در قسمت های گذشته نوشته بودم که مدت 25 سال در جستجوی مادرم بدون کمترین شناخت و آگاهی نسبت به ماهیت این سازمان درفضای مجازی بودم. من کودکی بودم که مادرم به آنها پیوسته بود وی را ندیده وهیچ عکسی هم از او نداشتم تا اینکه یک روز درحین جستجو درفضای مجازی با یکی از زنان آنها که بعدا فهمیدم از نفرات ارتش سایبری برای فریب و جذب نیرو در داخل ایران است آشنا شدم .
قسمت پنجم افشای شیوه های فریب فرقه رجوی در جذب کانون های به اصطلاح شورشی
او از همان ابتدا تلاش کرد با سواستفاده از عواطف من به مادرم مرا جذب کند و درنهایت من را بجای وصل به مادرم به چاه مجاهدین انداخت البته وی برای جلب اعتماد من درچند نوبت من را به مادرم وصل کرد ولی درادامه ارتباطم را قطع وتمام وقت به خودش وصل کرد . اسم او زهره بود …
زهره به من یاد داد که چگونه امنیت کار با تلگرام را بالا ببرم تا از طرف نیروهای امنیتی مانیتور نشوم و بعد از بحث های ایدئولوژیک فراوان و بمباران ذهنی، شیوه ها و تجارب کار افرادی که درایران طی این مدت فریب داده و جذب و از آنها سواستفاده کرده بودند را آموزش داد.
عکس های مختلفی از رجوی و بنیان گذاران و مناسبت های مختلف مجاهدین را می فرستاد واز من می خواست یک پرینتر رنگی با کیفیت چاپ بالا بخرم وعکس ها را چاپ کنم و درفضای آزاد ومحل های مختلف در مقابل خودم بگیرم و با دادن شعار درود بر رجوی و زنده باد آزادی فیلم گرفته و بصورت ویدئو برایش ارسال کنم.
بالاخره مجبور به خرید پرینتر شدم و هروقت خانواده ام درخانه سرگرم امور خانوادگی بودند به سرغت عکس ها را به تعداد کم چاپ میکردم ودرجایی مخفی میکردیم وهروقت که به دانشگاه و سرکار می رفتم با خودم می بردم .
برای رعایت ملاحظات امنیتی ظهر که بدلیل گرمای هوا خیابانها خلوت بودند را برای مدتها در خیابان پرسه میزدم تا در یک زمان خلوت عکس ها را روی دیوار ویا درب محلی نصب کنم و عکس بگیرم.از نظر روحی و روانی حال خیلی پریشان و بدی داشتم. پراز استرس و ترس. نمیدانستم کاری که انجام میدهم درست است یا نه؟
البته من در خیال و دنیای صادقانه وکودکانه خودم تمامی این کارها و ریسک های پر خطر را در اشتیاق دیدار و تماس با مادرم انجام میدادم. در همان حال گاها به ذهنم میزد که چرا ارتباط من فقط با زهره است واز تماس با مادرم خبری نیست؟
اصل قضیه که مادرم بود را کنار گذاشته بودند و زهره من را درخیابانها به ماموریت های پرخطر می فرستاد. زهره برای ادامه ارتباط با من هر روز صمیمی تر میشد ومی گفت من را خاله صدا بزن و با من صمیمی و راحت باش.
یادم هست یک روز متن عاطفی را در پروفایل تلگرامم خطاب به یکی از دوستانم گذاشته بودم زهره فکر کرد برای او گذاشته ام و خیلی خوشحال شد که رابطه ما عاطفی تر شده است. باشوق و ذوق از من سوال کرد منظورت از دوستت کیه؟ آن روز در اعماق وجودم خیلی دلم برایش سوخت. برای او و امثال مادرم که با احساس وعاطفه بیگانه شده اند. آنها حتی حس دوست داشتن را هم فراموش کرده اند. حس خواهر و مادر بودن! حس انسان ماندن! فاصله عمیق آنها از ارزش های زندگی و زیبایی طبیعت واقعا وحشتناک بود.
به مرور احساس کردم دارند از احساسات وعواطف و عشق من به مادرم و بی صبری و کم طاقتی من برای تماس با او سواستفاده می کنند و در حقیقت مادرم وسیله ای شده تا اهداف خود را توجیه و به آن برسند.
هربار که سراغ مادرم را از زهره می گرفتم به بهانه ای من را دست بسر می کرد و ماموریت بعدی را به من ابلاغ میکرد. من دیگر از این همه بدقولی و دروغ کلافه شده بودم . در آن پروسه آشنایی چندانی با مناسبات مجاهدین خلق نداشتم وایدئولوژی آنها برایم نامفهوم بود ولی در اعماق ذهنم برایم سوال بزرگی ایجاد شده بود که چرا آن شور وذوق وعشق وعلاقه ای که من برای برقراری تماس با مادرم دارم، از طرف مادرم وجود ندارد؟ چرا اجرای خط وخطوط مجاهدین خلق برایش از صحبت با من مهم تر است؟ این چه مناسباتی است که منافع سازمان و تبلیغ برای رجوی بر تماس با دخترش که بیش از 20 سال از او کوچک ترین خبری نداشته الویت دارد؟ براستی رجوی با عشق وعواطف مادران و پدران چه کرده است؟
ادامه دارد
عضو سابق کانون به اصطلاح شورشی شماره 470