی داشت گوسفندانش را به طرف کوه میبرده که حیوانات در امان بمانند که مهوش سپهری (نسرین ) این زن جلاد (ننه سرما) به او فرمان میدهد و با دست نشان میدهد که انجا را بزن وبا تعجب پرسیده که اون که چوپان با گله گوسفندانش هست چرا بزنم ومهوش سپهری میگوید تو نمیفهمدی در لا به لای این گوسفندان افراد سپاه بدر هستن زود باش شلیک کن بعد مدتی که ازشلیک گذشت رفتیم ببینم چندنفر واقعا انجا بودن با صحنه ای عجیب روبرو شدیم بجز اون چوپان سگ گله و گوسفندانش که تماما تکه تکه شده بودن کس دیگری در آنجا نبود!
وخانم دیگری گفت چیزی که بهت می گویم را باز گو نکن . خیلی عذاب وجدان دارم بتول رجائی به من دستور شلیک داد و میگفت باید اون خونه مردم روستایی را بزنی زود باش شلیک کن در اونجا افراد سپاه بدر هستند . این دوستم میگفت بهش گفتم خواهر بتول صاحب این خونه به ما گفت در این خانه افراد مسن و کودک هستند ! بتول رجایی گفت ان دروغ میگوید شلیک کن !
این خانم میگفت بعد از مدتی رفتیم دیدیم توی ان خانه پدر ومادر پیر و زن جوان و چندتا بچه بود که بر اثر شلیک کشته شده بودند . این دوستم روحیش خیلی بهم ریخته شده بود و بعد از مدتی او را از لشگر ما بردند .
برای ما نشست برگزار کردند ، که چرا محفل میزنید و با هم صحبت میکنید هرچیزی که لازم است را ما به شماها میگویم ، کسی مطلقا اجازه ندارد با نفرات دیگر محفل بزند هر کسی سوال دارد مستقیم از فرمانده بالاتر سوال کند.
بعد از مدتی تمامی افراد برای نشست جمعبندی به سالن اجتماعات رفتیم در انجا مسعود رجوی گفت اگر قرار باشه کسی به بغداد حمله کند تا ما ارتش ازادیبخش هستم اجازه نمیدیم به بغداد نگاه چپ کنند اول باید از روی جسد ما رد شوند . ما در نقطه ای هستیم که سرنوشت ما به یکدیگر گره خورده است …….
به امید فروپاشی کامل تشکیلات فرقه رجوی که راه را برای محاکمه سران این فرقه خواهد گشود وما دراینده شاهد ازادی اسیران خواهیم بود.
زهرا معینی