وقتی خانواده های ما از ایران به اشرف می آمدند به آنها مزدور می گفتند .
بعد از سرنگونی صدام راه خانواده ها تا مقطعی باز شد و خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان به اشرف مراجعه می کردند . بگذریم که راه خانواده هایی که از ایران می آمدند بسته شد و راه کسانی که در خارجه هوادار فرقه بودند، باز بود .
در پادگان اشرف یک روز صبح به ما ابلاغ کردند که امروز کارها تعطیل است و تا ظهر بایستی مقر را نظافت کنیم. آن روز کل نفرات مقر را بسیج کردند که مقر را نظافت کنند. یک سری را به آشپزخانه فرستادند که غذای مفصل را تدارک ببینند و یک سری را برای آماده سازی برنامه های هنری اختصاص دادند!
ما مشغول کار بودیم و هر چه از کادرهای فرقه سئوال می کردیم که خبری شده؟ شخصیتی می خواهد به مقر ما بیاید؟ جوابی نمی دادند. ذهن ما درگیر این بود که چه کسی می خواهد به مقر ما بیاید . در سالن غذا خوری مشغول ناهار خوردن بودیم که فردی بنام حجت بنی عامری با نام مستعار ( حجت ) میکروفن را بدست گرفت و گفت بعد از ناهار کمی استراحت کنید و برای بعد از ظهر آماده شوید، مهمان ویژه داریم! پدر و مادر خواهر مرضیه از هلند آمدند و امشب مهمان ما هستند.
مرضیه فرمانده یگان در مقر ما بود. زنی تازه به دوران رسیده و از خود راضی، من در سالن غذا خوری ماتم بُرد و با خودم می گفتم این همه بگیر و ببند برای پدر و مادر این عتیقه بوده! در مسیر به آسایشگاه با یکی دو تا از هم محفلی هایم هر چه بد و بیراه بود نصیب این زن کردیم . غروب پدر و مادر این خانم به مقر تشریف آوردند. اکثر نفرات را توجیه کرده بودند که کف بزنند و هورا بکشند ( شما را به خدا ببینید ما در فرقه رجوی چقدر بدبخت بودیم )!
من یک گوشه ایستاده بودم و فقط تماشا می کردم. حجت مرا دید و آمد سراغم و گفت چرا کف نمی زنی؟ در جواب به او گفتم اینها کی هستند که من برای آنها کف بزنم؟ به آن بر خورد و رفت. آن شب شام مفصلی دادند و برنامه های هنری برای یک پیر مرد و یک پیر زن را اجرا کردند و من طاقت نیاوردم. یک گزارش برای مسئول مقر که زنی بنام فرزانه بود نوشتم و در گزارشم قید کردم این همه تبعیض؟! خانواده من چندی پیش به اشرف آمدند آنها را تحویل نگرفتید و به آنها مزدور گفتید ولی برای این پیرمرد و پیرزن سر و کله می شکستید و ….
یک روز بعد فرزانه مرا خواست و در جواب به من گفت اینها در خارجه هستند و هوادار ما . ولی خانواده تو در رژیم زندگی می کنند. انتظار داری از دشمن خودمان پذیرایی کنیم؟! من هم در جواب گفتم من دیگه با شما کاری ندارم و از این پس از این قبیل مهمانها خواستند به مقر ما تشریف بیاورند من دست به سیاه و سفید نمی زنم و در هیچ برنامه ای شرکت نمی کنم و از اتاق کار فرزانه بیرون رفتم .
با چند تا از دوستانم صحبت کردم و به آنها گفتم اینها خیلی پست و وقیح هستند. دوستان من هم در جواب گفتند: تازه فهمیدی .. من هم گفتم اگر 10 درصد انگیزه داشتم که اینجا بمانم این هم از بین رفت. الان فقط به این فکر می کنم که چگونه خودم را از اینجا نجات بدهم اینجا دیگه جای من نیست . خوشبختانه با دوستانم از فرقه تبعیض و نحس رجوی خودمان را نجات دادیم و چند سال است از شر فرقه منحوس رجوی نجات یافتیم .
به امید روزی که تمام اسیران در بند فرقه رجوی خودشان را نجات دهند .
فواد بصری
هرکی خبر داره بگه چشم براهیم عباس هوشمند هرمزگانی میناب