مصطفی جان سلام، هیچ مادری جگر گوشه اش را فراموش نمی کند . مصطفی خیلی دلم برای شما تنگ شده. دلم می خواهد صدایت به گوشم برسد. تماسی با من بگیر دلم را شاد کن. من چقدر بایستی صبر کنم؟! شما اولاد من هستید. من همش دعا می کنم که هر چه زودتر پیش من برگردی.
چندین سال است شما را ندیدم. حرفم با شما این است چرا با من تماسی نمی گیری . نمی دانم در کشور غربت و در زندان از خدا بی خبران وضعیت جسمی شما چگونه است . این چه انتخابی بود که برای خودت کردی . انتخاب کردی که خودت را از بین ببری بس کن دیگه! فکری به حال خودت بکن! همیشه به خدا می گویم خدایا فرزند مرا در چاهی که افتاده نجات بده .
اگر در این انتخابی که کردی، کار می کردی، تشکیل خانواده می دادی، آینده ای برای خودت درست می کردی من نمی سوختم. از این می سوزم که داری خودت را از بین می بری. برای من خیلی سخت است و نمی توانم تحمل کنم. مصطفی جان این همه سال فقط سر شما کلاه گذاشتند. مردم ایران با هر مشکلی که دارند مشغول زندگی خودشان هستند کسانی که داری با آنها زندگی می کنی جای آنها در ایران نیست فرزندم مصطفی خودت را نجات بده و زندگی آزاد و شیرینی داشته باش .
من منتظرتم
مادرت منتهی زهرایی