سلام پسر گلم ستار عزیزم
عزیز دل مادر سال هاست رنج دوری تو مرا پیر کرده است. دیگر طاقت و تحمل بی خبری از تو را ندارم. شب و روز زندگیم شده فکر کردن به تو و سرنوشت نامعلوم تو .
فرزند دلبندم شب ها را با گریه به صبح می رسانم و با گریه و زاری زندگی می کنم. عزیز دل مادر خواهرانت مهناز و مهتاب از غم دوری تو پیر شدند. چی باعث شده که از فرقه رجوی ضد بشر دل نمی کنی؟! دوستانت که جدا شده اند همگی می گویند که بزودی ستار هم از فرقه جدا می شود. برادرانت رضا، بهروز و فرزاد نگران آینده ی تو هستند. عمویت اسفندیار همیشه بفکر شما و آینده ی شماست و قول داده اگر از فرقه رجوی جدا شوی هرچه بخواهی برایت هزینه کند.
عزیزم هرچه زودتر تصمیم بگیر و خودت را مثل هم استانی هایت نجات بده. یا به ایران برگردد یا مثل بقیه به اروپا برو و تشکیل زندگی جدید بده تا خیالمان راحت شود و ما هم قول می دهیم از نظر مالی کمکت کنیم.
همین امروز اعلام جدایی کن که فردا خیلی دیر است ، به امید رهایی تو و دوستانت از چنگال خون چکان رجوی خود فروخته.
مادر چشم انتظارت: فرحناز مرادزاده