چندین ماه هیاهوی تبلیغی مجاهدین برای برگزاری کنفرانس 3 روزه مجازی در 19 تیر 1400، همچون «کوه»ی بود که «موش» زایید و جز رسوایی هر چه بیشتر برای مریم رجوی در پی نداشت. فیلی که قرار بود مریم در این سه روزه هوا کند، بادکنکی بود که خیلی زود ترکید و هزاران هموطن را به ابراز نفرت از اینهمه خیانت واداشت و در نهایت رسواتر از همیشه به پایان رسید.
آنچه سناریوی امسال مجاهدین را از سال های پیشین تفکیک می کرد، حضور چند بازیگر جدید بود که ادعا می شد از داخل ایران با این کنفرانس ارتباط برقرار کرده اند. کمدین هایی که چهره را با ماسک و کلاه و عینک دودی پوشانیده بودند و با حرکات کودکانه و سخنانی خنده دار (که گویی از اعماق تاریخ به گوش می رسد) سعی می کردند به نمایش مریم قجر هیجانی خاص ببخشند و خود را آماده رزم جلوه دهند! یقیناً هیچکدام از این بازیگران مطلع نبودند که رئیس جمهور مادام العمرشان آنچنان دمکرات و آزادیخواه است که در دهه سوم قرن بیست و یکم هم اجازه دسترسی به اینترنت به اعضای تشکیلات خود نمی دهد و برخلاف خودشان که در ایران دسترسی آزاد به فضای مجازی دارند، آنها حتی شیوه استفاده از آن را هم نمی دانند، و در واقع نماد ایران آزاد فردا هستند که قرار است مریم رجوی تأسیس کند!.
جالب ترین بخش این سناریو، توسط مریم به اجرا درآمد که بهتر از هرکسی نقش هنرپیشه اول را بازی می کرد و خود را از دیدن این صحنه های «شور-آفرین» ملتهب و بغض آلود نشان می داد و کم مانده بود حین صحبت یک زن زردنشان، اشک خود را سرازیر کند!
بجز این پرده از نمایشنامه، بقیه موارد همچون گذشته تکراری و خسته کننده بود (و به تجربه یقین دارم اعضای فرقه در آلبانی هم در دل به مریم طعنه می زنند و چند فحش نثار کسانی می کنند که از دنیای آزاد برای ساکنان اسیر اشرف 3 شعار می دهند!). مشخص است که سازمان مجاهدین برای برگزاری همین کنفرانس مجازی هم میلیون ها یورو حاتم بخشی و هزینه کرده تا بتواند چندین دوجین شخصیت بیکار و بازنشسته غربی را به مدت چند ساعت در بازی 3 روزه خود سرگرم کند و دستمزد چندین ماه بازنشستگی آنان را یک شبه (به هزینه بن سلمان و رنج و عمر اعضای سازمان) بپردازد. البته نباید از حق گذشت که مریم موفق شد برای اولین بار یک شخصیت غیر بازنشسته را هم به کنفرانس دعوت و از وی استفاده کند. این شخصیت «یانس یانشا» نخست وزیر اسلوونی (کشورکی تحت امر «ناتو» و جداشده از یوگسلاوی سابق با حدود 2 میلیون جمعیت) بود که البته حضور وی مورد اعتراض وزارت خارجه ایران قرار گرفت. بقیه شرکت کنندگان در این کنفرانس، همان لابی های سابق بازنشسته اروپایی و آمریکایی مجاهدین بودند که کسب و کار خوبی برای دریافت دستمزدهای نجومی از مریم رجوی پیدا کرده اند. در این میان «گری کاسپاروف» کهنه شطرنج باز شوروی نیز (که همزمان با فروپاشی کشورش درهم پاشید و همچون چپنماهای وارفته ایرانی به دامان صهیونیسم خزید) به میهمانی مریم شتافته بود تا از قافله دستمزدبگیران دوران بازنشستگی عقب نماند.
نکته مهمی که زمینه ساز خشم و انزجار بیش از پیش ایرانیان گردید، حضور یک بازنشسته جدید آمریکایی در میان مجاهدین بود. شخصیتی که به گفته خودش «در CIA، آموزش دروغگویی و آدمکشی دیده است». وی «پمپئو» رئیس سابق «سیا» و وزیر امور خارجه دولت ترامپ بود که نفرت عجیبی از مردم ایران به دل دارد و پس از شکست ترامپ، جایگزین معدوم «جان مک کین» در تشکل مجاهدین شده تا دوران بازنشستگی اش تهی از مزایا نماند. حضور او برای سخنرانی در حمایت از مجاهدین، خشم بسیاری از ایرانیان را علیه مریم رجوی برانگیخت.
در این مراسم، مریم رجوی تلویحاً اعتراف کرد که همکاری سازمان مجاهدین با صدام حسین، در راستای تضعیف جمهوری اسلامی در منطقه و جلوگیری از قدرت گرفتن ایران در برابر رژیم صهیونیستی و ایجاد مانع برای دسترسی سواحل مدیترانه بوده است تا شعار ایران مبنی بر «فتح قدس از طریق کربلا» محقق نگردد. در واقع ناخواسته اقرار کرد که سازمان مجاهدین بعنوان بازوی مسلح صهیونیست ها در منطقه عمل می کرده است.
بسیاری از رسانه ها و شبکه های وابسته به سعودی، انگلیس و آمریکا، کنفرانس مریم رجوی را پوشش دادند که از جمله العربیه، بی بی سی و «سعودی اینترنشنال» را می توان مثال زد. اینترنشنال تلویزیون متصل به بن سلمان که سال گذشته به طور کامل سخنرانی مریم را پخش کرد، امسال با علیرضا جعفر زاده (کارمند سابق فاکس نیوز و از مسئولین کمیسیون خارجه شورای ملی مقاومت) مصاحبه داشت. علیرضا جعفرزاده پیش از این درخواست عملیات انتحاری خود را برای مسعود رجوی مکتوب کرده بود.
یقیناً تبلیغات مجاهدین تا ماهها پیرامون این کنفرانس ادامه خواهد داشت، اما آنچه مهم است اینکه مریم می خواست با ایجاد چندین آشوب بزرگ -حین و بعد انتخابات- با دست پر به سخنرانی بپردازد و خود را (در بین غربی ها) در کانون توجه مردم ایران جلوه دهد و وانمود کند که در ایران پایگاه اجتماعی دارد، اما حضور پررنگ مردم در پای صندوق های رأی -در خارج و داخل- میز چیده شده مجاهدین و دولت های استعمارگر را بر هم زد و تمام برنامه های از پیش تعیین شده دشمنان را نقش برآب کرد. به همین خاطر، مریم با دست خالی و تنها با شعارهای کهنه و چند نمایش تصویری، خلأ بوجود آمده را پوشش داد.
در واقع، اشک و بغض مریم نه از سر شوق، بلکه ناشی از اسف و افسوسی است که برای رسیدن به تهران دارد و او را دچار عقده کرده است. از تابستان 1372 که توسط شورای ملی مقاومت باسمه ای، نام رئیس جمهور را یدک کشید تا به امروز 28 سال می گذرد و طبیعی است که در کهنسالی دچار مشکلات روحی شده باشد. روزگاری دل به صدها هزار میلیشیا سپرده بود که به دستور مسعود رجوی خیابان های شهر را پر می کردند و امروز به اجبار باید شاهد چند دلقک اینترنتی باشد که توان برگزاری یک تجمع 5 نفره در تهران هم ندارند اما با نقاب و روبنده برایش سلام نظامی می فرستند. اینرا مریم بخوبی می بیند و بغض می کند. این درد خاص مریم نیست، پیش از او هم «شازده رضا دیبا» گرفتار آن بود و به بیماری روحی مبتلا شده بود اما حداقل توانست از سلطنت باسمه ای 40 ساله اش استعفا بدهد و خود را از غم دنیای توهم برهاند. ولی مریم توان همین کار را هم ندارد چون تشکیلات او خیلی زود فرو خواهد پاشید.
دیگر حتی حضور «پمپئو» هم نتوانست چیزی را تغییر دهد و جز جملاتی تکراری برای ارائه نداشت و حتی نتوانست مثل معدوم «جان مک کین» تاریخ حضور در میدان آزادی تهران را مطرح کند، چون بیش از جان مک کین، اقتدار ایران را به چشم دیده و نمی تواند انکار کند. و این همان بن بست مرگ آفرینی است که مریم را دچار غم و اندوه کرده است.
حامد صرافپور