آقای روح الله کبیری از جداشدگان فرقه در روز دوم همایش سراسری انجمن نجات بیان کرد:
با سلام به شما دوستان گرامی و به تمام خانواده های اسیر در فرقه رجوی. من حدوداً 12 سال اسیر این فرقه بودم و فشارها و صدماتی که تو این فرقه دیدم قابل بیان نیست. یعنی من خودم که الان احساس میکنم کسی که تو فرقه رجوی وارد میشه ذهنش مال رجوی است! دیگه خودش اراده ای و ذهنی نداره که تصمیم بگیره و چیزهایی را که میخواد انجام بده را به زبون بیاره. یعنی تماماً صبح که بلند میشه ذهنش تو اتاقشه، روحش تو فرقه رجوی داره میره و کارهایی داره انجام می ده.
تو این چند سال که در فرقه رجوی بودم من یک حالتی دارم یک اخلاقی دارم که از خودگویی نباشه خوش اخلاق مانندم. و همیشه سر این موضوع زیر تیغ بودم یعنی به زبون افراد رجوی. چه جوری زیر تیغ بودم. مثلاً نشستها و چیزهایی که در فرقه رجوی انجام می شد از من گفته می شد که بگو ببینم در طول روز چکار کردی من که بلند می شدم صحبت کنم یه حالت خنده ای که روی لبام بود همیشه سر این رو سر من هجمه می بردند که تو جدی نیستی و اهل مبارزه نیستی. یا خیلی از جاهایی که دیگه خیلی فشار می آورند می گفتند حالتهات و حرکاتت مثه یک آدم بریده است. بابا من اخلاقم اینه. نمیشه اخلاق بد قیافه خشن. من اون آدمی نبودم که مثلاً گول خوردم اومدم پیش شما. حالا که الان شما دارین از اخلاق من سوءاستفاده می کنین و اینو برعلیه من سرکوب می کنید که مثلاً چرا لبخند می زنی. بابا لبخند زدن خصلت یک آدم انسانه. خصلت یه آدم مسلمانه. مسلمان باید همیشه خندون باشه. ولی اینها سر همین موضوع سر من داد و فریاد می زدند. افرادی را بر علیه من می شوروندند.
حرفایی که میزدند من تو جامعه و تو خانواده خودم نشنیده بودم. یعنی کلاً می گفتند ذهنتو بیا بگو ببینم در طول روز کجا بود. بابا ذهن آدم کجا می ره. منکه ذهنم اینجا دست شماست. منکه اینجا ذهنم اصلاً بسته ست. جایی رو ندارم که فکر کنم. سر همین موضوعات همیشه زیر تیغ بودم. یا مسئولیت ها و چیزهایی که به من محول می شد، به کرات گفتم که من قبول نمی کنم. چون مسئولیت قبول کردن تو سازمان یعنی دستت به خون مردم و جوانان مردم آغشته شدن بود. هیچ موقع او افرادی که حتی الان خود سازمان افرادی که مسئول من بودند هیچ موقع مسئولیتی را محول نشدم. چرا چون می گفتم من اصلاً نمی خوام. من آدم شما نیستم. شما که دارین اینجوری می کنین، من می خوام یک عضو ساده باشم.
نکته دیگه ای که بود در نشستهای جمعی نفرات را بر علیه همدیگه بی اعتماد می کردن. مثلاً منو به افرادی که تحت امر او بودم و فرمانده من بود یه کاری می کردن که من به اون بی اعتماد باشم. اون به من بی اعتماد باشه. خلاصه سازمان افراد سازمان هیچ اراده ای از خودشون ندارند. ارادشون تنها فقط مسعود و مریم است که برای اونها راه و چاره نشون میده. چرا چون اگر ذهن افراد را باز بذارن، افراد جاهای دیگری را فکر می کنن، به همین خاطر افراد به همدیگه بی اعتماد هستند. هیچ اعتمادی به همدیگه ندارند. منو به اون بغل دستیم بی اعتماد می کنن میگن حواست به اون باشه و به اون میان میگن حواست به این باشه. رفتین فلانجا ببینید چکار می کنه. چه صحبتهایی می کنه.
یعنی رجوی و مریم رجوی که دم از حقوق بشر و آزادی جوانان ایران و آزادی مردم ایران، تویی که داری این حرفا رو میزنی افرادی که تحت سلطه توان آزاد نیستند. چه جوری دم از آزادی و حقوق بشر می زنی. کسیکه شب و روزش دست توئه. عمرشو و جوونیشو صرف جنایتکارانه تو کرده. چرا اونها را حساب نمی کنی. همش میگی حقوق بشر، حقوق بشر مگه چیه آزادی انسان. ولی اینها حقوق بشر را علم کردن. آزادی را علم کردن. درصورتیکه افرادیکه تحت سلطه اونان هیج آزادی ندارن. کسی که ساده ترین چیز، یه گوشی نداره صحبت کنه با خانوادش، چه آزادی چه ادعایی از آزادی می کنی تو.
به همین خاطر تمام کارهای رجوی طی این همه سال جنایتکارانه بوده و غیرحقوق بشری بوده. چقدر خانواده های ایرانی را داغدار کرده. افرادی که بودند اونجا اصلاً سازمان را نمی شناختن منجمله خود من. اصلاً نمی دونستم سازمان یعنی چی. تحت فشارها و چیزهایی که تو اردوگاههای اسارت بود گول خوردم، بلند شدم بخاطر اینکه از اونجا راحت شم بلند شم برم ببینم آره میگن اینا ایرانی هستن، فلانن. رفتم دیدم صد رحمت به اردوگاه. اردوگاه میدونستم دشمنم یکیه. ولی اونجا کلاً افراد به همدیگه دشمنن. این چه حقوق بشریه. تویی که داری میگی ما میخواهیم ایران را آزاد کنیم ایران را سرتاسر گل کنیم! اگر هنر دارید همون چند نفری که تحت سلطه تو هستند پیش تو هستند به اونا یاد بده. به اونا آزادی رو بده. کسی که دم از آزادی میزنه هنوز به قدرت نرسیده، هنوز هیچی نیست، تموم شده هست، برای خودش زندان درست نمیکنه آقای رجوی. یا چند صباحی از ترس خودت که اعلام کردی مردی. کی میتونه خودشو بکشه. از ترس خودش که بگه من مردم. بعد از اون یه مدت دیگه سر و کله ات پیدا بشه هی بگی ال می کنم بل می کنم. هی این همه سال بجز جنایت، بجز ظلم به افراد خودت به بهترین جوانان ایران چکار کردی؟ بابا دست بردارین. افراد دیگه فرسوده شدن. پیر شدن. افرادی که هم سن و سال من بودن از اردوگاه رفتیم الان دیگه 55 سالمونه. 55 سال هم یعنی نصف بیشتر عمرشو کرده از سراشیبی گذشته افتاده به سرازیری. بابا دیگه بسه افراد را اینقدر نگه داشتین. اینقدر شستشوی مغزی دادین. فردا سرنگونیه، این رئیس جمهور شد دیگه تمومه، بابا بس کن دیگه خودت خجالت بکش. چه جوری میشه آدم باور کنه این حرفا رو.
من 12 سال بهترین سالهای جوونیم رو از دست دادم. الان فشار دارم. قند خون دارم. پاهام درد می کنه. جوون بودم که از دیوار صاف بالا می رفتم. الان موتور نمیتونم سوار شم. تو کجا اینجوری شدم من. تو سازمان. اینقدر بردن بالای تانک افتادم پایین. اینقدر گفتم مریضم. اومدن گفتن بریدی چه کار کردی. غیر از این حرف دیگه ای ندارین. کسی که میاد میگه سست میشه توان کار کردن نداره توان ذهنی و کشش ذهنی نداره میایین تو جمع بلندش می کنین که این بریده. فلان کرده. این مزدوره. بابا منی که دیروز پیش شما بودم مزدور نبودم. حالا که از شما جدا شدم، راه خودمو پیدا کردم دوباره اومدم سر خانواده خودم شدم مزدور شما. آخه کجای حقوق بشر چنین چیزی رو گفته. کجای آزادی انسان همچین چیزی رو گفته. حالا دم از دموکراسی و فردای ایران می زنه. تو اگه هنر داری همون چند نفری هم که پیشت موندن بالاجبار پیشت موندن دیگه اونا هم فکر نمیکنم آدمی باشن. دیگه فکر نمیکنم توان راه رفتن و کار کردن داشته باشن. چون با خودم مقایسه میکنم. تمام حرفها و عملکردهاتون متناقضه. حرفتون یه چیز میگه عملکردتون یه چیز میگه.
افرادی رو می شناختم که همون همشهری خودمون بود آقای اکبرزاده گفتند حسین قهرمانی با هم بودیم پیش من بوده. الان باباش و مادرش و برادراشم دیدم. خب دیگه این من نمیدونم تا کی باید آقا حسین اینجا بمونیم. تا کی باید حرفای رجوی رو گوش بدیم. گول بخوری. هر روز حرفای تکراری هر سال حرفای تکراری بابا یه حرف نو بزن. آدم می ره یه چند تا کلاس رو طی می کنه تو هر کلاسی یه حرف جدیدی رو یاد می گیره. بابا سازمان از سال 68 که من رفتم تا سال 79 همش یه حرفی زده سرنگونی، آزادی انسانها. بابا از روز اول اینو گفتی دیگه چه حرفی داری بزنی. آقا حسین واقعاً به خودت بیا یا ممد قاضی دیگه به خودت بیا. چند سال اسیر بودی. چند سال رفتی آگاهانه خدمت سربازی. رفتی اسیر شدی. رفتی موندی فرقه رجوی. دیگه شناختی. منم پیش شما بودم. دیدیم که با عناوین مختلف بهرحال می گفتن بیا سرتیپ شو، فرمانده تیم شو، فرمانده تانک شو، به نوعی از زیرش در می رفتم. ولی ول کن نبودن چون می دونستن به قول خودشون پاشنه آشیل من اینه که ول کنم. مسئولیت رو ول کنم. اینو ول کردم.
افرادی بودن که اونجا مسئول من بودن بعد از سالیان شنیدم که برگشتن به ایران. من خودم تعجب می کردم کسی بوده که اونجا تو نشست سر من داد می کشید می گفت این بریده مثله اینکه خودش زودتر از من برید. بابا اینا طرز فکرشون اصلاً غلطه. اینا تحت شرایط عادی خودشون نیستن افراد. بابا رجوی دیگه بسه. دیگه دستتو بیشتر از این به خون جوانان ایران آغشته نکن. و یه پیامی هم که الان دیگه پرونده به دادگاه لاهه ارجاع شده و انشاءالله بزودی تمام پاسخهای این جنایتهاشو رجوی و مریم رجوی بده. و افرادی هم که هنوز فکر می کنن گروهک رجوی یه روزی تو ایران بیاد فلان کنه واقعاً کور خوندن. به خودشون بیان. ول کنن این رجوی رو. اگه ایران هم نمی یان، ول کنن بابا یه جایی برن. اصلاً از سلطه اونا آزاد شن. خودشون رو از چنگال اونا آزاد کنن. تا کی اسارت. تا کی سرکوفت خوری. تا کی دروغ. بابا آدم یه جایی میره یه دروغی رو می شنوه، دومین بار دیگه پاشو نمی ذاره اونجا.
من یه جوان 16ساله ای بودم که رفتم سربازی هیچی نمی دونستم با 5 کلاس سواد رفتم اونجا. سه چهار سال اونجا اسیر بودم. بعد گول خوردم رفتم. هیچ موقع تو شرایط عادی نبودم. همیشه به خانوادم فکر می کردم. اومدم خانوادمو نمی شناختم. پدر و مادرم رو نمی شناختم. خواهرهایی دارم که من نبودم بدنیا اومده بودن، نمی شناختم. بابا انسان چه جوری می تونه این همه ظلم کنه. چه جوری می تونه این همه جنایتکار باشه. همش دروغ. همش ریاکاری. این افراد و خانوادتو بکش بیار. حالا من خودم اومدم پیش شما، خانوادمم بکشم بیارم پیش شما. افرادی بودند که گول اونها رو خوردند همچین کاری کردند. از خارج از کشور چند نفر از اینا اومدن پاسپورتشونو پاره کردن که یه روزی خواست بره دچار مشکل بشه. ما که دیگه هیچی. نه پاسپورتی داشتیم نه چیزی. تو جنگ رفتیم اسیر شدیم. انگار که مثلاً مردیم. برای سازمان هیچ ارزشی نداره انسان. الان دارم می فهمم. چرا آدمی که تو حال خودشه میگه من مریضم میان حرفای دیگه ای به آدم می زنن. این رواست؟ این کجاش حقوق بشری است. آدم مریض میشه آدم پاش می شکنه. میگن تو الکی این کارا رو می کنی. کی می تونه بیاد الکی بگه من مریضم.
خلاصه من خیلی خوشحالم این فرصت پیش اومد که حرفایی که تو دلم بود بزنم. واقعاً تو این همه سال تو سازمان بودم الان نزدیک 20 ساله اومدم. تازه دارم معنی زندگی کردن را می فهمم. سازمان اینا رو از ما گرفته بود. در آخر پیامی برای تمامی افرادی که اونجا هستند. ول کنین دیگه بسه. گول این گروهک و سرانش رو نخورین. تمامی چیزایی رو که دارید می بینید، میشنوید تو ایران والا دروغه. سازمان است که از یه کاه داره یه کوه می سازه. ما تو جامعه ایران داریم زندگی می کنیم. چه جوری می تونیم اینا رو باور کنیم. پس باور نکنین. تمام افرادی که اونجا اسیرن تمامی همشهریایی که منو میشناسید من چند سال پیش شما بودم چه فشارهایی رو تحمل کردم و شما دارین تحمل می کنین، بسه دیگه ول کنین.