وقتی به پادگان اشرف رسیدم بعد از اتمام دوره های آموزشی از ما خواستند که با دوستان و آشنایان تماس بگیریم واز آنها بخواهیم که به عراق و پادگان اشرف بیایند. در ابتدا من شدیدا با این موضوع مخالفت کردم ولی سرانجام با تهدید مسئولین و کارهای توضیحی فراوان مجبور شدم به پسرعموها و چند تا از دوستانم زنگ بزنم .
من را طبق یک سناریو توجیه کردند که تماس اول فقط در حد سلام و احوالپرسی و گفتگوی ساده باشد و در تماس های بعدی موضوع آمدن به عراق را مطرح کنم. من فقط بار اول برای تماس رفتم و بدلیل اینکه نمی خواستم آنها هم مثل من به دام فرقه افتاده و بیچاره شوند برای تماس های بعدی علیرغم فشار وتهدیدات مسئولین حاضر نشدم.
آنها برای راضی کردن من انواع تهدیدها را به کار گرفتند. طی آن مدت بشدت اذیت شدم. یکی از شیوه های آزار و اذیت آنها این بود کارهای یدی و سخت و سنگین به من می دادند. هر شب برای من نگهبانی می گذاشتند و در نشست های موسوم به عملیات جاری که برای سرکوب اعضا و ایجاد خفقان در تشکیلات توسط رجوی در دستور کار قرار داده شده بود اعضا را تحریک و وادار می کردند من را به لحاظ روحی و روانی مورد آزار واذیت قرار دهند و فحش و ناسزا بگویند و به لحاظ شخصیتی تحقیرم کنند.
ولی خداراشکر بدلیل عزم و اراده ای که بخرج می دادم این ترفند آنها موثر واقع نشد ونتوانستند از طریق من کسانی را فریب داده و جذب کنند. و سبب آوارگی واسارت آنها شوم. ولی متاسفانه من بچشم خود دیدم که چگونه اعضایی که تحت فشار به خواسته های سران فرقه ومسولین آنها تن دادند بافریب و جذب آشنایان و فامیل و کشاندن آنها به پادگان اشرف موجب بدبختی وفلاکت انسان های بیگناه و ساده لوح به اسارتگاه اشرف شدند.
خیلی از انسان هایی که در کشورهای خلیج فارس برای خود زندگی خوبی داشتند با نقشه های شیطانی عوامل رجوی به پادگان اشرف کشانده شدند و آزادی و آسایش خود را از دست دادند. آنها سالهای بعد بشدت پشیمان شده بودند ولی افسوس که دیگر راه نجاتی برای آنها باقی نمانده بود و راه بازگشتی برایشان متصور نبود. بسیاری از آنها در عملیات های مختلف ، بمباران آمریکایی ها ،موشک باران نیروهای معارض عراقی و یا در حین درگیری با ارتش عراق که با تحریک فرماندهان رجوی صورت می گرفت کشته شدند. من اگر چه خودم جذب شیوه های فریب رجوی شدم و سالهایی از بهترین روزهای عمرم را از دست دادم ولی خوشحالم که باعث گرفتاری و اسارت اشخاص دیگر نشدم.
عباس دلنواز