بعد از عملیات دروغ جاویدان ( مرصاد ) وقتی استراتژی رجوی با بن بست مواجه شد وی برای سرگرم نگه داشتن اعضایی که در اشرف مستقر بودند علاوه بر ره آورد انقلاب ایدئولوژیک باسمه ی ، در سالهای 69 و 70 تور زیارتی به کربلا و نجف راه اندازی شد و یگان به یگان را جهت زیارت به کربلا و نجف و کوفه می بردند! در این سفر که خیلی فشرده انجام می شد افراد حق نداشتند به چیزی غیر از زیارت فکر کنند و از سوی فرقه یک نفر هم به عنوان راهنما و کسی که به تاریخ اسلام و اماکن مذهبی و تاریخی اشراف داشت به عنوان راهنما همراه بود و در صحنه توضیحات لازم را می داد. البته برای خودم جالب بود چرا که برای اولین بار هم به زیارت می آمدم و هم این که با فرهنگ جدیدی آشنا می شدم .
باید یادآور شوم ضمن این که از قبل ما را توجیه کرده بودند که هر جا خواستیم برویم حتماٌ باید به مسئول خودمان اطلاع داده و به شکل گروهی می رفتیم البته آن هم در مواردی که ضرورت داشت، مثل سرویس بهداشتی و یا برای وضو گرفتن و نماز خواندن. در این سفر حق نداشتیم به امکان دیدنی و غیر زیارتی فکر می کردیم .
تشکیلات چهارچوبها را از قبل مشخص کرده و هیچ کس حق نداشت در طی سفر درخواست شخصی داشته باشد. در ضمن افرادی که برای زیارت رفته بودند حتی یک دینار پول هم همراه نداشتند که بخواهند به یادگار چیزی بخرند حتی تسبیح یا مهری ، به این دلیل که فرقه می ترسید افراد به زندگی فکر کنند و هر مسئله ای که سمت و سوی زندگی داشت را از اعضای در بند سلب می کردند . خلاصه کلام به شکل آنکادر شده ما را توی خودروهای هینو و آیفا بسته بندی کرده و سپس به کربلا و نجف برده و بر می گرداندند!
حتی چهار طرف ماشین ها چادر کشیده تا کسی در طول مسیر بیرون را مشاهده نکند. انگار در یک سلول به صورت جمعی محبوس شده باشیم. یادم هست یکی از بچه ها مشکل دستشوئی داشت حتی به وی اجازه نمی دادند به دستشویی برود به همین دلیل است که می گویم به شکل بسته بندی شده رفتیم و برگشتیم. این است فرهنگ منجمد و سراپا مسخره رجوی ، از نگاه آدم های عادی و شهروند هم هراس داشتند. ترس رجوی از این زاویه بود که اعضای بیچاره به گذشته بر گردند و به زندگی فکر کنند و می ترسید انقلاب باسمه ی که رجوی به عنوان بانی و حامی آن بود ترک بر دارد و افراد به جای رجوی به چیزهای دیگر متمایل بشوند. دگماتیسم رجوی که نشات گرفته از ذهنیت منجمد و شرک آلودش بود تلاش داشت تشکیلات را در چارچوبی که خودش دوست می داشت هدایت کند .
یکی از دوستانم برایم تعریف کرد در طی همان سفر که به کربلا و نجف رفته بودند در حین جابجائی از یک مکان به مکان مذهبی دیگر بعد از سالیان چشمش به موز خورد چرا که آن موقع توی اشرف از موز خبری نبود و به مسئولش گفت چه موز خوبی ، میشه بخریم و میل کنیم. مسئول مربوطه گفته بود اصلاً فکرش را نکن سپس به خاطر همین درخواست ناچیزش در نشست جمعی او را به باد انتقاد گرفتند! در حالی که تمامی اعضاء بی چشم داشت جانشان را کف دست گرفته و آمده بودند در راهی که قدم گذاشته بودند نثار کنند. اما دریغا که رهبری فرقه تا کجا افراد را استثمار می کرد و به اندازه یک موز هم برای او ارزش نداشتند. ما چقدر اشتباه فکر می کردیم و این موجود پلید را نشناخته بودیم. او کسی است که فقط به فکر خویش است و به دنبال قدرت ، وی حاضر بود همه را قربانی کند تا خودش به قدرت برسد!
گلی